محال بودن تحصیل حاصل
فارسی 3911 نمایش |تحصیل الحاصل محال توجه الطلب نحو ما لایخطر بالبال بوجه أیضا محال
آنچه حاصل است، تحصیل نتوان کرد و آنچه هرگز در دل خطور نکرده، توجه به آن امکان پذیر نیست. توجه به این دو قاعده، که مفاد هر کدام از آنها در غایت وضوح است، از دوران باستان و روزگاران قدیم مشکلی را در فلسفه به وجود آورده است که عبارت است از اینکه مطلوب تصوری که انسان همواره در مقام تحصیل آن برآمده و برای به دست آوردن آن از هیچ کوششی دریغ نمی کند، اگر از هر جهت معلوم باشد، تحصیل آن محال خواهد بود؛ زیرا تحصیل حاصل است. و اگر از هر جهت مجهول باشد و هرگز در دل خطور نکرده باشد، توجه به آن امکان پذیر نخواهد بود؛ زیرا توجه به مجهول مطلق و چیزی که هرگز در دل خطور نکرده، از نظر عقل محال است. در این هنگام برای به دست آوردن مطلوب های تصوری راه ها مسدود می شود و مشکلی بزرگ به وجود می آید و این نیست مگر به واسطه اعتبار این دو قاعده یعنی: 1- تحصیل الحاصل محال 2- توجه الطلب نحو ما لایخطر بالبال بوجه محال.
کاربرد قاعده مذکور از سوی افلاطون
توجه به این مشکل بوده است که افلاطون نظریه معروف خود را در باب «ارزش معلومات» و «بحث المعرفه» از زمان قدیم بنیان نهاده و ابراز کرده است. افلاطون می گوید: یادگرفتن، چیزی جز به یادآوردن نیست. یعنی کلیه معلوماتی که انسان در این جهان به دست می آورد، چیزی جز تذکر و به یادآوردن معلوماتی که در عوالم دیگر داشته نیست و به این ترتیب تحصیل دانش در نظر افلاطون به هیچ وجه مجهولی را معلوم نمی کند؛ بلکه غبار فراموشی را از روی صفحه ضمیر می زداید. در اینجا بی مناسبت نیست عین عبارت سقراط، در مذاکراتش با منون، در مورد بحث از «حقیقت فضیلت» نقل شود تا علت پیدایش نظریه معروف وی در این باب روشن گردد.
هنگامی که سقراط به منون می گوید: بیا با هم به تحقیق بپردازیم تا بلکه بتوانیم حقیقت فضیلت را پیدا کنیم، منون می گوید: سقراط درباره چیزی که اصلا نمی دانی چیست، چگونه می خواهی به تحقیق بپردازی و بدانی که چیست؟ و اگر هم آن را پیدا کنی، از کجا خواهی فهمید که آن همان است که تو در جستجوی آن هستی و نمی دانی که چیست؟
سقراط- من می فهمم که تو چه می خواهی بگویی. ولی هیچ متوجه هستی که با ذکر این جمله، چه مسئله بزرگی را طرح می کنی؟ تو با این جمله می خواهی بگویی که انسان نه درباره چیزی که می داند، می تواند به تحقیق بپردازد و نه درباره چیزی که نمی داند؛ زیرا انسان درباره چیزی که میداند، احتیاجی به تحقیق ندارد و درباره چیزی هم که نمی داند، نمی تواند تحقیقی کند. زیرا در این صورت نمی داند که درباره چه چیزی تحقیق کند.
منون- بنابراین جمله ای که من گفتم در نظر تو صحیح نیست؟
سقراط- نه
منون- می توانی بگویی که چرا صحیح نیست؟
سقراط- آری؛ من این را از مردان و زنانی شنیده ام که از نزدیکان خدا و صاحبان معرفت اند.
منون- در این باره چه می گفتند؟
سقراط- آنچه می گفتند در نظر من صحیح و زیبا بود.
منون- بگو ببینم چه می گفتند و چه کسانی بودند؟
سقراط- گویندگان این مطلب زنان و مردانی هستند که اهمیت می دهند به اینکه آنچه می گویند و آنچه می کنند از روی حساب باشد و بتوانند مسئولیت آن را به گردن گیرند؛ و هم چنین پندارند و بسیاری از شعرای دیگر که به خدا نزدیکند، از جمله این گویندگانند. اما مطلبی که این گویندگان می گویند این است که به تو می گویم تو هم دقت کن و ببین آنچه می گویند، به نظر تو صحیح است یا نه؟ اینان می گویند: روح بشر نمردنی است. البته اقامت او در این دنیا پایان می یابد. ولی خود او از بین نمی رود و دوباره زندگی را از سر می گیرد. به این جهت اینان معتقدند که مردم باید تا آنجا که بتوانند زندگی پرهیزکارانه و با دیانتی در پیش گیرند... حال چون روح نمردنی است و مکرر زندگی را از سر می گیرد، چیزهای بسیاری را در این دنیا و در آن دنیا می بیند و تجربه می کند و از این رو عجیب نیست اگر درباره تقوی و چیزهای دیگر بتواند مطالبی را به یاد آورد که در زندگی گذشته خود دیده و درک کرده است. در طبیعت، به طوری که می دانی، هر عضوی با عضو دیگر بستگی دارد و چون روح هم به هر چیزی آشناست، از این رو مانعی نیست که همین که انسان چیزی را به یاد آورد -و این همان است که مردم یادگرفتن می گویند- همه مطالب دیگر را نیز به یاد بیاورد. البته کسی قادر به این امر خواهد بود که شجاع باشد و از جستجو خسته نگردد. خلاصه کلام، مطلب این است که یادگرفتن و تحقیق چیزی نیست جز به یاد آوردن. بنابراین هرگز نباید به دنبال جمله ای که تو گفتی برویم.
منون- سقراط اینکه یادگرفتن چیزی جز به یاد آوردن نیست آیا می توانی آن را ثابت کنی و به من نیز یاد بدهی؟
سقراط - منون، تو حیله گر عجیبی هستی! باز هم از من می خواهی که آن را به تو یاد بدهم، در صورتی که لحظه ای پیش گفتم که «یاد دادن وجود ندارد» بلکه همه چیز به یاد آوردنی است، منظور تو این است که مرا دچار تناقض سازی؟
این گفتگو بین سقراط و منون تا آخر کتاب ادامه دارد و سرانجام نظریه معروف افلاطون در این باب، که تعلم جز تذکر چیز دیگری نیست، به اثبات می رسد و چنان که در اوائل این مبحث یادآور شدیم، مشکل افلاطون این بوده است که چیزهایی که برای بشر معلوم است، تحصیل آنها ممکن نیست. زیرا تحصیل حاصل است. و چیزهایی که برای بشر از هر جهت مجهول است، توجه به آنها و تحصیل آنها غیرممکن است. زیرا توجه به مجهول مطلق از نظر عقل محال است. و این همان دو قاعده ای است که در اینجا مورد بحث قرار گرفته است. این مشکل که از ناحیه توجه به این دو قاعده به وجود آمده برای سایر فلاسفه و متفکرین نیز مطرح شده است و هرکدام به نحوی در دفع آن کوشیده و راه حلی را ارائه نموده اند.
فخر رازی در باب منشاء ظهور علم از راه تصور و تصدیق پس از توجه به دو قاعده مورد بحث با این مشکل مواجه شده است که اکتسب تصورات و تحصیل دانش نسبت به آنها چگونه میسر است؟ اگر آن تصور معلوم باشد، مصداق قاعده اول (تحصیل حاصل محال) است و اگر آن تصور از هر جهت مجهول باشد، مصداق قاعده دوم (توجه الطلب) است و چون هر دو قاعده از نظر عقل محال اند، اکتساب آن تصور نیز امکان پذیر نیست. لذا برای رهایی از این مشکل چاره ای اندیشیده است؛ به این ترتیب که کلیه تصورات را بدیهی دانسته است و در این صورت هیچ گونه تصوری از نظر وی احتیاج به اکتساب ندارد و چون تصورات را نیازمند به اکتساب نمی داند، مشکل مزبور برای وی مطرح نمی گردد؛ چون آن مشکل در صورت اکتساب تصورات پیش می آید.
منـابـع
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی- قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی- ج 1 صفحه 123-126
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها