اصول سه گانه شخصیت و ثبوت
فارسی 4440 نمایش | شخصیت انسانی را میتوان به سه اصل مهم تقسیم بندی کرد که توضیح و تفسیر هر اصل در روشن شدن خود یابی و خصوصیت های من انسان های کمک شایانی است.
اصل اول- باید این مطلب را از ذهن خود دور بسازیم که واحدهای ترکیب کننده شخصیت، مانند واحدهای ترکیب کننده یک مجموعه فیزیکی دارای اجزای مشخص می باشد. حتی فروید که در گروه آن دسته روان شناسان و روان کاوان قرار گرفته است که کاملا طبیعی فکر می کنند و برای روان انسانی هیچ گونه جنبه متافیزیکی قائل نیستند. صریحا اعتراف می کند که برای سه عنصر اساسی سازمان روانی «او ،من، من برتر» یا «نهاد، من، ابر من» نمی توان مرزی قائل شد. بلکه این عنصر یک واحد حقیقی هستند که دارای سه قیافه مختلف می باشند. اگر ما به طور دقیق در پدیده های روانی خالص بررسی نماییم، تصور اینکه ما یک مکان ممتد در روان نمی بینیم که حالات روانی ما در آنجا صف بندی نمایند، بسیار آسان خواهد بود.
اصل دوم- شخصیت روانی ما دو قیافه کاملا متضاد دارد:
1- قیافه ثابت
2- قیافه متحرک
این دو قیافه را متفکرین اعم از فلاسفه و روان شناسان احساس کرده اند. بعضی از آنها در تحقیقات خود مانند ابن سینا از پرچمداران فلسفه شرق و آرتور جرسیلد و هنری برگسون از غرب مورد تذکر قرارداده اند. جرسیلد می گوید: «حال نفس مردمی، پس چرا مزاج معتدل تر بودن مر جان مردمی را پذیرایند و جان مردمی گوهری است که مر او را نیز دو قوت است، یکی قوت مر کنائی را، دوم قوت اندر یافت را هر چند که اندر یافت دو گونه است: یکی اندر یافت نظری و یکی اندر یافت عملی. اندر یافت نظری چنان که دانی خدا یکی است. اندر یافت عملی چنان که دانی ستم نباید کردن، زیرا یکی اندر یافت را آمیزش نیست به کردار و دیگر اندر یافت سبب کردار است. و اندر یافت عملی کلی بود چنان که گفتیم و جزوی بود چنان که گویی این مرد را نباید ستم زدن. جزوی مرقوت مر قوت کنائی را بود و کلی مرقوت اندر یافت را و قوت کنایی مردم هم به آرزوی مردمی بود و آرزوی مردمی به نیکی و به صواب و به نافع بود.
و اما خشم و غلبه از قوت حیوانی بود و مر جان مردم را دو روی است: یکی رو سوی بر سواست و به جانگاه خود است و یکی روی سوی این جهان است و قوت کنائی اش به سوی این جهان است و قوت اندر یافتنش به سوی بر سواست و به آن جهان است.» «خود» هم ثابت است و هم متغیر و شامل طبیعت ثابت شخص به اضافه تمام عواملی است که وابسته زمان و مکان هستند و تغییر پذیرند. «خود» هسته ای است که روی آن، داخل و پیرامون آن تجارب آدمی تمرکز می یابند و فردیت ممتاز او را به وجود می آورند.
هنری برگسون در کتاب معرف خود "دریافت های اولی وجدان" چنین می گوید: «لازم است که ما مکان را از "من" سلب نموده و آن را دوام (حرکت استمراری) بدانیم و (دوام در اینجا کثرت متفاوت الاجزای است که فقط کیفیت را ایجاد می کند نه کمیت را، یعنی نه حقایق قابل شمارش عددی را»
با این حال برگسون یک "من زیرین" یا سطح عمیق "من" تشخیص می دهد که "من" در آنجا شخصیت واحدی است و مانند سطح رویی "من" متغیر نمی باشد.
هادفیلد نیز در "من" تشخیص می دهد: «من پذیرنده که تقریبا همان "من سطحی" می باشد و "من عمیق" که یک واحد حقیقی است.» و به هر حال ما نمود سکون و هم حرکت را با خواص متمایر هر یک از آن دو، در روان خود احساس می کنیم مانند اینست که گذشت زمان و سایر عوامل تغییر و تحولی در "من" ایجاد نمی کنند بلکه اغلب کیفر ها و پاداش ها روی اساس همین ثبوت و استقرار شخصیت می باشند. اگر کسی در چند سال قبل کار با ارزشی را که سزاوار پاداش بوده انجام داده است، امروزه او را مستحق اخذ پاداش می دانیم اگر چه با نظر به حرکات عضوی داخلی و خارجی شخص مفروض صد بار تغییر پیدا نموده است و همچنین اگر کسی جنایتی را انجام بدهد پس از سال ها او را مستحق کیفر می دانیم اگر چه صد ها تغییرات در تمام اجزای درونی و برونی او صورت گرفته است و شاید روشن ترین دلیل بر این نمود استقراری و ثبوت "من" دوام واحدها و پدیده ها ست که مدت های بسیار طولانی در شعور نا خودآگاه و به اصطلاح دیگر در حافظه یا به اصطلاح دقیق تر "من عمیق" استمرار داشته و محفوظ می ماند.
ممکن است دلیل دیگری هم به این ثبوت "من" در نظر گرفت و آن دلیل اینست که اگر روان انسانی از همه جهت در تغییر بود بدون شک حالات بعدی آن باید غیر از حالات قبلی بوده باشد. بنابراین طبیعتا از واحدهای بایگانی شده به شکل دیگری که مطابق تغییرات جدید است بهره برداری خواهد شد، در صورتی که به طور کلی این طور نیست، زیرا واحدهای ذخیره شده، غالبا همان گونه برای ما جلوه می کنندکه در موقع دریافت خارجی آنها. ولی این دلیل به نظر ما به اثبات این مدعا کافی نیست، زیرا به یک جهت این همان دلیل است که در بالا متذکر شدیم که واحدهای شعور تاریک یا "من" عمیق بدون دست خوردگی به بقای خود ادامه می دهند.
و اگر مقصود اینست که آن واحدها بدون هیچ گونه دست خوردگی از ناحیه عواملی که فعلا موجود است بروز می کنند. این مطلب هیچ گونه صحت ندارد، زیرا همان واحدهای ذخیره شده در موقع بهره برداری خصوصیت های موقعیت را نادیده نمی گیرند، بلکه در آن خصوصیات مطابق موقعیت شخص، حذف و انتخاب صورت می گیرد. با این حال ثبت مخصوصی در آن واحدها دیده می شود که از باد پادی گذشت زمان محفوظ می باشند.
دلیل دیگری برای جنبه ثبوتی روان می توان در نظر گرفت که بدین قرار است: اگر در وضع روان ما جنبه ثبوت و استقراری وجود نداشته باشد با فرض تغییراتی که دائما در وسایل و سطح ظاهری "من" صورت می گیرد، ما هرگز نباید یک واحد از ماده یا پدیده مادی را درک کنیم، زیرا فرض اینست که در کمترین لحظه، عضو حس کننده یا سطح ظاهری "من" تغییر پذیرفته است و آن نقطه از ساختمان چشم که نقطه ای از موضوع خارجی را درک کرده است از بین رفته یا تغییر شکل داده است پس این موضوع که درک شده مثلا یک مجموعه از منظر زیبا، از کدام حس ناشی شده است؟ بدین معنی که موضوع واحدی که درک آن احتیاج به ایجاد شدن اتم های از حس بوده است، با چه وسیله ای درک شده است؟ مثلا ما یک آهنگ صدا را که از نوسان های گوناگونی ترکیب یافته و به عنوان مجموعه ای از صداهای موزون شنیده ایم، به چه علت تمام اجزای آن نوسانات را در خود ثبت نموده و گویی همه آن اجزا در یک لحظه با یک اتم (کوچک ترین جزء) درک ما روبرو شده و برای ما مورد درک قرار گرفته است؟
منـابـع
محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 119 و صفحه 121-124
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها