غدیریه علاءالدین حلی (علم مولا)
فارسی 4625 نمایش |قصائد هفتگانه علاء الدین حلى؛ ادامه قصیده چهارم
حتى تقر الکتب ناطقة لقد *** صدق الأمین علی فی ما عللا
فاستخبرونی عن قرون قد خلت *** من قبل آدم فی زمان قد خلا
فلقد أحطت بعلمها الماضی و ما *** منها تأخر آتیا مستقبلا
و انظر إلى نهج البلاغة هل ترى *** لأولی البلاغة منه أبلغ مقولا
حکم تأخرت الأواخر دونها *** خرسا و أفحمت البلیغ المقولا
خسأت ذوو الآراء عنه فلن ترى *** من فوقه إلا الکتاب المنزلا
و له القضایا و الحکومات التی *** وضحت لدیه فحل منها المشکلا
و بیوم بعث الطائر المشوی إذ *** وافى النبی فکان أطیب مأکلا
إذ قال أحمد آتنی بأحب من *** تهوى و من أهواه یا رب العلى
هذا روى أنس بن مالک لم یکن *** ما قد رواه مصحفا و مبدلا
و شهادة الخصم الألد فضیلة *** للخصم فاتبع الطریق الأسهلا
و کسد أبواب الصحابة غیره *** لممیز عرف الهدى متوصلا
إذ قال قائلهم نبیکم غوى *** فی زوج إبنته و یعذر إن غلا
تالله ما أوحى إلیه و إنما *** شرفا حباه على الأنام و فضلا
حتى هوى النجم المبین مکذبا *** من کان فی حق النبی تقولا
أبداره حتى الصباح أقام أم *** فی دار حیدرة هوى و تنزلا
هذی المناقب ما أحاط بمثلها *** أحد سواه فترتضیه مفضلا
یا لیت شعری ما فضیلة مدع *** حکم الخلافة ما تقدم أولا
أ بعزله عند الصلاة مؤخرا *** و لو ارتضاه نبیه لن یعزلا
أم رده فی یوم بعث براءة *** من بعد قطع مسافة متعجلا
إن کان أوحى الله جل جلاله *** لنبیه وحیا أتاه منزلا
أن لا یؤدیها سواک فترتضی *** رجلا کریما منک خیرا مفضلا
أ فهل مضى قصدا بها متوجها *** إلا علی یا خلیلی اسألا
أم یوم خیبر إذ برایة أحمد *** ولى لعمرک خائفا متوجلا
و مضى بها الثانی فآب یجرها *** حذر المنیة هاربا و مهرولا
هلا سألتهما و قد نکصا بها *** متخاذلین إلى النبی و أقبلا
من کان أوردها الحتوف سوى أبی *** حسن و قام بها المقام المهولا
و أباد مرحبهم و مد یمینه *** قلع الرتاج و حصن خیبر زلزلا
یا علة الأشیاء و السبب الذی *** معنى دقیق صفاته لن یعقلا
إلا لمن کشف الغطاء له و من *** شق الحجاب مجردا و توصلا
یکفیک فخرا أن دین محمد *** لو لا کمالک نقصه لن یکملا
و فرائض الصلوات لو لا أنها *** قرنت بذکرک فرضها لن یقبلا
یا من إذا عدت مناقب غیره *** رجحت مناقبه و کان الأفضلا
إنی لأعذر حاسدیک على الذی *** أولاک ربک ذو الجلال و فضلا
إن یحسدوک على علاک فإنما *** متسافل الدرجات یحسد من علا
إحیاؤک الموتى و نطقک مخبرا *** بالغائبات عذرت فیک لمن غلا
و بردک الشمس المنیرة بعد ما *** أفلت و قد شهدت برجعتها الملا
و نفوذ أمرک فی الفرات و قد طما *** مدا فأصبح ماؤه مستسفلا
و بلیلة نحو المدائن قاصدا *** فیها لسلمان بعثت مغسلا
و قضیة الثعبان حین أتاک فی *** إیضاح کشف قضیة لن تعقلا
فحللت مشکلها فآب لعلمه *** فرحا و قد فصلت فیها المجملا
و اللیث یوم أتاک حین دعوت فی *** عسر المخاض لعرسه فتسهلا
و علوت من فوق البساط مخاطبا *** أهل الرقیم فخاطبوک معجلا
أ مخاطب الأذیاب فی فلواتها *** و مکلم الأموات فی رمس البلى
یا لیت فی الأحیاء شخصک حاضر *** و حسین مطروح بعرصة کربلا
عریان یکسوه الصعید ملابسا *** أفدیه مسلوب اللباس مسربلا
متوسدا حر الصخور معفرا *** بدمائه ترب الجبین مرملا
ظمآن مجروح الجوارح لم یجد *** مما سوى دمه المبدد منهلا
و لصدره تطأ الخیول و طالما *** بسریره جبریل کان موکلا
عقرت أما علمت لأی معظم *** وطأت و صدر غادرته مفصلا
و لثغره یعلو القضیب و طالما *** شرفا له کان النبی مقبلا
و بنوه فی أسر الطغاة صوارخ *** ولهاء معولة تجاوب معولا
و نساؤه من حوله یندبنه *** بأبی النساء النادبات الثکلا
یندبن أکرم سید من سادة *** هجروا القصور و آنسوا وحش الفلا
بأبی بدورا فی المدینة طلعا *** أمست بأرض الغاضریة أفلا
آساد حرب لا یمس عفاتها *** ضر الطوى و نزیلها لن یخذلا
من تلق منهم تلق غیثا مسبلا *** کرما و إن قابلت لیثا مشبلا
نزحت بهم عن عقرهم أیدی العدا *** بأبی الفریق الظاعن المترحلا
ساروا حثیثا و المنایا حولهم *** تسری فلن یجدون عنها معزلا
ضاقت بهم أوطانهم فتبینوا *** شاطی الفرات عن المواطن موئلا
ظفرت بهم أیدی البغاة فلم أخل *** و أبیک تقتنص البغاث الأجدلا
منعوهم ماء الفرات و دونه *** بسیوفهم دمهم یراق محللا
هجرت رءوسهم الجسوم فواصلت *** زرق الأسنة و الوشیج الذبلا
یبکی أسیرهم لفقد قتیلهم *** أسفا و کل فی الحقیقة مبتلى
هذا یمیل على الیمین معفرا *** بدم الورید و ذا یساق مغللا
و من العجائب أن تقاد أسودها *** أسرا و تفترس الکلاب الأشبلا
لهفی لزین العابدین یقاد فی *** ثقل الحدید مقیدا و مکبلا
متقلقلا فی قیده متثقلا *** متوجعا لمصابه متوجلا
أفدی الأسیر و لیت خدی موطئا *** کانت له بین المحامل محملا
أقسمت بالرحمن حلفة صادق *** لو لا الفراعنة الطواغیت الألى
ما بات قلب محمد فی سبطه *** قلقا و لا قلب الوصی مقلقلا
خانوا مواثیق النبی و أججوا *** نیران حرب حرها لن یصطلى
یا صاحب الأعراف یعرض کل *** مخلوق علیه محققا أو مبطلا
یا صاحب الحوض المباح لحزبه *** حل و یمنعه العصاة الضللا
یا خیر من لبى و طاف و من سعى *** و دعا و صلى راکعا و تنفلا
ظفرت یدی منکم بقسم وافر *** سبحان من وهب العطاء و أجزلا
شغلت بنو الدنیا بمدح ملوکهم *** و أنا الذی بسواکم لن أشغلا
و ترددوا لوفادة لکنهم *** ردوا و قد کسبوا على القیل القلا
و منحتکم مدحی فرحت خزانتی *** بنفائس الحسنات مفعمة ملا
و أنا الغنی بکم و لا فقر و من *** ملک الغنى لسواکم لن یسألا
مولای دونک من علی مدحة *** عربیة الألفاظ صادقة الولا
لیس النضار نظیرها لکنها *** در تکامل نظمه فتفصلا
فاستجلها منی عروسا غادة *** بکرا لغیرک حسنها لن یجتلى
فصداقها منک القبول فکن لها *** یا ابن المکارم سامعا متقبلا
و علیکم منی التحیة ما دعا *** داعی الفلاح إلى الصلاة مهللا
صلى علیک الله ما سح الحیا *** و تبسمت لبکائه ثغر الکلا
ترجمه
«تا آنکه کتابها به سخن آمده و اقرار کنند که على (ع) امین راست گفت در آنچه تشریح کرده و تعلیل آورد، پس مرا خبر دهید از قرنهاى گذشته از پیش از آدم در زمانی که گذشت، پس آیا گذشتگان و آیندگان احاطه به علم او پیدا نموده اند، و نگاهى به نهج البلاغه کن آیا خواهى دید براى صاحبان بلاغت از آن بلیغ تر سخنى باشد، حکمهائی که برابر آن دیگران گنگ و واپس مانده و سخنور فصیح را ساکت نموده است، شرمنده شدند صاحبان اندیشه ها از آن پس هرگز نخواهى دید برتر از آن کتابى جز قرآن نازل شده، و براى اوست قصه ها و داوریهائی که بازگو شد پیش آن پس مشکل آن را حل نمود، و در روز فرستادن مرغ بریان شده وقتی که براى پیامبر آوردند و پاکترین خوراک بود، هنگامی که پیامبر گفت بار خدایا بیاور مرا محبوب ترین کسی که او را دوست دارى و من او را دوست دارم، این قصه ای است که انس بن مالک آن را روایت کرده و آنچه او روایت کرده ساختگى و عوضى نیست، و گواهى دشمن سرسخت فضیلتى است براى طرف پس پیروى کن سهل ترین راه ها را، و بست درهاى صحابه را (به سوى مسجد) غیر از درب او را براى دانائی که بشناسد هدایت را و جوینده آن باشد، وقتی که گوینده ایشان گفت پیامبرتان گمراه شده درباره شوهر دخترش و معذور است اگر غلو کند، قسم به خدا که وحى به سوى او نشده و به جز این نیست که به جهت شرافت و فضیلت او را بر مردم ترجیح داد، تا آنکه ستاره روشنى فرود آمد که تکذیب کند کسى را که در حق پیامبر یاوه سرائى کرده و نسبت ناروا داده است.
آیا به خانه او تا صبح ماند یا در سراى حیدر فرود آمد و منزل نمود، این منقبتها را هیچ کس غیر از او به مانندش واجد نشده که مورد پسند و ترجیح قرار گیرد، ای کاش می دانستم چه فضیلتى براى مدعى منصب خلافت بوده... و اولى (ابوبکر) را چه چیز مقدم داشت، آیا به کنار زدن و واپس زدن او موقع نماز شایستگى خلافت را پیدا کرد و اگر پیامبرش او را پسندیده بود هرگز او را عزل نمی کرد، یا به برگردانیدن او را به سرعت در روز فرستادن سوره برائت بعد از طى کردن مسافتى این مقام را سزاوار شد، وحى کرد خداوند جل جلاله به پیامبرش وحییى که بر او نازل شده بود، که نباید غیر از تو سوره برائت را برساند پس انتخاب کن مرد بزرگوارى از خودت که خوب و با فضیلت باشد، آیا پس رفت به آن مقصدی که متوجه به آن شده بود مگر على (ع) اى دوستان من سئوال کنید، یا در روز خیبر وقتی که با پرچم پیامبر به جان تو سوگند از ترس و هراس فرار کرد، و دومى با پرچم رفت و برگشت از ترس مرگ در حالی که پرچم را به زمین کشیده و فریاد زنان می گریخت.
آیا سئوال نکردى از آن دو نفر چرا پیمان را شکسته و با خوارى پشت به جنگ کرده و برگشتند، و جز ابوالحسن على (ع) که بود که به سوى مرگ رفته و در جاى خطر و هولناک با پرچمش بایستاد، و هلاک کرد مرحب خیبری را و دستش را دراز و درب سنگى قلعه را کنده و زلزله به قلعه انداخت، اى علت موجودات و سببی که معنایش دقیق و صفاتش قابل ادراک نیست، مگر براى آنکه پرده از جلویش برداشته شده و کسی که به تنهائى پرده را پاره کرده رسیده است، براى تو کافیست از جهت افتخار که اگر نبود کمال تو نقص دین محمد هرگز کامل نمی شد، و نمازهاى واجب اگر مقرون به یاد تو نشده بود فرض آن هرگز قبول نمی شد، ای کسی که هر گاه مناقب غیر او ذکر شود مناقب او فزونى یافته و برتر باشد، من عذر می خواهم از حسودان تو بر آنچه را که پروردگار صاحب جلال تو تو را مقدم داشت و برترى داد، اگر حسد ورزیدند بر بلندى مقام تو پس جز این نیست که کسانی که در مراتب پائین هستند رشک می ورزند به کسی که بالاى آنهاست.
مرده زنده کردن تو و خبر دادنت به نهانی ها معذور می دارد کسى را که درباره تو غلو کرده است، و به برگردانیدن تو خورشید تابان را بعد از غروب کردنش که همه گواهى به بازگشت آن دادند، و به نفوذ فرمان در فرات در حالی که آبش بالا آمده و لبریز شده بود و صبح کرد در حالی که آبش پائین رفته و کم شده بود، و به آمدنت در شبى به مدائن براى غسل دادن سلمان وقتی که از دنیا رفته بود، و حکایت اژدها موقعی که آمد نزد تو براى کشف قضیه اى که ندانسته بود آن را، پس حل کردى مشکل او را و برگشت به خوشحالى براى علم آن که مجمل آن را تفصیل داده بودى، و شیرى آمد نزد تو در روزى و شکایت از سختى زایمان همسرش کرد پس دعا کردى برایش تا آسان شد بر او درد زایمان، و بلند شدى از بالاى بساط در حالی که اهل رقیم را خطاب می کردى پس به شتاب پاسخ تو را دادند.
اى خطاب کننده گرگ ها در صحراها و سخن گوى با مردگان در زیر توده هاى خاک، ای کاش در میان زنده ها شما حاضر بودى و می دیدى که حسین تو در زمین کربلا افتاده است، برهنه ای که خاک کربلا می پوشانید او را به جاى لباس جانم قربان او که لباس او را به غارت برده بودند، افتاده روى سنگهاى داغ در حالی که آغشته به خون و پیشانیش به خاک و شن آلوده بود، تشنه ای که اعضایش مجروح بود و غیر از خون بدنش آبى براى او نبود، و اسبها روى سینه اش را پامال کردند در حالی که مدتها جبرئیل موکل تخت و گهواره او بود، کشته شد آیا ندانستى براى چه گناهى پامال کردند سینه اى را که براى علم قصد او را می کردند، و به دندان او چوب خیزران می زد در حالی که چه اندازه پیامبر براى شرافتش آن را می بوسید، و فرزندان او در زنجیر اسارت طاغیان ناله کنان بودند و با شلاق آنان را پاسخ می دادند، و زنان او از اطرافش گریه می کردند پدرم فداى زنان داغدیده ناله کن باد، ناله می کردند بهترین سید و آقا را از ساداتی که مهاجرت کردند از منازلشان و مانوس شدند با وحشیان صحرا، پدرم قربان ماه هائى باد که در مدینه طلوع کردند و در زمین غاضر به غروب نمودند، شیران جنگی که پاکدامنى آنها را شدت گرسنگى لمس نکرد و کسی که به آنها وارد شود هرگز درمانده نگردد.
کسی که برخورد کند به ایشان به باران تندى برخورده از جهت بزرگوارى و بخشندگى و اگر چه برابر شود با شیر بچه اى، دستهاى دشمنان کند ایشان را از منازلشان. پدرم قربان گروهی که از منازلشان در به در و آواره شدند، سیر کردند به اصرار و اجبار در حالی که مرگ اطرافشان حرکت می کرد و چاره اى از آن نمی دیدند، وطنشان برایشان تنگ شد پس کنار فرات را از میان اماکن جایگاه خود ساختند، دست طاغوتیان بر ایشان پیروز شد و خیال نکنم و تو هم قبول ندارى که گنجشک دریائى باز را شکار کند، منع کردند از ایشان آب فراتی که در نزدیک او بود به شمشیرهایشان و خونشان حلال گونه ریخته می شد، دور شد سرهایشان از بدنهایشان پس بر نوک نیزه ها نصب و پژمرده شده بودند، گریه می کرد اسیرشان براى غصه فقدان گشته هایشان و در حقیقت هر یک گرفتار بود، این یکى بر طرف راست آغشته به خون رگهایش افتاده و آن دیگرى را بسته به زنجیر می برند، و از عجایب است که شیران را به اسارت بسته و سگها بچه شیران را پاره پاره می کرد.
قلبم می سوزد براى زین العابدین که در زیر سنگینى غل و جامعه دست و پا بسته می برند، بیتاب بود در زیر زنجیر گران و براى مصیبتهایش ناراحت و بیمناک بود، جانم فداى اسیرى باد و ای کاش صورت و گونه ام براى او در میان محمل ها محملى بود، سوگند می خورم به خداى بخشنده قسم راستى که اگر فرعونهاى و طاغوت هاى اول نبودند، قلب محمد درباره نوه اش مضطرب و پریشان نمی شد و قلب على هم از مصیبت فرزندش به درد نمی آمد، خیانت کردند پیمانهائى را که با پیامبر بستند و آتشى جنگى افروختند که هرگز شعله آن خاموش نشود، اى صاحب اعراف ای کسی که بر او عرض می شود هر مخلوقى خواه حق باشد خواه باطل، اى صاحب حوض کوثری که براى حزبش مباح و حلال و منع می کند از آن گناهکاران گمراه را، اى بهترین کسی که لبیک گفت و طواف کرد و سعى نمود و دعا کرد و نماز خواند و در حال رکوع صدقه داد، دست یافتم از شما به حظ فراوانى منزه است، کسی که بخشید بخشش را و بسیار نمود.
فرزندان دنیا مشغول شدند به مدح پادشاهنشان و منم آنکه هرگز به مدح غیر شما مشغول نشوم، و آنها رفت و آمد کردند براى ورود بر آنها لیکن ایشان برگشتند در حالی که تحصیل کرده بودند بر گفته هایشان چیز کمى را، و من اختصاص دادم به شما مدح خود را پس دفینه هاى من پر گران ترین ثوابها و حسنات است، و من به برکت شما بی نیازم و احتیاجى برایم نیست و کسی که مالک و لبریز شد توانگرى را بی نیازى شود که از غیر شما هرگز سئوال نخواهد کرد، مولاى من پیشکش توست از (على) مدیحه عربیه الفاظى که دوستیش صادقانه است، نیست طلائى مانند آن لیکن مرواریدی است که نظم و ترتیب آن را مکمل نموده و جدا کرده است، پس از من جستجو کن عروس نوجوان دوشیزه اى که زیبایش براى غیر تو هرگز معلوم نشود، پس صداق و مهریه آن قبول و پذیرفتن شماست پس براى آن اى فرزند بزرگواران شنوا و پذیرا باش، و بر شماست از من درود مادامی که دعا کننده حى على الفلاح براى نماز بصداى بلند دعا کند، درود خدا بر شما باد مادامی که زندگى جریان داشته باشد و براى گریه او دندان عمر لبخند زند.»
پایان قصیده چهارم.
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 6 صفحه 538، جلد 12 صفحه 380
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها