نسبت روانشناسی و جامعه شناسی در نظریه «اصالت فطرت»
فارسی 3318 نمایش | نقطه مقابل این اصل، اصل انسان شناسی دیگری است مبنی بر اینکه پایه و اساس شخصیت انسانی که مبنای تفکرات او و گرایش های متعالی او است، در متن خلقت او با دست عوامل آفرینش نهاده شده است. درست است که انسان، بر خلاف نظریه معروف افلاطون، با شخصیتی ساخته و پرداخته به دنیا نمی آید، اما ارکان و پایه های اصلی شخصیت خود را از آفرینش دارد نه از اجتماع. اگر بخواهیم با اصطلاح فلسفی سخن بگوییم؛ اینچنین باید گفت که مایه اصلی ابعاد انسانی انسان، اعم از اخلاقی، مذهبی، فلسفی، هنری، فنی، عشقی، صورت نوعیه انسانیه و مبدأ فصل او و نفس ناطقه اوست که با عوامل خلقت تکون می یابد.
جامعه انسان را از نظر استعدادهای ذاتی یا پرورش می دهد و یا مسخ می نماید. نفس ناطقه نخست بالقوه است و تدریجا به فعلیت می رسد. علیهذا انسان از نظر اصول اولیه فکر و اندیشه و از نظر اصول گرایش ها و جاذبه های معنوی و مادی مانند هر موجود زنده دیگر است که نخست همه اصول به صورت بالقوه در او وجود دارد و سپس به دنبال یک سلسله حرکات جوهری، این خصلت ها در او جوانه می زند و رشد می کند.
انسان تحت تأثیر عوامل بیرونی، شخصیت فطری خود را پرورش می دهد و به کمال می رساند و یا احیانا آن را مسخ و منحرف می نماید. این اصل همان است که در معارف اسلامی از آن به اصل "فطرت" یاد می شود. اصل فطرت اصلی است که در معارف اسلامی، اصل مادر شمرده می شود.
بنابر اصل فطرت، روان شناسی انسان بر جامعه شناسی او تقدم دارد، جامعه شناسی انسان از روان شناسی او مایه می گیرد. بنابر اصل فطرت، انسان در آغاز که متولد می شود در عین اینکه بالفعل نه درکی دارد و نه تصوری و نه تصدیقی و نه گرایشی انسانی، در عین حال، با ابعاد وجودی ای علاوه بر ابعاد حیوانی به دنیا می آید. همان ابعاد است که تدریجا یک سلسله تصورات و تصدیقات انتزاعی (و به تعبیر منطقی و فلسفی "معقولات ثانیه") که پایه اصلی تفکر انسانی است و بدون آنها هرگونه تفکر منطقی محال است و یک سلسله گرایش های علوی در انسان به وجود می آورد و همین ابعاد است که پایه اصلی شخصیت انسانی انسان به شمار می رود.
منـابـع
مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 105-106
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها