بررسی عرفان مثبت و امانیسم
فارسی 2651 نمایش |ادعای مکتب انسانی جدید، امانیسم به طور اجمال عبارت است از: لزوم پرورش استعدادهای انسانی برای برخورداری هر چه بهتر از دو ارتباط، «ارتباط انسان با طبیعت» و «ارتباط انسان با همنوعان خود» در زندگی طبیعی محض، و لزوم پذیرش یک سلسله اصول اخلاقی که تنها تضاد و تزاحم انسان ها را با یکدیگر منتفی می سازد. بنابراین تعریف، اخلاق به عنوان یدکی برای حقوق تلقی می شود و حقوق ها نیز ابزاری برای جلوگیری از دریده شدن انسان ها به دست یکدیگر! در صورتی که اخلاق از دیدگاه ادیان الهی و عرفان مثبت، شکوفایی حقیقت در درون آدمی است، و نه وسیله و کمک برای اجرای حقوق. بدین ترتیب، تفسیری که از اخلاق در امانیسم جدید صورت گرفته است در حقیقت برای نفی اخلاق به معنای شکوفایی حقیقت در درون انسان ها بوده و برای مختل کردن آن! وجدان اخلاقی است که می تواند قطب نمای کشتی وجود آدمی در اقیانوس هستی باشد، اما در امانیسم از این موضوع غفلت شده است.
آزادی هایی که انسان در این مکتب باید از آن ها برخوردار شود، عبارتند از: آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی قلم و آزادی سیاسی که همه افراد و گروه های انسانی باید از آن ها بهره مند شوند تا بتوانند با تعاون و تفاهمی همه جانبه، در کنار همدیگر زندگی کنند.
عرفان مثبت می گوید: اگر بر فرض، بشر بتواند چنین وضعی را برای خود ایجاد نماید و اگر سود پرستی و لذت گرایی و قدرت پرستی اجازه دهند! ولو یاتان های انسان نما، دیگر انسان ها را نیز به رسمیت بشناسند و همه انسان های روی زمین واقعا نتوانند بدون تضاد و تزاحم با همدیگر زندگی کنند، تازه نوبت به سوال اصلی خواهد رسید که آیا بشر با آن همه تکاپو و تحمل دردها و زحمت ها، فقط برای این زندگی می کند که مقداری مواد پاکیزه طبیعت را بدون تزاحم و تضاد با بنی نوع خود، ببلعد و به مدفوعات تبدیل کند و در صورت پیشرفت، روی کره خاکی دست یکدیگر را گرفته و در میان منظومه شمسی دیگر کرات فضای به جست و خیز بپردازد و با مقداری تخیلات تجریدی، خود را قانع کند که آری، حیات همین است و بس، و آن گاه راهی زیرخاک تیره شود!؟
بدیهی است دعاوی پر زرق و برق مکتب انسانی جدید «امانیسم»، با دو ضربه سختی که از طرف خود حامیان همین مکتب بر آن وارد می شود، عدم کفایت و بطلان آن را اثبات می کند:
1-تبدیل آشیانه زیبای زمین به زرادخانه های اسلحه
2-تولید مواد مخدر در بالاترین سطحی که می توان تصور نمود
صدمه جبران ناپذیری که انسان گرایی «امانیسم» بر انسان ها وارد آورده، این است که اصطلاح مزبور، همه یا اغلب افکار پژوهشگران علوم انسانی را به فهم و شناخت پدیده ها یا فعالیت ها و روابطی محدود از هویت انسان مشغول ساخته و در نتیجه از پرداختن جدی متفکران به استعدادها مخصوصا نهادهای ارزشی انسان مانند کمال جویی، عشق سازنده، وجدان اخلاقی، فداکاری در راه فضیلت ها و افزایش هشیاری جلوگیری می نماید.
از این جریان ضد علم و عقل، تنها خودکامگانی سوء استفاده کردند که می خواستند با محدود ساختن انسان در رفتارها و عوامل سطحی، نگذارند انسان سر به بالا گرفته و راهی درجات کمال مطلوبش گردد. همین منطق تنازع در بقا بوده که تا امروز در محروم ساختن انسان ها از حرکت تکامل، نقش اساسی را به عهده گرفته است.
اما عرفان مثبت، خلقت انسان را در مقیاس حکمت ربوبی، امری بسیار با اهمیت می داند و انسان را در صورت تعلیم و تربیت صحیح، تجلی گاه علم و قدرت عالیه خداوندی تلقی نموده و زندگی جمعی او را در حیات معقول، جلوگاه رحمت و قدرت عالیه خداوندی می شناسد و اگر شعار قدیمی جوامع بشری، همه انسان ها را دوست بدار، و به خود بپسند آن چه را که بر دیگران می پسندی و بر دیگران مپسند آن چه را که بر خود نمی پسندی، تحقق بپذیرد، فقط به وسیله پرتوی از فروغ عرفان مثبت صورت خواهد گرفت. به این صورت که نخست «من» انسانی را به خود او بشناساند و او با این شناخت بفهمد «من» او که شعاعی از اشعه خورشید عظمت الهی است، خوب و زیبا و دوست داشتنی است. یکی از علل محبوبیت «من» این است که با شناخت همین «من» مشارکت و اتحاد «من» های دیگر انسان ها را با «من» خویشتن و ضرورت دوست داشتن دیگر انسان ها را از «من» خود درمی یابد، نه با شعارهای توخالی و تخیلات دیگر. و چون انسان های دیگر نیز از همین «من» برخوردارند، پس محبت بر همه انسان ها ضرورت دارد، مگر اینکه یک انسان، با کمال علم و اختیار، خود را از خط انسانی و صفات عالی آن خارج کند و وارد خط چنگیز و نرون و امثال اینان شود.
از این جا می توان فهمید که علت به نتیجه نرسیدن آن همه انرژی مغزی و هیجان های ادبی و احساسی برای ایجاد مهر و محبت میان انسان ها در طول تاریخ، چه بوده است! زیرا شرط اساسی مهر و محبت بر دیگران، احترام به ذات و محبت به خویشتن است که متفکران تا امروز نتوانسته اند آن را برای بشر قابل پذیرش بسازند. گفته شده است: اگر بشر برای ذات خود احترام و محبتی نداشت، این همه تلاش برای حفظ و بقای ذات خود را به راه نمی انداخت.
این سخن، ناشی از یک سطحی نگری ساده لوحانه است، زیرا عامل «صیانت ذات و دفاع از آن» از ضرورت ذاتی انسان ناشی می شود، نه از مهر و محبت و احترام ارزشی ذات، زیرا انسان اگر واقعا احترام ذات و محبت به آن را به جا می آوردند، هرگز نباید به بیماری «خودخواهی» که بیماری از خود بیگانگی را می زاید مبتلا شوند در صورتی که امروزه همه صاحب نظران علوم انسانی می دانند که این دو بیماری در طول قرون و اعصار دست از گربیان بشر برنداشته است.
منـابـع
محمدتقی جعفری- عرفان اسلامی- صفحه 149-151
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها