عثمان بن حنیف انصاری اوسی
فارسی 11903 نمایش |صحابه
از انصار و اصحاب پیامبر اکرم (ص) و سپس از یاران وفادار امام علی بن ابیطالب (ع).
کنیه او «ابوعمرو، یا ابوعبدالله»
پدرش: حنیف بن واهب بن... اوسی
برادرش: سهل بن حنیف، که او نیز از یاران و والیان علی (ع) بود.
عثمان در زمان رسول خدا، در جنگ احد و جنگهای بعد از آن شرکت داشت.
بعد از رحلت آن حضرت، جزو کسانی بود که ولایت امیرالمؤمنین علی (ع) را پذیرفت و امام صادق (ع) او را جزو افرادی معرفی کردند که بر روش رسول خدا (ص) باقی ماند، بدون اینکه در ایمانش تغییر و تبدیلی حاصل شود.
او از اعضای «شرطة الخمیس» و در گروه 12 نفری مخالفین ابوبکر بود که به خلافت او بعد از پیغمبر اعتراض کرد، و علی (ع) را شایسته خلافت می دانستند.
«ابان بن تغلب»، به نقل از امام جعفر صادق (ع) می گوید: آن حضرت فرمودند: «12 نفر از اصحاب رسول خدا (ص) بودند که بر کار ابوبکر و خلافتش اعتراض نمودند و هر کدام سخنانی اعتراض آمیز به او گفتند از آن جمله: «عثمان بن حنیف» است که در مقابله با ابوبکر گفت: از رسول خدا شنیدیم که فرمود: اهل بیت من به منزله ستارگان زمینند، از آنها جلو نروید، آنها را بر خود مقدم بدارید، زیرا آنان پس از من والیان شما هستند. ای ابوبکر، تو اول کافر به دستور پیامبر مباش: «و به خدا و رسول خدا خیانت مکنید، و خیانت نکنید به امانت های خود و حال آنکه می دانید.» (انفال/ 27)»
سال 21 هـ.ق، از طرف «عمر بن خطاب، خلیفه دوم» والی سواد کوفه و مسئول خراج و مالیات زمین در کوفه و بخشی که از فرات آبیاری می شد، منصوب گشت.
دوران مهم زندگی او در زمان علی (ع)
وی زمانی که امام علی (ع) به خلافت و حکومت رسید، جزو اولین گروه کارگزاران آن حضرت، به بصره رفت و علی (ع) با شناختی که از او داشت، وی را استاندار بصره کرد. (ابن حنیف، شهر را که بسیار حساس بود، تحت کنترل خود درآورد و به اوضاع مسلط شد و همانجا باقی ماند). امام (ع) نیز، کاملا او و سایر کارگزارانش را تحت نظر داشته و به طرق گوناگون، اعمال و رفتار آنها را بررسی می کرد. یکبار عثمان بن حنیف، به مهمانی که از جانب اشراف بصره، دعوت شد و در آن فقط ثروتمندان و رجال حضور داشتند، شرکت کرد. این خبر به امام علی (ع) رسید. حضرت طی نامه ای او را مورد مؤاخذه و موعظه قرار داد و از اینگونه مجالس نهی کرد و فرمود: «ای پسر حنیف، به من خبر رسیده که مردی از جوانمردان بصره تو را به ولیمه و طعامی دعوت کرده و تو با شتاب به آن مهمانی رفته ای. خوردنی های رنگارنگ و کاسه های بزرگ پی در پی در برابر تو نهادند. گمان نمی کردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که فقرا و نیازمندانشان را به جفا رانده و توانگران و ثروتمندان را دعوت نمودند. پس بنگر که از این سفره چه می خواهی؟ بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده، و از خوردنی های خویش، به دو گرده نان، بسنده کرده است.»
و در آخر نامه چنین فرمود: «پس پسر حنیف، از خدا بترس و اگر رهایی از آتش دوزخ را می خواهی، گرده های نانت، تو را کافی است.» (گوشه ای از سخنان علی (ع) در نامه به عثمان بن حنیف)
عثمان بن حنیف در فتنه جمل
زمانی که سران ناکثین (طلحه و زبیر)، بیعت خود را با علی بن ابیطالب (ع) شکستند، به بهانه خونخواهی عثمان (خلیفه سوم)، اقدام کرده و همراه عایشه، یکی از همسران پیامبر (ص) امام علی (ع)، را متهم به کشتن آن خلیفه نموده و به بصره، مقر استانداری «عثمان بن حنیف»، حمله کردند و از او خواستند تا «دارالاماره» را تخلیه و به آنها تحویل دهد. امام علی (ع) قبلا «ابن حنیف» را از پیمان شکنی و حرکت ناکثین به طرف بصره آگاه و نامه ای برایش فرستاده بود، لذا «ابن حنیف» نیز، توسط فرستادگانی، علی (ع) را از ماجرای پیش آمده، باخبر کرد. امام (ع) طی نامه هایی، وظیفه اش را مشخص نموده و او را در مقام و موقعیت استانداری، باقی و قرار گفتگو گذاشته شد.
ابن حنیف هم، برای مقابله و جلوگیری از اقدام آنها (ناکثین)، در منطقه ای به نام «مربد» با آنها ملاقات کرد و صحبت هایی بین طرفین انجام گرفت و قراردادی مبنی بر اینکه از جنگ دست بکشند تا علی (ع) بیاید، بسته شد.
اما از آنجا که آن پیمان شکنان، قبلا تصمیم داشتند که در اولین فرصت، مقر استانداری و «دارالاماره» را از عثمان گرفته و دستش را از امارت بصره، کوتاه کنند، پس از قرارداد، در یک شب سرد که باد تندی می وزید به بصره حمله برده و به هنگام نماز (نماز صبح)، به طرف مسجد رفتند، عثمان بن حنیف را که قبلا به مسجد رفته بود و می خواست نماز جماعت بخواند کنار زده و زبیر را برای اقامه نماز جماعت، گذاشتند.
«سبابجه» نیروهای انتظامی محافظ بیت المال، زبیر را به عقب رانده و عثمان را جلوتر بردند و دو مرتبه یاران زبیر، او را جلو بردند و... جریان همچنان ادامه پیدا کرد تا نزدیک طلوع آفتاب که سر و صدا از مردم به اعتراض بلند شد و در نهایت، زبیر به عثمان غلبه کرد و از یاران مسلح خود که زیر لباسهایشان زره نیز، پوشیده بودند، خواست تا او را دستگیر کنند. او، بعد از درگیری کوتاهی که با «مروان» داشت، دستگیر شد. (ابن اثیر در اسدالغابه گوید: عبدالله پسر زبیر، به عثمان بن حنیف حمله برد.) در همان نخستین لحظات، تعداد زیادی از مأموران حفاظت را کشتند. عثمان را دستگیر کردند.
بعضی از مورخین گفته اند: این حمله طلحه و زبیر، به دارالاماره بود که عده ای از مأموران، از آنجا پاسداری می کردند که ناگهان مهاجمان شمشیر به دست بر آنها هجوم برده و 40 نفر از آنان را کشتند (شمار مأموران کشته شده را تا 70 نفر گفته اند) و زبیر، شخصا عهده دار این کار بود، آنگاه به عثمان بن حنیف حمله و او را دستگیر نمودند. به هر تقدیر، پس از دستگیری، او را محکم بسته و او را تا مرز مردن کتک زدند و سپس تمام موهای ریش و صورتش را (وی پیرمرد و دارای ریشی انبوه بود) از بن کندند، آنچنان که یک مو هم بر چهره اش نماند.
می خواستند او را بکشند. اما از ترس برادرش «سهل بن حنیف» در مدینه که مبادا او واکنش تندی نشان دهد، رهایش کرده و از شهر بصره بیرون کردند و خودشان بر شهر مسلط شدند. نقل است که او را نزد عایشه بردند و او بلافاصله به «ابان فرزند عثمان خلیفه سوم» دستور داد که گردن او را بزند و گفت: «این مردم انصار بودند که پدر تو را کشتند.» اما عثمان بن حنیف، آنها را از سهل برادرش در مدینه بیم داد و لذا آنها او را رها کردند. (سیمای کارگزاران ص 327 ج 2)
پایان کار
عثمان بن حنیف از بصره بیرون رفت و در منطقه «ذی قار» به امیرالمؤمنین علی (ع)، پیوست، تا چشم آن حضرت به او افتاد که دشمنان با او چه کردند گریست و فرمود: «ای عثمان، من تو را صورت پیرمرد دارای ریش فرستادم و اکنون با چهره بدون مو و جوان بازگشتی.» و سپس آن قوم جفاکار را نفرین کرد.
عثمان بن حنیف بعد از این ماجرا به کوفه رفت و همانجا ماند و بعد از شهادت امام علی (ع) و در زمان خلافت «معاویه» از دنیا رحلت کرد.
به نقل برخی از مورخین، در جنگ جمل، به شهادت رسید.
منـابـع
جعفر سبحانی- فروغ ولایت- به نقل از: تاریخ طبری، کامل ابن اثیر، الامامه و السیاسه
علی اکبر ذاکری- سیمای کارگزاران
سيد مصطفى حسينى دشتى- معارف و معاریف- از اعلام زرکلی
شیخ عباس قمی- منتهی الامال
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها