سوده نمونه ای از زنان مبارز در صحنه های سیاسی و اجتماعی
فارسی 5278 نمایش | سوده دختر عمار بن الأسک همدانی که قصه اش جزو قصص معروف و ناب تاریخ است، هم از هوش اجتماعی برخوردار بود و هم شرکت در صحنه سیاست را وظیفه خود می دانست. او فکر این نبود که گلیم خویش را از آب بیرون برد، و یا از هیأت حاکم امویان هراسی بر دل راه دهد، و اگر مشکل خودش حل شد بدان بسنده کند و از رنج دیگران غافل باشد، ولی باید توجه داشت که تبلیغات پیرامون اشخاص، بسیار مؤثر است، سر این که اباذر – رضوان الله علیه- از جهت مبارزه شهره آفاق شده است، برای آن است که مبارزات قولی و عملی او در کتابها به ثبت رسیده و در سخنرانیها طرح گردیده است، چندین بار به صورت فیلم و غیر فیلم درآمده و به صورت های تبلیغی عرضه شده است. زنانی هم بودند اباذرگونه، که اولا در صحنه جنگ، کاملا حضور داشتند، و برای تشجیع نیروهای اعزامی و رزمی از آیات قرآن و احادیث رسول خدا (ص) استمداد می نمودند و دعوت و رهبری اینها بر محور قرآن کریم بود. آنان از آیات قرآن به اندازه کافی اطلاع داشتند و به موقع، آیات را در جای خود تلاوت می کردند، و از آنها به عنوان دلیل استفاده می کردند و نه تنها در زمان قدرت، بلکه در زمان ضعف نیز حضور ذهنیشان نسبت به قرآن باعث شد که بتوانند از آیات مدد بگیرند و اباذرگونه اعتراض کنند، چه این که به هنگام قدرت نیز همچون مالک اشتر دفاع می کردند.
اگر کارهایی که زنان اباذرگونه، در جنگها و صحنه های سیاسی اسلام کردند، دهها بار گفته می شد و به صورت فیلم تبلیغی درمی آمد، و دهها کتاب در آن زمینه نوشته می شد، آنگاه مشخص می شد که زنها در پیشبرد مسائل نظامی در صدر اسلام همچون اباذر و مالک اشتر در صحنه بوده اند.
این گونه فعالیت ها در حالت سرا و ضراء از زنان صدر اسلام فراوان به یاد مانده است که دراین بخش به برخی از نمونه ها اشاره می کنیم تا نبوغ فکری زنان و حضور آنان در صحنه های سیاسی و دفاع از اسلام، تبیین گردد.
سوده همدانی، بعد از رحلت علی بن ابیطالب (ع) در اثر واقعه اندوهباری – ستمگری های بسر بن ارطاه- به عزم شکایت به دربار امویان رفت و با معاویه سخن گفت. وقتی معاویه این بانو را شناخت گفت: تو همان نیستی که در تشجیع برادرانت در جنگی که علی بن ابیطالب، علیه اموی داشت شعر می خواندی و آنها را تحریک می کردی؟ سوده گفت: «دع عنک تذکار ما قد نسی، مات الراس» یعنی گذشته ها را رها کن. آن که رهبر این گروه بود رحلت کرده است و پیشگامان نیز رفتند و دنباله روها هم منقطع شدند و اثری دیگر از آنها نیست.
معاویه گفت: حضور برادرت در آن جنگ یک امر عادی نبود او جزو سلحشوران نام آور جنگ علوی بود و تو او را با اشعارت تشجیع می کردی. سپس معاویه اشعاری را که سوده در آن موقع خوانده بود، خواند:
وانصر علیا والحسین ورهطه *** واقــصد لهند وابنها بهوان
سوده مجددا گفت از آن گذشته ها صرف نظر کن. معاویه گفت حاجتت چیست و برای چه آمدی؟ گفت: کسی که مسئولیت اداره جامعه را به عهده گرفته است، در دستگاه قسط و عدل الله مسئول است و نباید به خلقی ستم بشود و حق خدا ضایع بشود، بسر بن ارطاه که نماینده شماست و به دیار ما آمده است نه حق خلق را رعایت می کند، و نه حکم خدا را مراعات می کند، اگر او را عزل کنی ما آرام خواهیم بود، و اگر عزل نکردی، ممکن است علیه تو بشوریم و قیام کنیم. معاویه که خوی درندگی و طغیان در جان او تعبیه شده بود گفت ما را به قیام تهدید می کنی، آیا می خواهی تو را با وضع دردناکی از همین جا پیش همان حاکم بفرستیم تا او درباره تو تصمیم بگیرد؟ آنگاه این بانو شعر معروف زیر را خواند:
صلــی الا له علی جسم تضمنه *** قبر فأصبح فیه العدل مدفونا
یعنی صلوات خدا بر روح کسی که وقتی به قبر رسید، قبر با در برگرفتن وی، عدل را برگرفت و عدالت را در آغوش کشید.
قد حالف الحق لا یبغی به بــدلا *** فصار بالحق والایمان مقرونا
سوگند یاد کرد که حق فروشی نکند و بهایی در قبال حق دریافت نکند. او در جای خود حق و ایمان را هماهنگ هم و قرین و همتای هم ساخت.
معاویه پس از شنیدن این دو بیت گفت: این شخص کیست؟ سوده گفت: «ذاک علی بن أبی طالب أمیر المومنین»- علیه افضل صلوات المصلین-، و فضائل علی را در محفل معاویه شمرد تا جایی که معاویه را وادار کرد تا بپرسد: چه امری از علی دیده ای که این چنین به ستایش او زبان می گشایی؟ سوده گفت: مشابه همین صحنه در زمان خلافت علی بن ابیطالب پیش آمد و ما به عنوان شکایت از یک کارگزار، به مرکز حکومت علوی مراجعه کردیم، من به عنوان نماینده از قوم خودم حرکت کردم و رفتم که شکایت به محکمه امیرالمؤمنین (ع) ببرم وقتی وارد منزل امیرالمؤمنین (ع) شدم، دیدم در حال نماز و مشغول به عبادت خداست «فانفتل من صلاته» او نماز را رها کرد و با یک نگاه رئوفانه و عطوفانه به من فرمود: آیا کاری داری؟ آری، کارگزار شما در مسائل مالی قسط و عدل را رعایت نمی کند و بر ما ستم روا می دارد. وقتی این گزارش به عرض علی بن ابیطالب (ع) رسید و از شواهد این گزارش، صدق اصل گزارش روشن شد، علی بن ابیطالب (ع) گریه کرده و دست به آسمان برداشت و عرض کرد «اللهم انی لم امرهم بظلم خلقک و لابترک حقک؛ خدایا من کارگزارانم را چنان تربیت نکردم که به آنها ظلم را اجازه داده باشم، یا ترک حق خدا را تجویز کرده باشم»، آنگاه قطعه پوستی از جبیش درآورد و در آن رقعه اینچنین مرقوم فرمود: «بسم الله الر حمن الرحیم قد جاء تکم بیته من ربکم فاوفوا الکیل و المیزان بالقسط و لاتبخسوا الناس أشیاءهم؛ در حقیقت شما را از جانب پروردگارتان برهانى روشن آمده است پس پیمانه و ترازو را تمام نهید و اموال مردم را کم مدهید.» (اعراف/ 85) «و لاتعثوا فی الارض مفسدین بقیه الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین و ما أنا علیکم بحفیظ؛ و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید این [رهنمودها] اگر مؤمنید براى شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نیستم.» (هود/ 85-86) اذا قرأت کتابی فاحتفظ بما فی یدیک من عملنا حتی یقدم علیک من یقبضه منک والسلام»
در آغاز نامه آیه ای که شعیب پیامبر، به قومش فرمود، آمده است که: دستورات الهی دستورات روشن و بین است و مبهم نیست. ره آورد وحی تاریک نیست تا کسی بهانه بگیرد و بگوید که من نفهمیدم یا ندیدم، زیرا بینه روشن از طرف ذات اقدس اله تنزل پیدا کرده است، شما کیل و پیمان را مستوفی ادا کنید. اشاره امیرالمؤمنین (ع) به این آیه دلیل آن است که آیه مخصوص امور مالی نیست چون در کنار آن یک اصل کلی است که به عنوان سالبه کلیه مطرح می کند: «و لاتبخسوا الناس اشیاءهم» هیچ اصلی به این عظمت گسترده نیست یعنی حق هیچ کس را بخس و نقص نکنید خواه در مسائل مالی باشد، و خواه در مسائل عرضی و حقوقی. اگر کسی تدریس می کند حق شاگرد را کم نگذارد و اگر کسی امتحان می کند، حق ممتحن را ضایع نکند، اگر کسی کتاب می نگارد، حق خواننده ها را کم نگذارد و اگر کسی سخن می گوید، حق مستمعین را کم نگذارد، این یک اصل کلی است که به عنوان جامع ترین اصل قرآنی در مسائل رعایت حقوق ارائه شده است. «و لا تبخسوا الناس اشیاءهم» حق کسی را کم نکنید خواه آن طرف مسلمان باشد و یا کافر.
اسلام یک حقوق خاص دارد که در قلمرو ایمان و اسلام و در مجاورت اینها است و یک حقوق جهان شمول و بین المللی دارد که اختصاصی به مسلمین، مؤمنین، همسایگان و مانند آن ندارد، فرمود حق هیچ کسی را تضییع نکنید، خواه طرف شما مسلمانان باشد خواه غیر مسلمانان اگر از یک طرف به ما می فرماید: «قولوا الناس حسنا؛ یعنی به همه مردم جهان حرف نیکو بگویید» (بقره/ 83) که امر به صورت موجبه است، از طرفی هم نهی را به صورت سالبه کلیه می فرماید: «و لاتبخسوا الناس اشیاءهم» حق هیچ کسی را تضییع نکن. «بقیة الله خیر لکم» کسانی که به فکر تضییع حقند، دنیا زده اند و دنیا به نفاد و زوال محکوم است چون: «ما عندکم ینفد و ما عندالله باق؛ آنچه پیش شماست تمام میشود و آنچه پیش خداست پایدار است.» (نحل/ 96)
توفیه حق، ادای حق، حرمت نهادن به حقوق دیگران است که این یک کار الهی است و هر کار الهی ماندنی و عندالله است. بنابراین رعایت حقوق مردم نیز ماندنی است. این قیاس را در آیه به صورت یک اصلی کلی ذکر کرده و می فرماید: «بقیة الله خیر لکم» بقیة الله، یعنی آنچه را، خدا نگه می دارد. خدا چیزی را نگه می دارد که برای او باشد، لوجه الله باشد چرا که: «کل شیء هالک الا وجهه؛ جز ذات او همه چیز نابودشونده است.» (قصص/ 88) یا «و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام؛ و ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.» (رحمن/ 27)
اگر کاری صبغه الهی نداشت، وجه الله در او نیست، و اگر وجه الله نبود محکوم به هلاکت است. کاری که لوجه الله است سهمی از بقا دارد. امیرالمؤمنین (ع) پایان سخن شعیب را یادآوری می کند که: «ما أنا علیکم بحفیظ» من که امام و رهبر شما هستم نمی توانم حافظ شما باشم شما باید با ایمان و عمل صالح خود، خویشتن را حفظ کنید. حضرت علی (ع) این آیه مبارکه را در صدر فرمان عزل نوشت، و بعد به کارگزارش خطاب کرد و فرمود: همین که نامه من به دست تو رسید حق کار، نداری و فقط باید به عنوان یک امین، موجودی را حفظ کنی تا کارگزار بعدی که ابلاغ در دست اوست بیاید و پست و سمت را از تو تحویل بگیرد.
سوده گفت: این نامه را علی بن ابیطالب (ع) به ما داد، و با همان نامه مشکل ما حل شد ولی اکنون مشابه این مشکل را در زمان حکومت تو به تو گزارش می دهم و تو مرا تهدید می کنی! معاویه با شنیدن این سخنان دستور داد که مشکل آن زن را برطرف کنند و حقی را که از او ضایع شده بود به او برگردانند زن گفت: «هی والله اذن الفحشاء ان کان عدلا شاملا والا فانا کسائر قومی؛ من اگر فقط به فکر خودم باشم و تنها گلیم خویش را از آب بیرون بکشم، این قبیح است و خدا از کار قبیح نهی کرده است، من نیامده ام که فقط حق شخصی خود را احیا کنم من آمده ام، حیثیت جمعی را محترم بشمارم و حق جامعه را احیا کنم». آنگاه معاویه به این زن خطاب کرد و گفت: «لقد لمظکم ابن أبی طالب الجراه علی السطان؛ این شهامت و شجاعت را علی (ع) در شما زنده کرده است که شما تنها به فکر خود نباشید بلکه به فکر قبیله و عشیره و جامعه باشید»، آنگاه معاویه اشعاری که در این زمینه از علی بن ابیطالب – علیه افضل صلوات المصلین- به یاد مانده بود در همان محفل قرائت کرد و گفت آن اشعاری که علی بن ابیطالب (ع) در ستایش شما گفته است که: من اگر دربان بهشت بودم همدانی ها را به بهشت می بردم، سخن از فرد نیست بلکه سخن از جمع است و همان سخن، تفکر جمعی را در شما زنده نموده است. سرانجام معاویه دستور داد آن خدمتگزار ظالم بر کنار بشود.
منـابـع
آیت الله عبدالله جوادی آملی- زن در آئینه جلال و جمال- صفحه 297-303
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها