نظریه اشاعره در باب معجزه و نقد آن

English فارسی 4211 نمایش |

اشاعره در باب معجزه درست نقطه مقابل نظریه تأویل قرار دارند. اشاعره اساسا کوچک ترین تفاوتی‏ میان معجزه و غیر معجزه قائل نیستند از نظر اهمیتی که ما بخواهیم توجیه و تفسیر بکنیم. این نظریه ریشه ‏اش از علمای اشعری است ولی بعضی از فضلا و اکابر خودمان هم آن را قبول کرده‏ اند و آن این است که می‏ گویند معجزه یک‏ پیغمبر یعنی آیتی که از طرف خداوند به وسیله آن پیغمبر و به دست او پیدا می ‏شود. شما می ‏گویید پیغمبری مرده ‏ای را زنده می ‏کند یعنی خداوند برای‏ اینکه ثابت کند بر مردم که گفته این پیغمبر بر حق است مرده‏ ای را زنده‏ می‏ کند. اینجا این کار کار پیغمبر نیست کار خداست و هرچه در عالم هست معجزه است و آیت خداست، آنچه که معجزه‏ نیست آن را شما به ما نشان بدهید. هرچه در عالم واقع می‏ شود معجزه است‏ یعنی کار خداست و خداوند هم هر چه را که در عالم واقع است آیت می‏ داند، منتها نشانه ‏ای می‏ داند برای قدرت و حکمت پروردگار. ولی معجزه‏ های‏ پیغمبران که به صورت استثنایی صورت می‏ گیرند اینها هم آیت خدا هستند ولی آیتی است از طرف خداوند برای صدق نبوت پیغمبران.
مشیت خداوند قرار گرفته است که نظام عالم را اینطور قرار بدهد که داده. عالم یک‏ جریان منظمی دارد که ما می‏ بینیم و این جریان منظم را که ما می‏ بینیم روزی‏ پی شب و شبی پی روز پیدا می‏شود و هیچ وقفه‏ ای در حرکت شبانه روز پیدا نمی ‏شود یا اگر سنگی بالا باشد بیفتد به زمین، یا اگر گیاهی بخواهد موجود بشود به این شکل موجود بشود، یا اگر جسمی می‏ خواهد برود بالا باید نیرویی‏ ضد نیروی جاذبه وجود داشته باشد که آن را ببرد بالا، اینها قانون هایی‏ است که خدا خودش وضع کرده برای عالم. از نظر ما انجام دادن بر خلاف‏ اینها یک امر ناممکن است، یعنی اگر ما بخواهیم پرواز کنیم برویم بالا، بدون وسیله نمی‏شود، چرا؟ زیرا خدا قانون عالم را اینجور وضع کرده است. عمل‏ ما بر خلاف قانونی است که خدا وضع کرده. ولی از نظر خود خداوند که واضع‏ این قانون است و قانون بودن این قانون بستگی دارد به مشیت و اراده او، خواسته اینجور باشد، همان لحظه ‏ای که خداوند می‏ خواهد اینجور نباشد دیگر اینجور نیست. مگر یک انسان می‏خواهد معجزه بکند که بگویید: "یک انسان چطور می‏تواند از بحر احمر اینجور عبور بکند و برود؟! این خلاف قانون عالم است"! خلاف قانون عالم است برای من و تو که قانون را خدا وضع کرده و من و تو محکوم قانون خدا هستیم، اما برای وضع قانون که قانون بودن این قانون‏ تابع اراده اوست فقط و فقط، تابع مشیت اوست فقط و فقط، هر لحظه که‏ مشیت او بخواهد بر خلاف آن عمل کند فورا قانون عوض می‏شود، این دیگر چه بحثی است که ما بیاییم‏ بحث کنیم که آیا این امر محال است یا محال نیست؟ اصلا صحبت محال بودن‏ و محال نبودن و این حرف ها معنی ندارد.

نقد نظر اشاعره در خصوص قوانین طبیعی، معجزه و قدرت خداوند
اینکه قوانین طبیعی قوانینی قراردادی است، به نظر نمی ‏آید که مطلب‏ صحیحی باشد و به هیچ شکل هم نمی ‏شود آن را توجیه کرد. البته ایشان‏ می ‏گویند اینها قوانینی است که خدا این جور قرار داده، به تعبیر خود اشاعره عادت الهی است، عادت خداست، عادت خدا جاری شده است که فلان‏ اثر را دنبال مؤثر خلق کند، یعنی واقعا این مؤثر آن اثر نیست، ما خیال‏ می‏ کنیم این مؤثر است و آن اثر. درست مثل یک پرده نمایش. عالم را مثل یک پرده نمایش خیال می‏ کنند. ما در نمایشی که در عالم می‏ بینیم اسم‏ چیزی را مؤثر گذاشته ‏ایم، اسم چیزی دیگری را اثر. ما نمی ‏دانیم که اصلا این مؤثر مؤثر نیست، اثر هم اثر این نیست. آن که در پشت این پرده‏ خودش را مخفی کرده اول مؤثر را ایجاد می ‏کند بعد متوالیا اثر را ایجاد می‏ کند، ما خیال می‏ کنیم که پیوندی میان این مؤثر و این اثر هست. هیچ‏ پیوند واقعی وجود ندارد. حال خدا چرا این وضع را به وجود آورده؟ می‏ گویند مصلحت این جور ایجاب می‏ کرده. حتی آقای محمدتقی شریعتی هم در مقاله "وحی و نبوت" تصدیق می‏ کنند، می‏ گویند خداوند اگر این نظم را بر قرار نمی ‏کرد و اوضاع را به این شکل‏ قرار نمی‏داد هرج و مرج بود، همه چیز مختل می‏شد، پس مصلحت ایجاب‏ می‏کرد که وضع عالم را این گونه قرار بدهد و به همین جهت در یک جای استثنایی که‏ مصلحت بر خلاف ایجاب می‏کند فورا وضع را عوض می‏کند. ولی به نظر می‏رسد که اصلا اگر ما این فکر را بپذیریم، چیزی که مفهوم‏ نخواهد داشت همان مصلحت است، چیزی که مفهوم نخواهد داشت همان مسئله هرج و مرج است که هرج و مرج لازم نیاید، چرا؟ تعجب است از کسانی که این‏ حرف را می‏زنند و باز دم از مصلحت می‏ زنند، باز می‏ گویند خداوند این کار را به خاطر یک مصلحت می ‏کند. اصلا مصلحت این است که من این شی‏ء را به‏ وجود می‏ آورم به خاطر اینکه می‏خواهم بعد فلان حالت به وجود بیاید. این از باب این است که آن از این پیدا می‏شود.
اصلا وقتی ما می‏ گوییم مصلحت، برای خود ما معقول است. می ‏گوید من این حرف را زدم، مصلحت بود که من‏ این حرف را بزنم. این برای آن است که اگر من این حرف را بزنم به‏ دنبال آن اثری پیدا می‏شود که آن اثر با آن منظور دیگری که من دارم منطبق‏ است. می‏ گویم پس گفتن من این حرف را مصلحت است. من این حرف زدن را وسیله قرار می‏ دهم برای رسیدن به فلان نتیجه. این می‏شود مصلحت. باید رابطه‏ ای میان این وسیله و آن نتیجه باشد تا بگوییم این کار را برای‏ مصلحت انجام داد. اگر اساسا میان اشیاء ذاتا هیچ رابطه‏ای نباشد اصلا حکمت در دنیا معنی ندارد، اصلا حکمت یعنی چه؟ خدا حکیم است یعنی چه؟ می‏ گوییم "خدا حکیم است" یعنی کار را بر طبق مصلحت می‏ کند یعنی هدف‏ و منظوری در کار است و این هدف و منظور را از راه وسیله خودش انجام‏ می‏دهد. اگر در دنیا وسیله و هدفی وجود نداشته باشد یعنی هر چیزی که‏ می‏ گوییم "وسیله است" اسمش را گذاشته ‏ایم ("وسیله"، آن را که‏ می‏گوییم "هدف است" اسمش را گذاشته ‏ایم  "هدف"، می‏تواند یک جا هدف ما را به آن وسیله برساند، می‏تواند وسیله به هدف برساند، خودمان‏ قرار داد کرده‏ایم که این وسیله باشد آن هدف، بعد بگوییم که خداوند به‏ خاطر حکمت این جور قرار داده، این که معنی ندارد. کلمه "حکمت"، کلمه "مصلحت"، این چیزهایی که ما درباره خودمان می‏ گوییم و درباره‏ خداوند می‏ گوییم، بعد از قبول این است که یک رابطه ‏ای میان علت ها و معلول ها و میان سبب ها و مسبب ها قائل هستیم. چون رابطه قائل هستیم، وقتی‏ کار خودمان را بر اساس صحیح انجام دادیم یعنی برای هدفی که منظور داریم‏ از وسیله خودش استفاده کردیم می‏ گوییم کار ما مقرون به حکمت است و الا وقتی که ما می ‏گوییم قانون واقعا وجود ندارد، مؤثر را خود او ایجاد کرده‏، اثر را هم بدون اینکه پیوندی میان مؤثر و اثر باشد و بدون اینکه او اثر را از راه مؤثر ایجاد کرده باشد، (خود او ایجاد کرده)، اثر را مستقیما ایجاد می‏کند، مؤثر را مستقیما ایجاد می‏کند، در این صورت "مصلحت ایجاب می‏کند که این جور باشد" دیگر معنی ندارد مصلحت فقط بعد از این است که پیوند میان اشیاء برقرار باشد. حکمت بعد از این‏ است که پیوند میان اشیاء برقرار باشد. اگر پیوند میان اشیاء برقرار نباشد مصلحت و حکمت و از این حرف ها نیست. می ‏گوید اگر خدا اینجور نکند هرج و مرج لازم می ‏آید. هرج و مرج چگونه لازم می ‏آید؟! هرج و مرج نیز وقتی‏ است که ما از وسیله ‏ها به نتیجه ‏ها نرسیم. وقتی او هر نتیجه ‏ای را می‏ خواهد از هر وسیله ‏ای ایجاد می‏کند، دیگر چه هرج و مرجی است؟ به هر حال این نظریه، نظریه درستی نمی تواند باشد.

منـابـع

مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 106-108 و 127-129

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد