ختم نبوت انقطاع ارشاد و هدایت نه انقطاع الهام و اشراق
فارسی 5220 نمایش |اولین پرسشی که اندیشه ختم نبوت به وجود می آورد، درباره رابطه انسان با جهان غیب است. چطور می شود که انسان اولیه با همه بدویت و بساطت، از طریق وحی و الهام با جهان غیب ارتباط پیدا کرده و دروازه های آسمان به روی او باز بوده است اما بشر پیشرفته کمال یافته بعدی از این موهبت محروم و درهای آسمان به رویش بسته شده است؟ آیا واقعا استعدادهای معنوی و روحی بشر کاهش یافته و بشریت از این نظر تنزل کرده است؟ این شبهه از این پندار پدید آمده که ارتباط و اتصال معنوی با غیب مخصوص پیامبران است و لازمه انقطاع نبوت بریده شدن هر گونه رابطه معنوی و روحانی میان جهان غیب و جهان انسان است. اما این پندار، سخت بی اساس است. قرآن کریم نیز ملازمه ای میان اتصال با غیب و ملکوت و میان مقام نبوت قائل نیست، همچنانکه خرق عادت را به تنهایی دلیل بر پیامبری نمی شناسد.
قرآن کریم افرادی را یاد می کند که از زندگی معنوی نیرومندی برخوردار بوده اند، با فرشتگان هم سخن بوده و امور خارق العاده از آنها سر می زده بدون آنکه «نبی» بوده باشند. بهترین مثال، مریم دختر عمران مادر عیسی مسیح است که قرآن کریم داستانهای حیرت انگیزی از او نقل کرده است. قرآن درباره مادر موسی نیز می گوید: «و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین؛ ما به او وحی کردیم که موسی را شیر بده و آنگاه که بر جان او بیم کردی او را به دریا بسپار، ما او را حفظ کرده، به تو باز خواهیم گرداند و از پیامبرانش قرار می دهیم.» (قصص/ 7)
چنانکه می دانیم نه مادر عیسی پیامبر است و نه مادر موسی. حقیقت این است که اتصال به غیب و شهود حقایق ملکوتی، شنیدن سروش غیبی و بالاخره خبر شدن از غیب، نبوت نیست، نبوت «خبر باز آوردن» است و نه «هر که او را خبر شد، خبر باز آورد». قرآن باب اشراق و الهام را بر روی همه کسانی که باطن خویش را پاک کنند باز می داند: «یا ایها الذین امنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیئاتکم و یغفر لکم و الله ذوالفضل العظیم؛ ای مومنان اگر از خداوند پروا کنید، برای شما نیروی تشخیص حق از باطل قرار می دهد و بدیهایتان را می پوشاند و شما را می آمرزد و خداوند صاحب بخشش بزرگ است.» (انفال/ 29)
«و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین؛ و کسانی که در راه ما مجاهدت کنند به یقین آنها را به راههای خود هدایت می کنیم و بی تردید خدا با نیکوکاران است.» (عنکبوت/ 69) برای اینکه نمونه ای از زندگی معنوی و عرفانی از نظر منطق اسلام به دست داده باشیم کافی است گوشه ای از یکی از خطب نهج البلاغه را ذکر کنیم. در خطبه 220 نهج البلاغه چنین آمده است: «ان الله تعالی جعل الذکر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقره و تبصر به بعد العشوه و تنقاد به بعد المعانده، و ما برح لله عزت الانه فی البرهه بعد البرهه و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم و کلمهم فی ذات عقولهم؛ خداوند یاد خود را صیقل دلها قرار داده است. دلها بدین وسیله از پس کری، شنوا و از پس کوری، بینا و از پس سرکشی و عناد، مطیع و رام می گردند. همواره چنین بوده و هست که خداوند در هر برهه ای از زمان، و در زمانهایی که پیامبری نبوده است، بندگانی داشته و دارد که در سر ضمیر آنها با آنها راز می گوید و از راه عقلهای آنها با آنها تکلم می کند.»
از پیغمبر اکرم روایت است: «ان لله عبادا لیسوا بانبیاء یغبطهم النبوه؛ خداوند بندگانی دارد که پیامبر نیستند اما پیامبری بر آنها رشک می برد.» (رواه المعتبرون من اهل الحدیث فی طریقتنا و طریقه غیرنا. یعنی این حدیث را محدثین معتبر شیعه و سنی روایت کرده اند و نیز رجوع شود به آخرین فصل کتاب الشواهد الربوبیه) از نظر شیعیان که به مقام امامت و ولایت باطنی ائمه اطهار (ع) قائلند بدون آنکه آنها را نبی بدانند، مطلب کاملا حل شده است. عرفای اسلامی در قالب اصطلاحات عرفانی مراتب سیر و سلوک معنوی را به چهار مرحله تقسیم کرده اند، ما به خاطر پرهیز از اطاله کلام فقط به دو مرحله از آن اشاره می کنیم:
الف. سفر از خلق به حق
ب. سفر از حق به خلق
سفر از خلق به حق مخصوص پیامبران نیست بلکه پیامبران مبعوث شده اند که بشر را در این سفر مدد نمایند. آنچه مخصوص پیامبران است سفر از حق به خلق است یعنی ماموریت برای ارشاد و هدایت و دستگیری خلق. پیامبری بازگشت به کثرت است برای سوق دادن به وحدت. صدرالمتالهین در صفحه 13 مفاتیح الغیب می گوید: «وحی یعنی نزول فرشته بر گوش و بر دل به منظور ماموریت و پیامبری هر چند منقطع شده است و دیگر فرشته ای بر کسی نازل نمی شود و او را مامور اجرای فرمانی نمی نماید زیرا به حکم «اکملت لکم دینکم؛ دینتان را برایتان کامل کردم»، آنچه از این راه باید به بشر برسد رسیده است، ولی باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد، ممکن نیست این راه مسدود گردد.
در این زمینه سخنان زیادی گفته شده که نقل آنها موجب اطاله کلام است. در میان دانشمندان عصر ما اقبال لاهوری سخن لطیفی در این موضوع دارد. اقبال در فرق میان نبی و عارف (و به قول خود او مرد باطنی) چنین می گوید: مرد باطنی نمی خواهد پس از آرامش و اطمینانی که با تجربه اتحادی (وصول به حق) پیدا می کند به زندگی این جهانی باز گردد. در آن هنگام که بنابر ضرورت باز می گردد بازگشت او برای بشریت سود چندانی ندارد ولی بازگشت پیغمبر جنبه خلاقیت و ثمر بخشی دارد، باز می گردد و در جریان زمان وارد می شود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط در آورد و از این راه، جهان تازه ای از کمال مطلوبها خلق کند.
برای مرد باطنی آرامش حاصل از تجربه اتحادی مرحله ای نهایی است، برای پیغمبر بیدار شدن نیروهای روانشناختی او است که جهان را تکان می دهد، آن نیرو آنچنان حساب شده است که کاملا جهان بشری را تغییر دهد. پیغمبری را می توان همچون نوعی خود آگاهی باطنی تعریف کرد که در آن تجربه اتحادی تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصتهایی است که نیروهای زندگی اجتماعی را از نو توجیه کند یا شکل تازه ای به آنها بدهد. (احیاء فکر دینی در اسلام/ ترجمه احمد آرام، ص 143 و 144)پس انقطاع نبوت به معنی انقطاع ماموریت الهی است برای ارشاد و هدایت، نه انقطاع فیض معنوی نسبت به سائرین و سالکین الی الله. بسیار اشتباه است اگر گمان کنیم اسلام با اعلام ختم نبوت منکر زندگی معنوی شده است.
منـابـع
مرتضی مطهری- ختم نبوت- صفحه 34-29
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها