ماجرای عذاب قوم حضرت یونس علیه السلام
فارسی 6044 نمایش | حضرت یونس (ع) از پیامبران بزرگوار خداست. البته از انبیای اولوالعزم (صاحب کتاب و شریعت) نبوده بلکه تابع و مبلغ شریعت حضرت موسی (ع) بوده است. ایشان در سن سی سالگی مبعوث به نبوت شد و قریب چهل سال مردم و قوم خود را دعوت به توحید کرد. در این مدت تنها دو نفر به او ایمان آوردند! یکی از آنها مرد عابدی به نام «تنوخل» یا «ملیخا» و دیگری مردی عالم و حکیم به نام «روبیل» بود. عاقبت یونس (ع) از دست قومش به ستوه آمد و نفرینشان کرد و از خدا تقاضای انزال عذاب بر آنها نمود همان گونه که حضرت نوح (ع) پس از نهصد و پنجاه سال ندای دعوت دادن و در میان قوم خود از طغیان آنها سخت دردناک شد و نفرینشان نمود.
لذا حضرت یونس (ع) نیز قوم خود را نفرین کرد و خدا هم وعده ی عذاب داد و سال و ماه و روز و ساعت عذاب معین شد که روز چهارشنبه ی نیمه ی ماه شوال آن سال مقارت طلوع آفتاب بر آن قوم طاغی نازل خواهد شد. وقتی حضرت یونس (ع) وعده ی عذاب از خدا گرفت نزد آن دو نفری آمد که به او ایمان آورده بودند و آنها را از جریان (عذاب) آگاه ساخت. مرد عابد از این خبر بسیار خوشحال شد و گفت: کار خوبی کردی زیرا این مردم از طغیان و عصیان دست بردار نخواهند بود و جز اینکه زمین از لوث وجودشان پاک گردد؛ چاره ای نیست! اما مرد عالم بسیار ناراحت شد و بعد از تأمل و تفکر گفت: به نظر من شما در این مورد عجله و شتاب فرموده و زود از دست قوم خود رنجیده اید! بهتر این بود که تحمل بیشتری می فرمودید به امید اینکه به راه بیایند. حضرت یونس (ع) فرمود: نه، می دانم اینها ایمان نخواهند آورد و جز نابود کردنشان چاره ای نیست و از خدا هم وعده ی عذاب گرفته ام.
پیامبر بزرگوار برای آخرین بار میان مردم آمد و آنها را از عذاب خدا ترسانید و هشدارشان داد که روز چهارشنبه ی نیمه ی شوال عذاب بر شما نازل خواهد شد! آنها به روال کار همیشگیشان خنده های مسخره آمیز سر داده و یونس را به تمسخر و استهزاء گرفتند و با اهانت و جسارت تمام، او را از خود طرد کردند.
ناچار آن حضرت روز قبل از روز میعاد عذاب، برای اینکه در میان گنهکاران نباشد از شهر بیرون رفت. تنوخا آن مرد عابد نیز همراه آن حضرت از شهر خارج شد. ولی روبیل آن مرد عالم و حکیم میان مردم ماند که شاید برای نجات آنان از عذاب خدا چاره ای بیندیشد.
با این فکر بالای کوه بلندی رفت که در بیرون شهر بود و با صدای هرچه بلندتر فریاد کشید و مردم را به سوی خود دعوت نمود. جمعیتی که صدای او را شنیدند به سمت او آمدند و چون او را نسبت به خود دلسوز و مهربان شناخته بودند، دسته دسته بر جمعیت پای کوه افزوده شد و او هم با شور و حرارت بسیار گفت: ای مردم مطمئن باشید که جناب یونس (ع) پیامبر خداست و راست می گوید. او از دست شما رنجیده خاطر گشته و از خدا تقاضای عذاب کرده است و فردا حتما عذاب بر شما نازل می شود! توبه کنید و دست از عصیان و طغیان بردارید و خود را به عذاب دائم مبتلا نسازید. گفتار او در مردم اثر کرد و سخت به وحشت افتادند و گفتند: حال ما چه کنیم. یونس (ع) که از میان ما بیرون رفته است و دسترسی به او نداریم. اینک ما هستیم و شما، بگو چکار کنیم که خدا توبه ی ما را بپذیرد و به عذاب مبتلایمان نکند.
گفت: به نظر من وظیفه ی شما این است که امشب همه ی شما از شهر بیرون بیایید و پای این کوه اجتماع کنید. اطفال شیرخوار خود را از مادرها جدا کنید در یک سمت بیابان قرار دهید و مادرها در سمت دیگر تا شیرخواران از گرسنگی بنالند و مادران از ناله ی آنها بگریند. حیوانات از گاو و گوسفند و شتر را نیز چنین کنید تا بچه ها و مادرانشان از فراق یکدیگر صدا کنند. شماها خودتان نیز از مرد و زن و پیر و جوان دست به دعا بردارید و تضرع کنان و اشک ریزان از خدا بخواهید توبه ی شما را بپذیرد. همچنان باشید تا آفتاب طلوع کند.
خود روبیل برای اینکه در جمع گناهکاران محکوم به عذاب نباشد از شهر بیرون رفت و در یک گوشه ی بیابان رفت تا از آنها دور باشد و صدای ناله ی آنها را بشنود. ایستاد و دست به دعا برداشت. آنها هم چون به راستی وحشت کرده بودند؛ طبق دستور روبیل عمل کرده و همگی پای کوه آمدند و شیرخوارها را از مادرها جدا کردند و صدای ضجه و شیون از همه جای بیابان به آسمان برخاست. ناله های حیوانات و آدمیان به هم پیچید و فضایی مملو از اشک و آه و ناله و فغان به وجود آمد. در همان حال بودند تا صبح شد و همگی چشم به افق دوخته و انتظار خورشید را داشتند.
همین که خورشید از افق سر کشید، دیدند هوا منقلب شد!! ابرهای سیاه صفحه ی آسمان را پوشانید! توفانی مهیب برخاست و صداهای رعب انگیز از همه جا بلند شد! آن بی نوایان با اضطرار تمام به درگاه خدا نالیدند و از عمق جان توبه کار شدند. چند ساعتی به همین حال بودند و با یقین به نابودی خود بر ضجه و ناله ی خویش افزودند. در واقع آن توفان هلاکت بار، دریای غضب و خشم خداوند بود که به خاطر نفرین جناب یونس (ع) به خروش آمده بود و می خواست آن قوم طاغی را همچون لقمه ای به کام خود درکشد! اما از این سو دل های توبه کار و چشم های اشکبار مردم بینوا هم دریای رحمت و عفو خدا بود که با راهنمایی روبیل آن مرد عالم به جوش آمده بود! دریای غضب از آن سو و دریای رحمت از این سو به مصاف یکدیگر آمده و پنجه در پنجه ی هم افکندند تا کدام غالب و کدام مغلوب گردد؟
آری؛ دریای رحمت بر دریای غضب پیشی گرفت و توفان عقب نشینی کرد و تدریجا از شدت و تندی آن کاسته شد تا وقت نماز ظهر رسید و درهای رحمت حق به روی بندگانش گشوده شد! دیدند کم کم عذابی که تا بالای سرشان آمده بود و نفس ها را در سینه تنگ کرده بود دارد بالا می رود. ابرهای سیاه کنار رفت توفان فرو نشست و آسمان صاف شد و چهره ی زیبای خورشید در وسط آسمان بنای درخشندگی گذاشت! توبه کاران که عمری تازه بدست آورده و جانی نو گرفته بودند تبریک گویان با هم دست دادند. مادرها بچه ها را در آغوش گرفتند و فضایی مملو از نور و سرور به وجود آمد. در این اثنا جناب روبیل هم وارد شهر شد و مردم از اطراف او را گرفتند و هر یک به نوعی اظهار تشکر از وی نمودند که ما را بیدار کردی و از چنگال عذاب خدا رهانیدی!!
منـابـع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 3- صفحه 80-84
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها