ماجرای فدک
فارسی 3050 نمایش |فدک، چون با نیروی نظامی گرفته نشد، و مردم آن با پیغمبر آشتی کردند، خالصه او به حساب می آمد. وی نخست درآمد این مستــغل را به مصرف مستمندان بنی هاشم، شوی دادن دختران، داماد کردن پسران آنان، و مصرف های دیگر می رسانید. سپس آن را به دخترش فاطمه داد. اکنون ابوبکر خلیفه چنین تشخیص داده است که پیغمبر به عنوان رئیس مسلمانان در آن مال تصرف می کرده است، نه به عنوان مالک. پس حالا هم حق تصرف در آن حاکم است، نه با دختر پیغمبر. فاطمه (ع) ناچار نزد ابوبکر رفت و گفتگوئی چنین میان آنان رخ داد:
- ابوبکر! وقتی تو بمیری ارث تو به چه کسی می رسد؟
- زنان و فرزاندانم!
- چه شده است که حالا تو وارث پیغمبری نه ما؟
- دختر پیغمبر! پدرت درهم و دیناری زر و سیم به جا نگذاشته!
- اما سهم ما از خیبر و صدقه ما از فدک چه می شود؟
- از پدرت شنیدم که «من تا زنده هستم در این زمین تصرف خواهم کرد و چون مردم مال همه مسلمانان خواهد بود.»
- ولی پیغمبر در زندگانی خود این مزرعه را به من بخشیده است!
- گواهی داری؟
- آری. شوهرم علی (ع) و ام ایمن گواهی می دهند.
- دختر پیغمبر می دانی که ام ایمن زن است و گواهی او کامل نیست. باید زنی دیگر هم گواهی دهد.
یا مردی را گواه بیاوری.
و بدین ترتیب فدک به تصرف حکومت درآمد.
در طول دویست سال پس از این واقعه، فدک چند بار دست به دست گشته است. عثمان آن را تیــول مروان بن حکم کرد و به قولی معاویه آن را تیول مروان ساخت و همچنان تا پایان حکومت امویان این مزرعه در دست آنان می بود.
چون عمربن عبدالعزیز به خلافت رسید گفت: «فدک از آن پیغمبر بود. خود به قدر نیاز از آن برمی داشت و مانده را به مستمندان بنی هاشم می بخشید، و یا هزینه عروسی آنان می کرد. پس از مرگ پیغمبر فاطمه از ابوبکر خواست فدک را بدو دهد وی نپذیرفت. عمر نیز چون ابوبکر رفتار کرد. گواه باشید. من درآمد فدک را به مصرفی که داشته است می رسانم.»
در سال دویست و ده هجری مأمون فدک را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند. فرمانی که از جانب او به قثم بن جعفر عامل مدینه نوشته شده چنین است: «امیرالمؤمنین از روی دیانت، و به حکم منصب خلافت، و به خاطر خویشاوندی با رسول خدا (ص)، از دیگر مسلمانان به پیروی سنت پیغمبر، و اجرای امر او، و پرداخت عطایا، و صدقات جاری به مستحقان و گیرندگان آن سزاوارترست. خدا امیرالمؤمنین را توفیق دهد و از لغزش باز دارد. او را به کاری که موجب قربت اوست وا دارد.»
رسول خدا (ص) فدک را به فاطمه دختر خود صدقه داد. این واگذاری در زمان پیغمبر امری آشکار و شناخته بود، و خاندان پیغمبر در آن اختلافی نداشتند. فاطمه تا زنده بود حق خود را مطالبه می کرد. امیرالمؤمنین لازم دید فدک را به ورثه فاطمه برگرداند، و آن را به ایشان تسلیم نماید، و با اقامت حق و عدالت، و با تنفیذ امر رسول خدا و اجرای صدقه او به پیغمبر تقرب جوید. امیرالمؤمنین دستور داد این فرمان را در دیوان ها ثبت کنند و به عاملان وی در شهرها بنویسند. هرگاه پس از آنکه رسول خدا (ص) از جهان رفت، رسم چنین بوده است که در موسم (ایام حج) در جمع مسلمانان اعلام می کرده اند:
هر کس صدقه ای یا بینه ای یا عده ای دارد سخن او را بشنوید و بپذیرید، فاطمه (س) سزاوارتر است که گفته او درباره آنچه پیغمبر برای او قرار داده است تصدیق شود.
امیرالمؤمنین به مولای خود مبارک طبری می نویسد: «فدک را هرچه هست و با همه حقوقی که بدان منسوب است، و هر چند برده که در آن کار می کند، و هر مقدار غــله که در آن درآمد آن می باشد، و نیز دیگر متعلقات آن به ورثه فاطمه دختر پیغمبر برگرداند.»
امیرالمؤمنین تولیت فدک را به محمدبن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب و محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب می دهد، تا درآمد آن را به مستحقان برسانند. «تو قثم بن جعفر! از دستور امیرالمؤمنین و طاعتی که خدا وی را بدان ملزم ساخت، و توفیقی که در تقرب خود و پیغمبر خود نصیب او فرمود، آگاه باش و کسان خود را نیز از آن آگاه ساز. محمد بن یحیی و محمد بن عبدالله را به جای مبارک طبری بگمار و آن را در کار افزون کردن محصول فدک و آبادانی نمودن آن یاری کن ان شاءالله. روز چهارشنبه دوم ذوالقعده سال دویست و ده.»
دعبل خزاعی شاعر شیعی مشهور قرن دوم و نیمه اول قرن سوم در این باره گفته است:
اصبح وجه الــزمان قد ضحکا *** بـــرد مـــأمون هاشم فدکا
«از اینکه مأمون فدک را به بنی هاشم برگرداند، روی روزگار خندید.» (دیوان دعبل ص 247)
در فرمان مأمون جمله ای می بینیم که اهمیتی فراوان دارد: «واگذاری فدک به فاطمه (ع) در زمان پیغمبر امری آشکار و شناخته بوده است. و خاندان پیغمبر در آن اختلافی نداشته اند.»
این فرمان در آغاز قرن سوم هجری یکصد سال پیش از مرگ طبری و یکصد و سی سال پیش از مرگ بلاذری نوشته شده. فرمان خلیفه ای است به مأمور خود، یعنی فرمانی رسمی و سندی دولتی است. از مضمون آن جمله که در فرمان آمده است، چنین فهمیده می شود که آنچه در روزهای نخستین پس از مرگ رسول خدا رخ داد، مصلحت بینی های سیاسی بوده. و این مصلحت بینی سنت جاری را تغییر داده است. اگر غرض مأمون تنها دلجوئی از خاندان علی (ع) و جلب عواطف شیعیان آنان بود، می بایست کاری نظیر آنچه عمربن عبدالعزیز کرد انجام دهد. و تنها درآمد فدک را به فرزندان فاطمه (ع) واگذارد، و نیازی نمی بود که خط بطلان بر کردار گذشتگان بکشد.
از این گذشته اگر فدک صدقه ای بوده که پیغمبر به موجب شئون امارت مسلمانان در آن دخالت می کرده است، چگونه به فاصله ربع قرن پس از مرگ وی خلیفه آن را تیول خویشاوند خود می کند. بر فرض که به تشخیص عمربن عبدالعزیز (اگر آنچه بلاذری نوشته است درست باشد) ملکیت دختر پیغمبر بر این مزرعه مسلم نباشد، صدقه ای بوده است که باید به او و پس از او به فرزندان او برسد چنانکه خود وی هم در فرمانی که در این باره صادر کرده چنان نوشت.
به خاطر این نیست که این دهکده باید در دست دختر پیغمبر و فرزندان او باشد یا در دست حکومت وقت. و اگر فاطمه (ع) نزد خلیفه وقت رفت و از او حق خود را مطالبه کرد، نه از آن جهت بود که نان خورش برای خود و فرزندان می خواست. مشکل او این بود که این اجتهاد مقابل نص نخستین و آخرین اجتهاد نیست. فردا اجتهادی دیگر پیش می آید و همچنین.... آنگاه چه کسی ضمانت خواهد کرد که خلیفه دیگری با اجتهاد خود دگرگونی های اساسی در دین پدید نیاورد؟ چنانکه مدعیان او نیز چنین تشخیص دادند، که اگر به موجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعه ای را که مطالبه می کند بدو برگردانند، فردا مطالبه دیگر حقوق خود را خواهد کرد. پیش بینی فاطمه (ع) درست درآمد. چهل سال پس از این حادثه تغییراتی بنیادی در حکومت پدید آمد که هم مخالف سنت پیغمبر و هم برخلاف سیرت جاری عصر راشدین بود.
درباره نتیجه گیری از رفتار مدعیان دختر پیغمبر (ص)، ابن ابی الحدید معتزلی نکته ای را با ظرافت طنزآمیز خود چنین می نویسد: «از علی بن فارقی مدرس مدرسه غربی بغداد پرسیدم:
فاطمه راست می گفت؟
- آری!
اگر راست می گفت چرا فدک را بدو برنگرداندند؟ وی با لبخندی پاسخ داد:
- اگر آن روز فدک را بدو می داد فردا خلافت شوهر خود را ادعا می کرد و او هم نمی توانست سخن وی را نپذیرد. چه قبول کرده که دختر پیغمبر هر چه می گوید راست است.
باری چون دختر پیغمبر دانست که خلیفه از رأی و اجتهاد خود نمی گذارد، آن را بر سنت جاری مقدم می دارد، مصمم شد که شکایت خود را در مجمع عمومی مسلمانان مطرح کند.»
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- زندگانی فاطمه زهرا علیهاسلام- صفحه 114-120
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها