بررسی متن روایات ساختگی درباره ازدواج حضرت داود (ع) با بیوه اوریا
فارسی 7114 نمایش | درباره ازدواج حضرت داود (ع) با همسر اوریا، روایات دروغینی به آن حضرت نسبت داده اند که در زیر به بررسی متون این روایات می پردازیم:
1- روایت وهب: فشرده روایت: نبی خدا (ع) روزی را به عبادت اختصاص داد و خلوت گزید و بر روی تورات افتاد و به قرائت آن پرداخت، بناگاه کبوتری زرین روبروی او سبز شد، خواست آن را بگیرد، پر زد و قدری عقب نشست، داود از پی او رفت و رفت تا همسر اوریا همسایه اش را، در حال شستشوی خود دید، از زیبائی او در شگفت شد، زن که وجود او را احساس نمود، خود را درون موهایش پنهان کرد و این بر شگفتی داود افزود، نقشه کشتن شوهرش را که در میدان جنگ بود طراحی و با این زن ازدواج کرد، پس آن دو فرشته بر او وارد شدند. و دنباله داستان که قرآن کریم بیان می دارد. این راوی یک بار می گوید: (وهب گفت)، و بار دیگر می گوید (بنابر آنچه اهل کتاب می پندارند) و با این سخن، مسئولیت آن را از خود دور می کند. ما هنگامی که به تورات – باب یازده و دوازده، کتاب دوم سموئیل مراجعه کنیم، داستان را چنین می یابیم که: داود "بتشبع" همسر اوریا همسایه اش را از بالای بام دیده و از زیبائی وی در شگفت می شود. او را به خانه خود می خواند، و با وی همبستر می شود، زن از او به زنا باردار می گردد و... ملاحظه کنید:
«و واقع شد در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو می کند و آن زن بسیار نیکو منظر بود* پس داود فرستاده درباره زن استفسار نمود و او را گفتند که آیا این" بتشبع" دختر الیعام زن اوریای حتی نیست* و داود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وی آمده داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده به خانه خود برگشت* و آن زن حامله شد و فرستاده داود را مخبر ساخت و گفت من هستم من حامله هستم پس داود نزد یوآب فرستاد که اوریای حتی را نزد من بفرست و یوآب اوریا را نزد داود فرستاد* و چون اوریا نزد وی رسید داود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید* و داود به اوریا گفت به خانه ات برو و پایهای خود را بشو پس اوریا از خانه پادشاه بیرون رفت و از عقبش خوانی از پادشاه فرستاده شد* اما اوریا نزد در خانه پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده به خانه خود نرفت* و داود را خبر داده گفتند که اوریا به خانه خود نرفته است پس داود به اوریا گفت آیا تو از سفر نیامده ای پس چرا به خانه خود نرفته ای* اوریا به داود عرض کرد که تابوت و اسرائیل و یهودا در خیمه ها ساکتند و آقایم یوآب و بندگان آقایم بر روی بیابان خیمه نشین اند و آیا من به خانه خود بروم تا اکل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم و به حیات جان تو قسم که این کار را نخواهم کرد* و داود به اوریا گفت امروز نیز اینجا باش و فردا تو را روانه می کنم پس اوریا آن روز و فردایش را در اورشلیم ماند* و داود او را دعوت نمود که در حضورش خورد و نوشید و او را مست کرد و وقت شام بیرون رفته بر بسترش با بندگان آقایش خوابید و به خانه خود نرفت* و بامدادان داود مکتوبی برای یوآب نوشته به دست اوریا فرستاد* و در مکتوب به این مضمون نوشت که اوریا را در مقدمه جنگ سخت بگذارید و از عقبش پس بروید تا زده شده بمیرد* و چون یوآب شهر را محاصره می کرد اوریا را در مکانی که می دانست که مردان شجاع در آنجا می باشد گذاشت* و مردان شهر بیرون آمده با یوآب جنگ کردند و بعضی از قوم از بندگان داود افتادند و اوریای حتی نیز بمرد* پس یوآب فرستاده داود را از جمیع وقایع جنگ خبر داد* و قاصد را امر فرموده گفت چون از تمامی جنگ به پادشاه خبر داده باشی* اگر خشم پادشاه افروخته شود و تو را گوید چرا برای جنگ به شهر نزدیک شدید آیا نمی دانستید که از سر حصار تیر خواهند انداخت* کیست که ابی ملک بن یربوشت را کشت آیا زنی سنگ بالائین آسیایی را از روی حصار بر او نینداخت که در تاباص مرد پس چرا به حصار نزدیک شدید آنگاه بگو که بنده ات اوریای حتی نیز مرده است* پس قاصد روانه شده آمد و داود را از هر آنچه یوآب او را پیغام داده بود مخبر ساخت* و قاصد به داود گفت که مردان بر ما غالب شده در عقب ما به صحرا بیرون آمدند و ما بریشان تا دهنه دروازه تاختیم* و تیراندازان بر بندگان او از روی حصار تیر انداختند و بعضی از بندگان پادشاه مردند و بنده تو اوریای حتی نیز مرده است* داود به قاصد گفت به یوآب چنین بگو این واقعه در نظر تو نیاید زیرا که شمشیر این و آن را بی تفاوت هلاک می کند پس در مقاتله با شهر به سختی کوشیده آن را منهدم بساز پس او را خاطر جمعی بده* و چون زن اوریا شنید که شوهرش اوریا مرده است برای شوهر خود ماتم گرفت* و چون ایام ماتم گذشت داود فرستاده او را به خانه خود آورد و او زن وی شد و برایش پسری زایید اما کاری که داود کرده بود در نظر خداوند ناپسند آمد* باب دوازدهم و خداوند ناتان را نزد داود فرستاد و نزد وی آمده او را گفت که در شهری دو مرد بودند یکی دولتمند و دیگری فقیر* و دولتمند را گوسفند و گاو بی نهایت بسیار بود* و فقیر را جز یک ماده بره کوچک نبود که آن را خریده و پرورش داده همراه وی و پسرانش بزرگ می شد از خوراک وی می خورد و از کاسه او می نوشید و در آغوشش می خوابید و برایش مثل دختر می بود* و مسافری نزد آن مرد دولتمند آمد و او را حیف آمد که از گوسفندان و گاوان خود بگیرد تا به جهت مسافری که نزد وی آمده بود مهیا سازد و بره آن مرد فقیر را گرفته برای آن مرد که نزد وی آمده بود مهیا ساخت* آنگاه خشم داود بر آن شخص افروخته شده به ناتان گفت به حیات خداوند قسم کسی که این کار را کرده است مستوجب قتل است* و چون که این کار را کرده است و هیچ ترحم ننموده بره را چهارچندان باید رد کند* ناتان به داود گفت آن مرد تو هستی و یهوه خدای اسرائیل چنین می گوید من تو را بر اسرائیل به پادشاهی مسح نمودم و من تو را از دست شاول رهایی دادم* و خانه آقای تو را به تو دادم و زنان آقای تو را به آغوش تو خاندان اسرائیل و یهودا را به تو عطا کردم و اگر این کم می بود چنین و چنان برای تو مزید می کردم* پس چرا کلام خداوند را خوار نموده در نظر وی عمل بد بجا آوردی و اوریای حتی را به شمشیر زده زن او را برای خود به زنی گرفتی و او را با شمشیر بنی عمون به قتل رسانیدی * پس حال شمشیر از خانه تو هرگز دور نخواهد شد به علت اینکه مرا تحقیر نموده، زن اوریا حتی را گرفتی تا زن تو باشد* خداوند چنین می گوید اینک من از خانه خودت بدی را بر تو عارض خواهم گردانید و زنان تو را پیش تو گرفته به همسایه ات خواهم داد و او را در نظر این آفتاب با زنان تو خواهد خوابید* زیرا که تو این کار را به پنهانی کردی اما من این کار را پیش اسرائیل و در نظر آفتاب خواهم نمود* و داود به ناتان گفت به خداوند گناه کرده ام ناتان به داود گفت خداوند نیز گناه تو را عفو نموده است که نخواهی مرد* لیکن چون از این مرد باعث کفر گفتن دشمنان شده ای پسری نیز که برای تو زائیده شده است البته خواهد مرد* پس ناتان به خانه خود رفت و خداوند پسری را که زن اوریا برای داود زاییده بود مبتلا ساخت که سخت بیمار شد* پس داود از خدا برای طفل استدعا نمود و داود روزه گرفت و داخل شده تمامی شب بر روی زمین خوابید* و مشایخ خانه اش بر او برخاستند تا او را از زمین برخیزانند اما قبول نکرده با ایشان نان نخورد* و در روز هفتم طفل بمرد و خانه مان داود ترسیدند که از مردن طفل او را اطلاع دهند زیرا گفتند اینک چون طفل زنده بود با وی سخن گفتیم و قول ما را نشنید پس اگر به او خبر دهیم که طفل مرده است چه قدر زیاده رنجیده می شود* و چون داود دید که بندگانش با یکدیگر نجوی می کنند داود فهمید که طفل مرده است و داود به خادمان خود گفت آیا طفل مرده است، گفتند مرده است* آنگاه داود از زمین برخاسته خویشتن را شستشو داده تدهین کرد و لباس خود را عوض نموده به خانه خداوند رفت و عبادت نمود و به خانه خود آمده خوراک خواست که پیشش گذاشتند و خورد* و خادمانش به وی گفتند این چه کار است که کردی که وقتی طفل زنده بود روزه گرفته گریه نمودی و چون طفل مرد برخاسته خوراک خوردی* او گفت وقتی که طفل زنده بود روزه گرفتم و گریه نمودم زیرا فکر کردم کیست که بداند که شاید خداوند بر من ترحم فرماید تا طفل زنده بماند* اما الان که مرده است پس چرا من روزه بدارم آیا من می توانم دیگر او را باز بیاورم من نزد او خواهم رفت لیکن او نزد من باز نخواهد آمد»
از مقایسه روایت وهب با آنچه که در تورات، کتاب دوم سموئیل، آمده، معلوم می شود که وهب برخی از داستان را از تورات، و برخی را از کتابهای اسرائیلی دیگری که خوانده برگرفته است- چنانکه خود از خواندن آنها خبر داده است- اینگونه روایات، در علم حدیث شناسی، روایات اسرائیلی یا اسرائیلیات نامیده می شود.
دوم- روایت حسن بصری: خلاصه روایت حسن بصری همان خلاصه روایت وهب می باشد، جز آنکه بصری در ابتدای داستان افزوده: داود اوقات را به چهار بخش تقسیم کرد، و ما نمی دانیم آیا این را از پندار و ابتکار خود بر آن افزوده یا از راوی دیگری از راویان اسرائیلیات گرفته است؟ هرگونه باشد، حسن بصری سند این روایت را بیان نکرده، و آن را بدون سند و به اصطلاح "مرسل" آورده است، اگر او به هنگام روایت مرجع آن را بیان می کرد و می گفت از وهب بن منبه یا غیر او از راویان اسرئیلیات روایت می کند. مسئله آسان می شد و پژوهشگران به مرجع روایت دست می یافتند و به راحتی می فهمیدند که از روایات اسرائیلی است، او با عدم بیان سند، کار این روایت را بر محققین سخت مشکل کرده است. و بدان سبب که در مکتب خلفا امام پیش کسوتان عقاید به شمار است، روایت او در فهم عقاید اسلامی اثری دو چندان دارد.
بیشتر روایات اسرائیلی، همان کاری را می کنند که حسن بصری کرده، یعنی روایات اسرائیلی را بدون سند و مرجع می آورند، بدین خاطر، کار اینگونه روایات بر افرادی که حدیث شناس نیستند بسیار سخت و پیچیده می شود.
سوم- روایت یزید رقاشی: یزید بن ابان گفته است: این روایت را از انس صحابی که از رسول خدا شنیده، دریافت کرده، و با این سخن، هم بر انس و هم بر رسول خدا (ص) دروغ بسته است. درحالی که سیمای خارجی اش در جامعه، زاهد و عابد و گریان است! براستی اثر روایتی که افرادی همانند یزید عابد زاهد گریان، در موعظه ها و داستانهای خود روایت می کنند چه مقدار است؟! آیا غیر متخصص در علم حدیث شناسی می تواند بفهمد که یزید رقاشی، آنچه را از حسن بصری شنیده، به صحابی پیامبر انس و به پیامبر خدا (ص) نسبت داده است؟! بویژه که پس از آنان نیز مفسرانی مانند طبری (متوفای 310 هـ) تا سیوطی ( متوفای911هـ) از پی هم می آیند و این افسانه ها را در تفاسیر خود وارد می کنند، و غمبارتر آنکه آنان در نقل خود به آنچه از روایات اسرائیلی در اینجا آوردیم بسنده نکرده اند، بلکه دامنه نقل از چنین راویان را به دیگر صحابه و تابعین گسترش دادند، مانند:
1- صحابی عبدالله بن عمروعاص، کسی که دو انبان بزرگ از نوشته های اهل کتاب را در برخی جنگها به دست آورد، وی از این کتابها بدون ذکر هیچگونه مرجعی روایت می کرد.
2- صحابی تمیم داری، وی پس از آنکه راهب نصاری بود اسلام آورد، و در روزهای جمعه در مسجد پیامبر (ص) پیش از شروع خطبه نماز توسط خلیفه دوم عمربن خطاب – سخنرانی می کرد. این کار، در زمان خلیفه عثمان، به هفته ای دو روز گسترش یافت.
3- کعب الاحبار (تابعی): او در زمان خلافت عمر اسلام آورد و پس از آن، در ردیف علمای مسلمان به حساب آمد.
پس از این گروه، کسان دیگری، افسانه های یاد شده را از اینان گرفته و تفسیر قرآن نامیدند، مانند:
4- مقاتل بن سلیمان مروزی ازدی (متوفای 150 هـ) او به مفسر کتاب خدا شهرت دارد. شافعی درباره اش گفته است: مردم همه ریزه خوار سه نفرند: در تفسیر مقاتل بن سلیمان، در شعر زهیر بن ابی سلمی، و در کلام ابوخلیفه!
حال، جناب مقاتل چه مقدار از اسرائیلیات را در روایات مورد اعتماد مکتب خلفا جای داده، و چه مقدار از پیش خود ساخته و به دیگران نسبت داده، خدا می داند و بس!!
نتیجه بررسی
وهب بن منبه روایت دروغینی را که حاوی تهمت و افترا بر نبی خدا داود (ع) است از کتابهای اهل کتاب نقل کرد و مرجع آن را نشان داد، پیشوای امامان مکتب خلفا، حسن بصری، آن را بدون اشاره به مرجع و مدرک روایت کرد، حدیث گوی قصه پرداز، زاهد عابد گریان، یزید بن أبان، با فریبکاری آن را به انس نسبت داد و گفت: انس آن را از رسول خدا شنیده است!
اینگونه تدلیس و فریبکاری و نسبت دادن روایات اسرائیلی به صحابه، منحصر به این مورد تنها، و این صحابه خاص نیست، امثال این روایت و خیلی بیشتر از این را، به پسر عموی پیامبر، عبدالله بن عباس، نسبت داده اند، روایاتی که بررسی آنها نیازمند بحث های تطبیقی گسترده است. و با مراجعه به صفحه آخر تفسیر سیوطی (الدر المنثور) برخی از این موضوع برای ما روشن می گردد.
منـابـع
سید مرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن کریم- صفحه 267-274
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها