تشکیل گروه خوارج بعد از ماجرای صفین
فارسی 5928 نمایش | بعد از پذیرفتن داور در ماجرای حکمیت جنگ صفین، گروهی از سپاهیان، راه مخالفت را پیش گرفتند و چنین گفتند که:
- " داوری کردن در دین خدا در صلاحیت بندگان نیست. داوری تنها خدا راست." و هر روز در اندیشه ای که داشتند بیشتر پیش رفتند تا سرانجام به علی گفتند:
- " تو با گماردن داور در دین خدا کافر شدی."
آنگاه از سپاه علی کناره گرفتند و در ده حرورا در خانه عبدالله پسر وهب راسبی فراهم آمدند. عبدالله آنان را خطبه ای خواند و به پارسائی و امر به معروف و نهی از منکر دعوتشان کرد. سپس گفت:
- " از این شهری که مردم آن ستمکارند بیرون شوید و به شهرها و جاهائی که در کوهستان است پناه برید و این بدعت را نپذیرید." یکی دیگر از آنان بنام حرقوص پسر زهیر از مردم تمیم گفت:
- " متاع این دنیا اندک است و جدائی از آن نزدیک، زیور دنیا شما را به ماندن در آن میفریبد و از طلب حق و انکار ستم باز می دارد." «ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون» (نحل/ 128)
این حرقوص همانست که هنگام تقسیم غنیمت های جنگ حنین بر رسول خدا خرده گرفت و گفت: "کار به عدالت کن، تو عادلانه رفتار نکردی."
پس گفتند: " این جمع را مهتری باید. در آن مجلس با عبدالله پسر وهب بیعت کردند. از آنجا به نهروان رفتند و مردم را به پیوستن به جمع خود خواندند ." علی به آنان نامه ای نوشت که: " این دو داور به حکم قرآن و سنت نرفتند چون نامه من به شما برسد نزد ما بیائید." آنان در پاسخ نوشتند:" تو برای خدا به خشم نیامده ای که برای خود بر آنان خشمگینی. اگر بر کفر خود گواهی دادی و توبه کردی در کار تو می نگریم وگرنه بدان که خدا خیانت کاران را دوست ندارد."
سپس دست به کشتن مردم گشودند. عبدالله بن خباب را که پدرش صحابی رسول خدا بود کشتند و شکم زن حامله او را پاره کردند. چون خبر به علی رسید، مردم کوفه گفتند: " چگونه می توانیم اینان را به حال خود بگذاریم و به شام رو آوریم. بهتر است خیال خود را از جانب خوارج آسوده سازیم آنگاه به جانب شام تازیم." از سوی دیگر خوارج بصره که شمار آنان را پانصد تن نوشته اند به خارجی های نهروان پیوستند و شمار آنان بیشتر و خطرشان جدی تر گشت. علی (ع) خطبه ای خواند و ضمن آن گفت: " نافرمانی خیرخواه مهربان، دانای کاردان، دریغ خوردن آرد و پشیمانی به دنبال دارد. درباره این داوری رأی خویش را گفتم، و آنچه در دل داشتم از شما ننهفتم. رأی درست آن بود اگر می پذیرفتید، اما مخالف وار سر باز زدید و نافرمانی پیش گرفتید، جفا ورزیدید و به راه عصیان رفتید. تا آنکه نصیحت گو درباره خود بدگمان شد و حلوه رنج دهان و داستان من و شما چنان است که:
نصیحت همه عالم چو باد در قفس است
به گوش مردم نادان چو آب در غربال
" این دو مرد که به داوری گزیدند از حکم قرآن بیرون شدند آنچه را قرآن میرانده بود زنده کردند و هریک بی دلیلی آشکار و سنتی پایدار به هوای خود رفت. خدا و رسول و مؤمنان درستکار از این دو بیزارند."
علی با سپاهیان خود پی خارجیان رفت اما چنانکه مقتضای راهنمائی و مهربانی او بود پیش از آنکه جنگ درگیرد. عبدالله پسر عباس را نزد آنان فرستاد و بدو گفت:
" به قرآن بر آنان حجت میاور که قرآن تاب معنی های گوناگون دارد. تو چیزی می گوئی و خصم تو چیزی. لیکن به سنت با آنان گفتگو کن که ایشان را راهی نبود جز پذیرفتن آن."
پسر عباس نزد آنان رفت، اما گفتگو با آنان سودی نداد، چرا که خارجیان آماده رزم بودند. پیش از آنکه جنگی درگیرد علی خود به اردوی آنان رفت و گفت:
- " همه شما در صفین با ما بودید؟" گفتند:
- " بعضی از ما بودند و بعضی نبودند ." فرمود:
" پس جدا شوید آنان که در صفین بودند دسته ای، و آنان که نبودند دسته ای دیگر، تا با هر دسته چنانکه در خور آنان است سخن گویم."
امام مردم را آواز داد که:
"سخن مگوئید و به گفته من گوش دهید و با دل خود به من رو آرید و آنکس که گواهی خواهم چنانکه داند در باب آن سخن گوید: آیا هنگامی که از روی حیلت و رنگ و فریب و نیرنگ قرآن ها را برافراشتند نگفتید برادران ما و هم دینان مایند؟ از ما گذشت از خطا طلبیدند و به کتاب خدا گرائیدند، رأی از آنان پذیرفتن است، و بدانها رهائی بخشیدن. به شما گفتم این کاری است که آشکار آن پذیرفتن داوری قرآن است، و نهان آن دشمنی با خدا و ایمان؟"
جمعی پذیرفتند. علی (ع) ابوایوب انصاری را فرمود تا پرچمی برافراشت و گفت:
" هرکس زیر این پرچم آید در امان است." پانصد تن از آنان به سرکردگی فروه بن نوفل اشجعی از خوارج جدا شدند و به دسکره رفتند. دسته ای هم به کوفه شدند و صد تن هم نزد علی آمدند. اما بیشترین برجای ماندند و گفتند: " راست می گوئی ما داوری را پذیرفتیم و با پذیرفتن آن کافر شدیم. اکنون به خدا بازگشته ایم اگر تو نیز از کفر خویش توبه کنی در کنار تو خواهیم بود."
علی گفت: " سنگ بلا بر سرتان ببارد چنانکه نشانی از شما باقی نگذارد. پس از ایمان به خدا و جهاد با محمد مصطفی (ص) بر کفر خود گواه باشم؟ اگر چنین کنم گمراه باشم و در رستگاری بی راه. اکنون گمراهی را راهنمای خویش و راه گذشته را پیش گیرید. همانا که پس از من همگی تان خوارید و طعمه شمشیر برنده مردم ستمکار."
طبری شمار آنان را که از فرمان عبدالله بن وهب رئیس خوارج بیرون نرفتند دو هزار و هشتصد تن نوشته است.
در جنگی که با مانده خوارج درگرفت از اصحاب علی هفت و یا نه تن کشته شدند و از خوارج نه تن باقی ماندند. علی پیش از آغاز جنگ فرمود: " به خدا که ده کس از آنان نرهد و از شما ده تن کشته نشود."
جنگ با خوارج به سود مرکز خلافت پایان یافت. اما اثری که در روحیه بسیاری از مردم عراق نهاد بدتر از جنگ پیشین بود. چنانکه نوشته شد جنگ های زمان رسول خدا جنگ میان عرب مسلمان و عرب کافر بود و جنگ های زمان سه خلیفه پس از وی جنگ عرب با غیر عرب بخاطر اسلام. اما جنگ های بصره و صفین چنان نبود. در جنگ بصره، عرب مسلمان جنوبی با عرب مسلمان شمالی می جنگید و در جنگ صفین گاه از مردم قبیله ای نیمی با علی (ع) بود و نیمی با معاویه. اما در این جنگ مسلمانان با مسلمانانی در افتادند که پیشانی آنان داغ سجده داشت بیشتر آنان همه قرآن یا بیشتر آن را از بر داشتند. هنگامی که می خواستند جنگ را آغاز کنند یکدیگر را فریاد می زدند به سوی بهشت.
طبری به روایت خود از ابو مخنف و او از گفته یکی از سپاهیان علی می نویسد وی نزد امام آمد و گفت:
- " زید بن حصین را کشتم." امام پرسید:
- " بدو چه گفتی و او به تو چه گفت." پاسخ داد. بدو گفتم:
- " دشمن خدا! مژده باد تو را به آتش دوزخ."
- " او به تو چه گفت؟"
گفت: " ستعلم اینا اولی بها صلیا."
پس از پایان جنگ از علی (ع) پرسیدند: " همه آنان کشته شدند؟ " فرمود:
" نه به خدا که نطفه هایند در پشت های مردان و زهدانهای مادران. هرگاه مهمتری از آنان سر برآورد او را براندازند چندانکه آخر کار، مال مردم ربایند و دست به دزدی یازند."
چنان شد که امام فرموده بود. خوارج در سراسر دوره مروانیان و عباسیان در بصره، اهواز و شهرهای جنوبی ایران با حکومت ها درافتادند و لشگرهای انبوه خلیفه را درهم شکستند و خود به مذهب منقسم شدند. افراطی ترین آن مذهب ازارقه و معتدل ترین شان اباضیه اند. سرانجام فرقه های خوارج با گذشت زمان برافتادند. تنها فرقه بنام آنان که باقی مانده، اباضیه است.
در پایان نیمه نخست سده دوم هجری مردی از ایشان بنام عبدالرحمن که خود را پسر رستم بن بهرام بن شاپور نامید از ایران به افریقا رفت و در تاهرت (یکی از شهرهای الجزایر) دولتی تشکیل داد که در تاریخ به نام دولت رستمیان معروف است. حکومت آنان از سال صد و چهل و چهار هجری تا سال دویست و نود و شش دوام یافت.
هم اکنون خارجیان اباضی در الجزایر بیشتر در شهرهای تاهرت و غردایه زندگی می کنند. از میان آنان فقیهان و مورخان فاضلی برخاسته است. اباضیان در امارت نشین های حاشیه خلیج فارس نیز حضور دارند، چنانکه مذهب بیشترین مردم سلطنت نشین عمان اباضی است.
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- زندگانی امیرمؤمنان علی علیه السلام- صفحه 131-136
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها