محبت و اشباع عواطف در اشعار فارسی
فارسی 6465 نمایش |عده ای از انسان ها درباره همنوعان خود، وحدتی را شهود می کنند که منشا دلسوزی به آلام انسان ها و احساس خوشی درخوشی های آنان می باشد. این احساس با این که ممکن است خام بوده و به درجه تصعید عالی نرسیده باشد، با این حال ممکن است با مشاهده زشتی ها و پلیدی ها از افرادی محدود از انسان ها فروکش نماید. و از بین برود، و اگر احساسات واحد مستند به درک برین و عقل ناب و فهم عالی باشد، این احساس، فوق العاده مهم و با ارزش است. ولی آن چه که مهم است، این است که آدمی با مشاهده زشتی ها و پلیدی های افرادی از مردم پست، عاطفه زیبای محبت به انسان های دیگر را از بین نبرد، زیرا این عاطفه بسیار مهم و سازنده است که در همه ادبیات جوامع بشری به نام محبت، تجلی داشته است.
در ادبیات فارسی، محبت و توصیف و تحریک به داشتن آن، بسیار عالی جلوه کرده است. از آن جمله:
به جز بنای محبت که دائم آباد است *** خراب می کند ایام هر بنایی را
«عبرت نائینی»
خلل پذیر بود هر بنا که می بینی *** مگر بنای محبت که خالی از خلل است
«حافظ»
جز به محبت جهان قرار نگیرد *** کون و مکان باقی از بقای محبت
گر ز محبت نبود هستی انسان*** خانه دل کسی شدی بنای محبت
بر زبر خاک پایدار نماند *** هیچ بنایی به جز بنای محبت
«محسن شمس ملک آرا»
شیرین نشود کام جز از شور محبت *** مستی ندهد جز می انگور محبت
آن آتش موسی و عصا و ید بیضا *** یک شعله بد از نائره طور محبت
دشمن که به سر پنجه شمشیر نشد دوست *** دیدیم که چربید بر او زور محبت
بر نفس عطا غالب اگر گشت عجب نیست*** با شیر ژیان پنجه زند مور محبت «سمیعی عطا»
به جز بنای محبت که تا ابد باقی ست *** شود خراب به گردون اگر بر آری کاخ
«صفایی نراقی»
بنازم به بزم محبت که آن جا *** گدایی به شاهی مقابل نشیند
«طبیب اصفهانی»
باشد به از گلی که زند گلرخی به سر *** خاری که در طریق محبت به پا رود
«وصال شیرازی»
از گل و خاک برویند و همه نخل و نهال*** ای محبت تو چه نخلی که ز دل می رویی
تا تواند گل خندان محبت گردد *** غنچه دل گره کینه نمی باید کرد
«نورس قزوینی»
گر آسایشی داری از روزگار*** وصال عزیزان غنیمت شمار
به جمعیت دوستان روی نه *** پراکندگی را به یک سوی نه
به دوری مکوش ار که بدخوست یار *** که خود دوری افتد سرانجام کار
«امیرخسروی دهلوی»
نبینی که چون با هم آیند مور *** ز شیران جنگی بر آرند شور
نظر کن بران موی تاریک سر *** که باریک بیند اهل نظر
چو تنهاست از رشته ای کمتر است *** چو پر شد ز زنجیر محکم تر است
«سعدی»
از محبت تلخ ها شیرین شود *** از محبت مس ها زرین شود
از محبت دردها صافی شود *** وز محبت دردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود *** وز محبت سرکه ها مل می شود
از محبت دار تختی می شود*** وز محبت بار بختی می شود
از محبت سجن گلشن می شود *** بی محبت روضه گلخن می شود
از محبت نار نوری می شود *** وزمحبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ روغن می شود *** بی محبت موم آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود*** وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود*** وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سقم صحت می شود *** وز محبت قهر رحمت می شود
از محبت مرده زنده می شود*** وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است *** کی گزافه بر چنین تختی نشست
دانش ناقص کجا این عشق زاد *** عشق زاید ناقص اما بر جماد
«مولوی»
دستور به ایجاد صلح و صفا و خوش بینی در میان انسان ها و توصیه به آن، هم در منابع معتبر اسلامی آمده و هم در ادبیات، جلوه بسیار عالی داشته است. به عنوان نمونه:
یکی نصیت من گوش دار و فرمان کن *** که از نصیحت سود آن کند که فرمان کرد
همه به صلح گرای و همه مدارا کن*** که از مدارا کردن ستوده گردد مرد
اگر چه قوت داری و عدت بسیار *** به گرد صلح در آری و به گرد جنگ مگرد
نه هر که دارد شمشیر، حرب باید ساخت *** نه هر که دارد فازهر زهر باید خورد «ابوالفتح بستی»
امیرالمومنین (ع) پس از ضربتی که بر سر مبارکشان فرود آمد، در ساعات آخر عمر، دو فرزندش امام حسن و امام حسین (ع) را به طوری جدی به اصلاح ذات البین توصیه فرمودند که بالاتر از حدود اشباع عواطف بوده و آن را از بزرگ ترین وظیفه های انسانی معرفی نمودند: «اوصیکما، و جمیع ولدی و اهلی و من بلغه کتابی، بتقوی الله، و نظم امرکم، و صلاح ذات بینکم، فانی سمعت حدکما (ص) یقول: «صلاح ذات البین افضل من عامه الصلاه و الصیام؛ شما و همه فرزندان و دودمانم و هر کسی را که نامه من به او برسد توصیه می کنم به تقوای الهی و نظم امور خویش و اصلاح در میان مسلمانان، من از جد شما رسول خدا (ع) شنیدم که می گفت: اصلاح میان مردم از عموم نماز و روزه برتر است»
آیات قرآنی در توصیف عظمت و ضرورت صلح و اصلاح، در موارد فراوان بیاناتی فرموده است، به عنوان نمونه: «فاتقوا الله و اصلحو ذات بینکم؛ به خدای تقوا بورزید و میان خودتان را اصلاح کنید.» (انفال/ 1)
در انگیزه اشباع انسانی برای هماهنگی و اتحاد، شعرای عالیقدر مضامینی بسیار عالی آورده اند:
بیا تو مونس هم، یار هم، غمخوار هم باشیم *** انیس جان غم فرسوده بیمار هم باشیم
شب آید شمع هم گردیم و بهر یکدگر سوزیم *** شود چون روز، دست و پای هم در کار هم باشیم
دوای هم، شفای هم، برای هم، فدای هم *** دل هم جان هم، جانان هم، دلدار هم باشیم
به هم یک تن شویم و یک زبان و یک دل و یکروی *** سری در کار هم آریم و دوش بار هم باشیم
جدایی را نباشد زهره ای تا در میان آید *** به هم آریم سر بر گرد هم پرگار هم باشیم
حیات یکدیگر باشیم و بهر یکدیگر میریم *** گهی خندان ز هم، که دیده خونبار هم باشیم
به وقت هوشیاری عقل هم گردیم بهر هم *** چون وقت مستی آید ساغر سرشار هم باشیم
شویم از نغمه های عندلیب غم سرای هم *** به بوی و رنگ هم، خود رونق و گلزار هم باشیم
به جمعیت پناه آریم از باد پریشانی *** اگر غفلت کند آهنگ ما هشیار هم باشیم
برای دیده بانی خواب را بر خویشتن ببندیم *** ز بهر پاسبانی دیده بیدار هم باشیم
جمال یکدگر و عیب یکدیگر پوشیم *** قبا و جبه و پیراهن و دستار هم باشیم
غم هم، شادی هم، دین هم، دنیای هم گردیم *** بلای یکدیگر را چاره ناچار هم باشیم
بلاگردان هم گردیده، گرد یکدگر گردیم *** شده قربان هم، از جان و منت دار هم باشیم
بیا گفتار را خود جامه کردار در پوشیم *** زبان و دست هم گردیم و خدمتکار هم باشیم
نمی بینم به جز همدمی ای فیض در عالم *** بیا دمساز هم، گنجینه اسرار هم باشیم
«فیض کاشانی»
منـابـع
محمدتقی جعفری- زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام- صفحه 134-138
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها