ابوالقاسم صنوبری (زندگینامه)

فارسی 7785 نمایش |

غـدیـریه ابوالقاسم صنوبری

ما فی المنازل حاجة نقضیها *** الا السلام و ادمع نذریها
و تفجع للعین فیها حیث لا *** عیش اوازیه بعیشی فیها
ابکی المنازل و هی لو تدری الذی *** بحث البکاء لکنت استبکیها
بالله یا دمع السحائب سقنها *** و لئن بخلت فادمعی تسقیها
یا مغریا نفسی بوصف غریزة *** اغریت عاصیة علی مغریها
لا خیر فی وصف النساء فاعفنی *** عما تکلفنیه من وصفیها
یا رب قافیة حلا إمضاؤها *** لم یحل ممضاها إلی ممضیها
لا تطمعن النفس فی إعطائها *** شیئا فتطلب فوق ما تعطیها
حب النبی محمد و وصیه *** مع حب فاطمة و حب بنیها
أهل الکساء الخمسة الغرر التی *** یبنی العلا بعلاهم بانیها
کم نعمة أولیت یا مولاهم *** فی حبهم فالحمد للمولیها
إن السفاه بشغل مدحی عنهم *** فیحق لی أن لا أکون سفیها
هم صفوة الکرم الذی أصفاهم *** ودی و أصفیت الذی یصفیها
أرجو شفاعتهم فتلک شفاعة *** یلتذ برد رجائها راجیها
صلوا علی بنت النبی محمد *** بعد الصلاة علی النبی أبیها
و ابکوا دماء لو تشاهد سفکها *** فی کربلاء لما ونت تبکیها
تلک الدماء لو انها توقی إذن *** کانت دماء العالمین تقیها
لو أن منها قطرة تفدی إذن *** کنا بنا و بغیرنا نفدیها
إن الذین بغوا إراقتها بغوا *** مشؤومة العقبی علی باغیها
قتل بن من اوصی الیه خیر من *** اوصی الوصایا قط او یوصیها
رفع النبی یمینه بیمینه *** لیری ارتفاع یمینه رائیها
فی موضع اضحی علیه منبها *** فیه و فیه یبدئ التنبیها
آخاه فی «خم» و نوه باسمه *** لم یأل فی خیر به تنویها
هو قال: افضلکم علی انه *** امضی قضیته التی یمضیها
هولی کهارون لموسی حبذا *** تشبیه هارون به تشبیها
یو ماه یوم للعدی یرویهم *** جورا و یوم للقنی یرویها
یسع الانام مثوبة و عقوبة *** کلتاهما تمضی لما بمضیها

ترجمه

«ما را در این منازل جز درود، و سرشگ ریزان، حاجتی نیست. و اندوهی گران، در جائی که هیچ نوع زندگی را، با زندگی در این منازل، برابر نمی دانیم. من بر این منازل گریه می کنم، و اگر این منازل می دانست بر چه کسی گریه صورت می گیرد، من آنها را به گریه انداخته بودم. به خدا سوگند ای سرشگ ابرها! بر این منازل فرو بارید و اگر بخل ورزید، سرشگ من آنها را آبیاری کند. ای کسی که مرا به خود باختگی به این منازل می فریبی، تو کسی را فریفته ای که بر فریبنده خود، عصیانگر است. در توصیف زنان، چیزی وجود ندارد، مرا از تکلف اوصاف آنان، معاف دار. چه بسیار قافیه ای که گذراندنش زیبا است، ولی اجرای آن برای گذراننده نازیبا است. نباید در دادن چیزی به نفس، آن را به طمع انداخته، سپس بالاتر از آنچه او را داده ای از او طلب کنی. مهر پیامبر محمد (ص)، و وصیش، همراه با مهر فاطمه و مهر دو فرزندش. خمسه طیبه اهل کسا، مهر کسانی است که سازنده بزرگی، بر عظمت آنان، بزرگی خود را می سازد.
ای دوستدار آنان، چه بسیار نعمتهائی که در محبت آنان به تو ارزانی داشته شده، سپاس صاحب اختیار نعمت است. این سفیهانند که به جای مداحی های من، نسبت به آنان، به کار دیگر، پردازند پس شایسته من است که سفیه نباشم. اینان برگزیده شخصیتند، که مهر خالص من، منحصرا برای آنها باشد، و برای هر کس است آنان را خالصانه دوست دارد. من امیدوار شفاعت آنانم، و هر کس به شفاعتشان امیدوار باشد، لذت گوارائی، درک کند. بر دخت پیامبر محمد (ص)، بعد از پدرش، پیامبر درود فرستید. و بر خونهائی که اگر او در کربلا ریختنش را می دید، سخت گریه می کرد، بگریید.
خونهائی که اگر حفظ می شد، خون همه جهانیان محفوظ می ماند. و اگر قطره ای از آنها قابل فدا شدن بود، ما و دیگران آنها را فدائی می شدیم. کسانی که ستمگرانه آن خونها را ریختند به ننگی بدفرجام، بر خود ستم کردند. کشته شد فرزند کسی که بهترین وصیت کنندگان از گذشته و آینده، او را وصی خود قرار داده. پیامبر دست او را به دستش گرفته برداشت تا بیننده بلندی دست او را ببیند. در جائی که نیمروز فرا رسیده بود درباره او که خود آغاز هر توجه و هشیاری است، مردم را متوجه ساخت. در محل خم (غدیر) او را برادر خود قرار داد و تصریح به نامش کرد، و هیچ خیری را از او روی نگردانید. او گفت: «برترین شما علی است، همانا او کار خود را که باید بکند، کرد. او نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی است، چه خوب تشبیهی است، تشبیه به هارون. دو روز، زندگی او را تشکیل می دهد، روزی که از قهر، زمین را از خون دشمنان سیراب کند، و روزی که از مهر دوستان را اشباع سازد. مردم همه، به پاداش و کیفرش می رسند، و هر کس به راهی که می رود، نصیب خود را از آن دو دریافت می کند.» (تا آخر 42 بیت قصیده اش)
او را قصیده ای است که صاحب «الدرالنظیم فی الائمة اللهامیم» آن را نقل کرده:
هل أضاخ کما عهدنا أضاخا *** حبذا ذلک المناخ مناخا
ترجمه: «آیا کوه اضاخ همان کوه اضاخی است که ما می دانستیم، چه خوب منزلگاه و استراحتگاهی برای شتران است.» تا اینکه گوید:
ذکر یوم الحسین بالطف أودی *** بصماخی فلم یدع لی صماخا
متبعات نساؤه النوح نوحا *** رافعات إثر الصراخ صراخا
منعوه ماء الفرات و ظلوا *** یتعاطونه زلالا نقاخا
بأبی عترة النبی و أمی *** سد عنهم معاند أصماخا
خیر ذا الخلق صبیة و شبابا *** و کهولا و خیرهم أشیاخا
أخذوا صدر مفخر العز مذ کا *** نوا و خلوا للعالمین المخاخا
النقیون حیث کانوا جیوبا *** حیث لا تأمن الجیوب اتساخا
یألفون الطوی إذا ألف النا *** س اشتواء من فیئهم و اطباخا
خلقوا أسخیاء لا متساخی *** ن و لیس السخی من یتساخی
أهل فضل تناسخوا الفضل شیبا *** و شبابا أکرم بذاک انتساخا
بهواهم یزهو و یشمخ من قد *** کان فی الناس زاهیا شماخا
یا ابن بنت النبی أکرم به ابنا *** و بأسناخ جده أسناخا
و ابن من وازر النبی و والا *** ه و صافاه فی الغدیر و واخی
و ابن من کان للکریهة رکا *** با و فی وجه هولها رساخا
للطلی تحت قسطل الحرب ضرا *** با و للهام فی الوغی شداخا
ذو الدماء التی یطیل موالی *** یه اختضابا بطیبها و التطاخا
ما علیکم أناخ کلکله الده *** ر و لکن علی الأنام أناخا
ترجمه: «یاد روز حسین (ع) در کربلا گوشم را برد، و پرده صماخی برایم باقی نگذاشت. زنان حرم پیوسته صدای گریه و سوکشان شنیده می شود، و پی در پی صدای شیون از آنها بلند است. او را از آب فرات باز داشتند و خود آن آب زلال و خنک را دست به دست، به هم تعارف کردند. پدر و مادرم فدای عترت پیامبر باد، و گوش معاندشان کر باد. کسانی که کودکان، جوانان، سالمندان و پیرانشان، بهترین خلق خدایند. در زمان خود صدر جایگاه افتخار و عزت را گرفتند، و برای مردم دیگر جهان، مانند مغز و لب اند. در وضعی که از پاکدلی دیگران تأمینی نیست، اینان همه پاکدلانند. اینان در همانوقتی که مردم از سهم آنان به غذاهای بریان و پخته عادت کرده اند، به گرسنگی خو گرفته اند. اینان با سخاوت آفریده شده اند نه متظاهر به سخاوت. و هیچ گاه سخاوتمند، مانند متظاهر به سخاوت نیست. اینان اهل فضیلت اند و فضیلت در پیر و جوانشان در درجه ای است که اسم فضیلت را به خود نسخ کرده اند. هر کس در جامعه بدرخشد و بزرگی یابد به عشق آنان می درخشد و به بزرگی آنان به مقام بلند نائل گردد. ای فرزند دخت پیامبر! چه فرزند با کفایتی از پیغمبر هستی، و چه سنخیت کاملی با نیای خود داری!! فرزند کسی که در سختیهای نبرد، کرار و در مقابله با خطرات، پابرجا بود. او سخت در هنگامه نبرد رکاب می کشید، و حملاتش در جنگ، خورد کننده بود. او را خونهائی است که دوستدارانش به عطر آن ها، بسیار خود را رنگ آمیزی کنند و بیالایند. سنگینی بار این مصیبت را روزگار بر شما وارد نساخت بل بر مردم (که از نعمت فیض شما محروم شدند) وارد ساخت.»

شاعر را بشناسیم

ابوالقاسم، ابوبکر و ابوالفضل احمد بن محمد بن الحسن بن مرار الجوزی الرقی الضبی الحلبی، مشهور به صنوبری. شاعر شیعی بزرگواری که شعرش لطافت و رقت شاعری را، با قوت طبع شاعرانه با هم جمع کرده و از نظر متانت و حسن اسلوب، بهره کافی به دست آورده و در برازندگی و ظرافت، به درجه کمال رسیده است. در کتابهای تذکره نویسان، نام او به نیکی، و کاردانی و اینکه شعرش در اعلی درجه خوبی است یاد شده است. و او را به ملاحظه خوبی شعرش، حبیب اصغر می نامیدند. ثعالبی گوید: تشبیهات ابن معتز، و توصیفات کشاجم، و اشعار مربوط به باغ و بوستان صنوبری، چون با هم جمع شود، ظرافت و نوظهوری به هم پیوسته گردد و شنونده را در مقابل این همه نیکوئیها، به اعجاب وا می دارد. برای صنوبری در توصیف باغ ها و گلها، تفوق آشکاری است.
ابن عساکر آورده است که اشعارش غالبا از این مقوله است و ابن ندیم در فهرستش گوید: صولی، اشعار صنوبری را، در دویست برگ، گرد آورد. بنابر نقل ابن ندیم اگر هر برگ آن را بیست بیت، در حساب آوریم دیوان او مشتمل بر هشت هزار بیت بوده است (که دو جانب هر برگی در صفحه به حساب آید). و حسن بن محمد غسانی یک مجلد از اشعارش را شنیده است. صنوبری در وصف شهر حلب و تفریحگاههای آن قصیده ای در یکصد و چهار بیت دارد که در معجم البلدان حموی 3/ 317- 321 یافت می شود.
بستانی در دائرة المعارف 7/ 138 گوید: این قصیده بهترین توصیف از شهر حلب است مطلعش این است:
احبسا العیس احبساها *** و سلا الدار سلاها
اما نسبتش به صنوبر، ابن عساکر از عبدالله حلبی صفری نقل کرده که او گفت: «پرسیدم از صنوبری به چه مناسبت جد شما را به صنوبر نسبت دادند تا بدان معروف گردید.» او مرا گفت: «جدم صاحب یکی از بیت الحکمةهای مأمون بوده روزی در مقابل مأمون مناظره ای در گرفت، و طرز سخن گفتن و قاطعیت لحنش را مأمون پسندید، و او گفت: تو صنوبری شکلی و مقصودش هشیاری و قاطعیت و تند مزاجی او بود.»
نویری در نهایة الادب 11/ 98، در نسبت او ابیات زیر را آورده:
و إذا عزینا إلی الصنوبر لم *** نعز إلی خامل من الخشب
لا بل إلی باسق الفروع علا *** مناسبا فی أرومة الحسب
مثل خیام الحریر تحملها *** أعمدة تحتها من الذهب
کأن ما فی ذراه من ثمر *** طیر وقوع علی ذری القضب
باق علی الصیف و الشتاء إذا *** شابت رءوس النبات لم یشب
محصن الحب فی جواشن قد *** أمن فی لبسها من الحرب
حب حکی الحب صین فی قرب ال *** أصداف حتی بدا من القرب
ذو نثة ما ینال من عنب *** ما نیل من طیبها و لا رطب
یا شجرا حبه حدانی أن *** أفدی بأمی محبة و أبی
فالحمد لله إن ذا لقب *** یزید فی حسنه علی النسب
ترجمه: «وقتی ما را نسبت به صنوبر می دهند، نسبت به چوب خشگ و گمنام نیست. نه چنین است بل نسبت به شاخساری برومند از ریشه درختی متناسب که بالا گرفته باشد، است، که همچون خیمه هائی از ابریشم، استوانه های طلائی آن را در برداشته باشد. گویا آنچه از ثمرات آن درخت پراکنده شده، پرندگانی پراکنده بر شاخهای آن است. که در بهار و تابستان پایدار مانند و روزی که گیاهان، پژمرده شود، آنها پژمرده نشوند. دانه های خود را در زره هائی حفظ کرده اند تا با پوشش آنها، از خطر هلاکت در امان بمانند. دانه هائی که حکایت از دوستی کند، در غلافهائی از صدف نگهداری شده و از غلافها سر بیرون کشیده است. این غلافها را تراوشاتی به خارج است مانند تراوش گوارای انگور و خرمای تازه. چه خوب درختی است، این درخت که مرا به عشق پدر و مادرم، وادار به فداکاری می کند. پس سپاس خدای را از این لقب حسنش، برتر از نسب است.»

تشیع

اما تشیع او، چیزی است که اشعار نغزش از آن پر است چنانکه بر قسمتی از آنها واقف شدیم و بر قسمت دیگر آن در زیر واقف خواهیم شد. گذشته از این، یمانی در «نسمة السحر» تصریح به تشیعش کرده، و ابن شهر آشوب او را از مدیحه سرایان اهل البیت (ع) که مشعر به تشیع اوست، شمرده است. اما ادعای صاحب «نسمة السحر» که او شیعه زیدی بوده و آن را از شعرش استظهار کرده، گمان می کنیم اظهار نظری خالی از دلیل باشد، زیرا دلیلی بر تأیید آن، نیاورده و شعری که او و دیگران ذکر کرده اند هیچ گونه ظهوری بر ادعای او ندارد. ما در زیر، پاره ای از اشعار او را، که مذهبش را نشان می دهد، می آوریم. در قصیده ای در مدح علی امیرالمؤمنین (ع)، گوید:
واخی حبیبی حبیب الله لا کذب *** و ابناه للمصطفی المستخلص ابنان
صلی إلی القبلتین المقتدی بهما *** و الناس عن ذاک فی صم و عمیان
ما مثل زوجته أخری یقاس بها *** و لا یقاس علی سبطیه سبطان
فمضمر الحب فی نور یخص به *** و مضمر البغض مخصوص بنیران
هذا غدا مالک فی النار یملکه *** و ذاک رضوان یلقاه برضوان
ردت له الشمس فی افلاکها فقضی *** صلاته غیر ما ساه و لا وان
ألیس من حل منه فی أخوته *** محل هارون من موسی بن عمران
و شافع الملک الراجی شفاعته *** إذ جاءه ملک فی خلق ثعبان
قال النبی له أشقی البریة یا *** علی إذ ذکر الأشقی شقیان
هذا عصی صالحا فی عقر ناقته *** و ذاک فیک سیلقانی بعصیان
لیخضبن هذه من ذا أبا حسن *** فی حین یخضبها من أحمر قان
ترجمه: «و او، بی دروغ، شخص محبوب من، حبیب خدا بود، و دو فرزندنش، برای مصطفی آن مرد با اخلاص، فرزندان بوده اند. او به هر دو قبله نماز گذارد، و روزی که مردم همه، کر و کور بودند او به هر دو قبله، اقتدا کرد. کدام زن، قابل مقایسه با همسر اوست، و کدام دو سبطی را با دو سبط او می توان قیاس کرد. روح دوستی، در نوری ویژه اوست، و روح دشمنی ویژه آتش (در مخالفت اوست). این است، مالک آتش، که فردا تصرف مالکانه در آن خواهد کرد و اوست رضوان بهشت، که رضوان به ملاقاتش آید. خورشید به خاطر او از افلاکش بازگشت تا نمازش را بدون عیب و نگرانی بگذارد. آیا آنکه در جای پیغمبر (ص) در مقام برادری نشست مانند نشستن هارون در جای موسی بن عمران، کسی غیر از او بود؟ آیا او شافع فرشته ای که به امید شفاعتش به شکل اژدها نزد او آمد، نبود؟ پیامبر (ص) او را گفت، یا علی شقی ترین مردم، وقتی نام شقاوت برده شود، دو کس اند: یکی عاقر ناقه صالح که به عصیان صالح برخاست، و دیگر آنکه مرا ملاقات کند در حالی که تو را عصیان کرده باشد. ریش شما یا اباالحسن! از خون سرتان (این از آن) خضاب شده به رنگ قرمزی شدید، رنگ آمیزی خواهد شد.»

 

منـابـع

عبدالحسين امينى- الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب- جلد 3 صفحه 501

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 6 صفحه 244

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد