عمروبن عاص در جنگ صفین (معاویه)
فارسی 6019 نمایش |عمرو عاص
عمرو بن عاص از معاویه اجازه ملاقات خواست، و چون داخل شد، معاویه شروع کرد به خندیدن. عمرو گفت: «یا أمیرالمؤمنین! شادیت دایم باد! به چه چیز خندیدى؟» گفت «از حمله پسر ابى طالب یادم آمد، هنگامى که به تو حمله ور شد و تو خود را ایمن ساختى و برگشتى.» عمرو گفت: «مرا شماتت مى کنى؟ عجیبتر از این، روزى است که على تو را به مبارزه طلبید؛ رنگت دگرگون شد و از سینه ات ناله برخاست، و گلوگاهت ورم کرد. به خدا قسم اگر با او مبارزه مى کردى ضربه دردناکى بر تو فرود مى آورد که خاندانت یتیم مى شدند و قدرتت از کفت مى رفت.» و سپس عمرو این اشعار را سرود:
معاوی لا تشمت بفارس بهمة *** لقی فارسا لا تعتریه الفوارس
معاوی إن أبصرت فی الخیل مقبلا *** أبا حسن یهوی دهتک الوساوس
و أیقنت أن الموت حق و أنه *** لنفسک إن لم تمض فی الرکض حابس
فإنک لو لاقیته کنت بومة *** أتیح لها صقر من الجو رایس
و ما ذا بقاء القوم بعد اختباطه؟ *** و إن امرأ یلقى علیا لآیس
دعاک فصمت دونه الأذن هاربا *** فنفسک قد ضاقت علیها الأمالس
و أیقنت أن الموت أقرب موعد *** و أن الذی ناداک فیها الدهارس
و تشمت بی أن نالنی حد رمحه *** و عضضنی ناب من الحرب ناهس
أبى الله إلا أنه لیث غابة *** أبو أشبل تهدى إلیه الفرائس
و أی امرئ لاقاه لم یلف شلوه *** بمعترک تسفی علیه الروامس
فإن کنت فی شک فأرهج عجاجه *** و إلا فتلک الترهات البسابس
ترجمه؛ «اى معاویه! شماتت مکن سوار بی باکى را که ملاقات کرد با دلاورى که، دلیران در مقابل او تاب مقاومت ندارند. اى معاویه اگر ابوالحسن (على) را مى دیدى به هنگامى که در میان سپاهیان خود رو مى آورد، وحشت آن، تو را گرفتار مى ساخت. و آنگاه یقین مى کردى که مرگ حق است و اگر با سرعت از چنگال او نگریزى تو را در بر مى گیرد. همانا اگر با او روبرو مى شدى مرغ شبى را مانستى که مرغى شکارى در فضا به او حمله ور شود. و هنگامى که على دشمن را در هم بکوبد، دیگر بقاء و حیاتى براى آن گروه نیست، و هر کس با على روبرو شود، از زندگى مأیوس است. او تو را دعوت کرد، دعوتش را ناشنیده گرفتى و پا بفرار نهادى چه، جانت بتنگى افتاد، و یقین کردى که نزدیکترین وعده گاه مرگ است. با این حال، مرا شماتت مى کنى؛ اگر نیزه او به من رسیده بود، مرا نابود مى کرد ولى خدا نخواست. على شیر بچه است و پدر بچه شیرانست که دلاوران به سوى او رهبرى مى شوند اگر در این امر شکست خورد به سوى او برو وگرنه این سخنان تو بیهوده و زیاده است.»
معاویه پس از شنیدن این اشعار به عمرو گفت: «بس کن و آرام باش؛ این همه معارضه لازم نبود.» عمرو گفت: «تو باعث شدى که این سخنان را بگویم.»
روایت عیون الاخبار
ابن قتیبه در «عیون الاخبار» ج 1 ص 169 چنین آورده است: روزى عمرو بن عاص، معاویه را خندان یافت، به او گفت: «خدا همیشه تو را خندان و مسرور بدارد، به چه مى خندى؟» معاویه گفت: «به هوشیارى تو روزى که با على روبرو شدى و خود را در خطر یافته فورا عورت خود را آشکار ساختى، به خدا قسم او از روى بزرگوارى بر تو منت گذاشت و اگر مى خواست تو را مى کشت!» عمرو گفت: «قسم به خدا که من در جانب راست تو بودم، هنگامى که على تو را به مبارزه طلبید؛ چشمانت برگشت و وریدت متورم شد و از تو چیزى سر زد که از ذکرش کراهت دارم پس به خود بخند و یا این ماجرا را ول کن.»
بیهقى در «المحاسن و المساوى» ج 1 ص 38 چنین ذکر کرده است: عمرو بن عاص، بر معاویه داخل شد و کسانى هم نزد او بودند، همین که چشم معاویه به عمرو افتاد که به طرفش مى آید خنده اش گرفت، عمرو گفت: «خداوند همیشه تو را مسرور و خندان دارد، چیزى که موجب خنده باشد به نظر نمى رسد!» معاویه گفت: «به خاطرم آمد از روز صفین که با عراقیان در مبارزه بودى، على بن ابیطالب به تو حمله ور شد؛ همین که نزدیک تو رسید خودت را از مرکب به زیر افکندى و عورت خود را آشکار ساختى؛ تو چگونه در آن حال خود را نباختى و این تدبیر (براى نجاتت) به نظرت آمد؟ به خدا قسم که با یک مرد هاشمى بزرگوارى روبرو شدى و اگر مى خواست تو را مى کشت.»
عمرو گفت، «اى معاویه! اگر جریان من تو را به خنده افکند پس بر خود هم بخند! آرى؛ به خدا قسم، اگر کیفیتى که از من در نظر او ظاهر شد، از تو ظاهر شده بود هر آینه به وضع دردناکى به زندگیت خاتمه مى داد و خاندانت را یتیم مى کرد و مالت را به تاراج مى داد و قدرتت از دست رفته بود، جز آنکه تو، خود را به سبب مردانى که با یکدیگر متحد بودند، از آسیب او حفظ نمودى. من خودم دیدم آن روزى که تو را به مبارزه و جنگ تن به تن دعوت کرد؛ چگونه چشمانت برگشت کف بر دهانت جمع شد و عرق بر چهره ات نشست و در اسافل اعضایت کارى صورت گرفت که از ذکرش اکراه دارم!»
معاویه گفت: «بس است! این همه نمى خواستم در این موضوع سخن بگوئى!!»
واقدى چنین روایت کرده: روزى معاویه به عمرو گفت: «من هر وقت تو را مى بینم خنده ام مى گیرد!» عمرو گفت: «خنده ات به چه سبب است؟» معاویه گفت: «به یادم مى آید روزى که ابوتراب در جنگ صفین به تو حمله کرد و از ترس نیزه او، خود را به زمین افکندى و عورت خود را نمایان ساختى!» عمرو گفت: «من از وضع تو بیشتر خنده ام مى گیرد؛ روزى که على تو را به مبارزه طلبید، نفس در سینه ات حبس شد، زبانت از دهان بیرون آمد و آب دهانت خشک شد و لرزه به اندامت افتاد و کارى از تو سر زد که ذکر آن ناخوش آیند است!» معاویه گفت: «این همه که تو می گوئى واقعیت ندارد، چگونه من چنین ترسان می شدم در صورتی که قبیله عک و اشعر پیشاپیش من جانفدا بودند؟» عمرو گفت: «تو خود دانى که جریان بیش از این بود که من گفتم و با وجود اینکه قبیله عک و اشعر پیشاپیش تو مدافعه می کردند اینها همه و بالاتر آن به تو دست داد.» معاویه گفت: «مطالب مزاح و شوخى، ما را به طرف جد و صراحت کشانید! وانگهى ترس و فرار از على (ع) براى احدى ترس نیست!»
نصربن مزاحم
نصر بن مزاحم در کتاب خود ص 229 گوید: معاویه پیوسته عمرو را شماتت مى کرد و روز مقابله با على را یاد مى نمود و مى خندید و عمرو هم معذور بودن خود را در مقابله با على پیش مى کشید؛ روزى باز معاویه او را شماتت کرد و گفت: «من از روى انصاف سخن مى گویم؛ من با سعید بن قیس روبرو شدم و شما فرار کردید، تو اى عمرو! بسیار ترسو هستى!» عمرو از این سخن خشمناک شد و گفت: «به خدا قسم اى معاویه! اگر تو در مقابل على قرار مى گرفتى، جرأت درآمیختن با او را نداشتى، اگر خود را دلیر و شجاع مى دانى، مى خواستى موقع مبارز طلبیدن على، با او روبرو شوى!» و این اشعار را سرود:
تسیر إلى ابن ذی یزن سعید *** و تترک فی العجاجة من دعاکا
فهل لک فی أبی حسن علی *** لعل الله یمکن من قفاکا
دعاک إلى النزال فلم تجبه *** ولو نازلته تربت یداکا
و کنت أصم إذ ناداک عنه *** و کان سکوته عنه مناکا
فآب الکبش قد طحنت رحاه *** بنجدته و لم تطحن رحاکا
فما أنصفت صحبک یا ابن هند *** أتفرقه و تغضب من کفاکا
فلا و الله ما أضمرت خیرا *** و لا أظهرت لی إلا هواکا
ترجمه؛ «تو به سوى سعید، پسر ذى یزن پیش مى روى؛ ولى کسى که تو را به مبارزه دعوت مى کند وامى گذارى. آیا بهتر نبود که به سوى على مى رفتى، چه امکان داشت که خداوند از پشت سرت کمک کند. او تو را به مبارزه دعوت کرد ولى پاسخ ندادى. اگر به مبارزه او مى رفتى، دچار خسران و بدبختى مى شدى. هنگامى که تو را دعوت کرد، تو ناشنوا بودى. آرزویت این بود که کاشک او از دعوت تو لب فرو بندد.»
تا آخر ابیات که مشتمل بر توبیخ و نکوهش بسیارى از معاویه است. عمرو بن عاص، در این اشعار اشاره مى کند به آنچه که نصر بن مزاحم در ص 140 کتاب «صفین»، و جز او از مؤرخین ذکر کرده اند که؛ على بن ابیطالب روز جنگ صفین، بین دو صف لشکر بپا ایستاد و معاویه را چند بار به نام صدا زد. معاویه گفت: «از على بپرسید چه مى خواهد؟» حضرت فرمودند: «دوست دارم (معاویه) برابر من ظاهر شود تا یک سخن با او بگویم.» معاویه به میدان آمد و عمرو بن عاص همراهش بود؛ همین که به هم نزدیک شدند آن حضرت به عمرو اعتنائى نفرمود و به معاویه گفت «واى بر تو! این مردم بر چه مبنائى مى جنگند و بر هم مى زنند؟ تو خود به میدان بیا با هم مبارزه کنیم هر یک از ما دیگرى را به قتل رسانید، غلبه با او باشد.» معاویه رو به عمرو کرد و گفت: «نظر تو نسبت به این کار چیست؟ صلاح هست من با او مبارزه کنم؟» عمرو گفت، «این مرد از روى انصاف با تو سخن گفت و تو اگر پیشنهاد او را نپذیرى، باعث بدنامى تو و نسل تو خواهد بود و مادام که یک عرب در روى زمین باشد، این خاطره فراموش نمى شود.»
معاویه گفت: «اى عمرو! مانند منى، نسبت به جانش فریب نمى خورد! سوگند به خدا، که پسر ابى طالب با کسى به مبارزه برنخواست مگر آنکه زمین را از خون او سیراب نمود.» پس از این سخن معاویه تا آخرین صف سپاهیان خود عقب نشست و عمرو هم همراهیش مى کرد. على (ع) روزى از روزهاى جنگ صفین از سپاه خود جدا شد، و به اتفاق مالک اشتر به آرامى قدم مى زد تا به نقطه مرتفعى برسند و بر آن قرار گیرند. على این اشعار را مى خواند:
انی على فسلوا لتخبروا ثم *** ابرزوا الى الوغا او ادبروا
سیفى حسام و سنانى ازهر *** منا النبى الطیب المطهر
و حمزة الخیر و منا جعفر *** له جناح فى الجنان اخضر
ذا اسد الله و فیه مفخر هذا *** بهذا و ابن هند محجر
ترجمه: «من على هستم، بپرسید تا آگاه شوید و سپس به مبارزه ام بیائید و یا پشت کنید. شمشیرم نابود کننده (ظالمین) است، و نیزه ام درخشان از ماست پیامبر پاک پاکیزه، و از ماست حمزه نیکومنش و جعفر، که با دو بال سبز در بهشت جاودان است. اینست شیر خدا همراه با فخر و مباهات. و آن است پسر هند مردود دورو و پست و نامیمون.»
بسربن ارطاه
در این هنگام، ناگاه بسر بن ارطاة در حالی که خود را غرق در آهن و زره کرده بود به طورى که شناخته نمى شد، ظاهر گردید، ندا داد: «اى ابوالحسن به جنگ با من برخیز!» على (ع) رو به او کرد و آرام با کمال تأنى از تپه فرود آمد. همین که نزدیک او شد با نیزه به او زد و او را به زمین افکند ولى زره اش مانع شد که نیزه به بدنش برسد. در این حال بسر خواست (چون عمرو) کشف عورت کند تا از حمله على در امان بماند که على از او روى برگرداند. وقتی که بسر به زمین افتاد، مالک اشتر او را شناخت و به حضرت عرض کرد. «یا أمیرالمؤمنین! این بسر بن ارطاة، همان دشمن خدا و تو است.» على فرمود: «واگذارش که لعنت خدا بر او باد، آیا بعد از این کار زشتش متعرض او شوم؟» در این موقع، جوانى که پسرعموى بسر بود به على حمله کرد و گفت:
أردیت بسرا و الغلام ثائره *** أردیت شیخا غاب عنه ناصره
ترجمه؛ «آیا به بدى بسر را به زمین افکندى در حالی که من پسر خوانده اویم؛ آیا با کمال بدى مردى سالخورده را به زمین افکندى و حال آنکه یار و کمک کار او از او غایب و جدا بود.»
«ما همگى حامى بسر هستیم و به خونخواهیش قیام مى کنیم.» مالک اشتر به آن جوان حمله کرد و این اشعار بخواند:
اکل یوم رجل شیخ شاغره *** و عورة تحت العجاج ظاهره
تبرزها طعنة کف واتره *** عمرو و بسر رمیا بالفاقره
ترجمه: «آیا هر روز مردى سالخورده، پاى خود را (چون سگ) بلند مى کند و عورت خود را در گیر و دار جنگ آشکار مى سازد! عمرو و بسر هر یک، در پى دیگرى، عورت خود را آشکار مى کنند و هر دو در نکبت و سختى افکنده شدند.»
سپس مالک اشتر با نیزه خود به او زد و پشت او را در هم شکست و بسر هم پس از اینکه بر اثر ضربه نیزه على به زمین خورد، به پا خواست و به طرف یاران خود گریخت. على (ع) بر او بانگ زد: «اى بسر! معاویه سزاوارتر از تو بود به این امر!» پس از برگشتن بسر؛ معاویه به او گفت: «نگاه کن! که این رسوائى بعد از عمرو به تو رسید.» و در این موضوع حارث بن نضر سهمى این اشعار را سرود:
أفی کل یوم فارس تندبونه *** له عورة تحت العجاجة بادیه
یکف بها عنه علی سنانه *** و یضحک منها فی الخلاء معاویه
بدت أمس من عمرو فقنع رأسه *** و عورة بسر مثلها حذو حاذیه
فقولا لعمرو و ابن أرطاة أبصرا *** سبیلکما لا تلقیا اللیث ثانیه
و لا تحمدا إلا الحیا و خصاکما *** هما کانتا للنفس و الله واقیه
فلولاهما لم تنجوا من سنانه *** و تلک بما فیها عن العود ناهیه
متى تلقیا الخیل المشیجة صیحة *** و فیها علی فاترکا الخیل ناحیه
و کونا بعیدا حیث لا تبلغ القنا *** و نار الوغى إن التجارب کافیه
و إن کان منه بعد فی النفس حاجة *** فعودوا إلى ما شئتما هی ما هی
ترجمه؛ «آیا هر روز براى یکى از سواران خود ندبه مى کنید که در رزمگاه عورت او آشکار شده؟! و بدان حیله، از نیزه على در امان مانده و در خلوتگاه مورد خنده معاویه قرار مى گیرد! دیروز عورت عمرو آشکار شد و سر خود را از شرمسارى پوشاند. و بسر هم چون او عورت خود را آشکار ساخت. به عمرو و بسر بن ارطاة بگوئید؛ که درست بنگرند، نکند دوباره با آن شیر مرد روبرو شوند، و ستایش نکنید مگر از حیاى آن مرد و عورت خود که جان شما را نگهداشتند. اگر بیضه هاى شما آشکار نمى شد از سر نیزه هاى او نجات نمى یافتید و آن دو از آنچه پیش آمد شما را نهى مى کنند: هرگاه با سپاه بزرگان روبرو شدید که در میانشان على (ع) بود به کنارى روید و از نیزه او خود را نگهدارید تجربه ها براى شما کافى است. اگر باز هم شما مى خواهید وقاحت ببار بیاورید باز با او روبرو شوید و نتیجه همانست که دیده اید.»
تاریخ به ما نشان مى دهد که عمرو بن عاص اولین کسى نیست که از ترس امیرالمؤمنین متوسل به کشف عورت خود شده، بلکه این کار را از طلحه پسر ابى طلحه آموخته چه، در جنگ احد هنگامى که مورد حمله أمیرالمؤمنین واقع شد دید ناچار کشته خواهد شد لذا کشف عورت کرد و با آن حضرت روبرو شد. این واقعه را حلبى، در سیره خود ج 2 ص 247 ذکر کرده و سپس گوید: «این امر براى سرور ما على که خدا گرامیش دارد، دو بار در جنگ صفین رخ داد؛ یکى موقع حمله حضرت به بسر بن ارطاة و دیگر موقع حمله به عمرو بن عاص که چون دیدند ناچار کشته خواهند شد، عورت خود را نمایان ساختند و على (ع) روى از آنها بگرداند.»
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 296
ابن ابی الحدید- شرح نهج البلاغة- جلد 2 ص300، 317 خطبة 83، جلد 8 ص 95 خطبة 124
نصر بن مزاحم- وقعة صفّین- صفحه 432، 246، 461، 274
ابن عبدالبر- الاستیعاب- جلد 1 صفحه 67، القسم الأوّل 165 رقم 174
ابنکثیر- البدایة و النهایة- جلد 4 صفحه 23 حوادث سنة 3 ه
مؤمن بن حسن شبلنجی- نور الأبصار- صفحه 95، 192- 193
تجلیل تبریزی- المحاسن و المساوئ- صفحه 53
محمد بن طلحه شافعی- مطالب السؤول- صفحه 43
ابن کثیر- تاریخ- جلد 4 صفحه 20
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها