مشخصات مسئله وحی
فارسی 3220 نمایش |درونی بودن مسئله وحی
یکی از خصوصیاتی که در امر وحی توضیح داده اند جنبه درونی بودن آن است، یعنی وحی را مثل ما که محسوسات را از طریق حواس ظاهر تلقی می کنیم، همین طور که ما از راه گوشمان یا چشم ظاهرمان تلقی می کنیم، از یک شخصی حرفی می شنویم، تلقی نمی کردند، بلکه از طریق باطن و درون تلقی می کردند.
حالات پیامبر در هنگام دریافت وحی:
پیامبر اکرم (ص) در حالتی که وحی بر ایشان نازل می شد، در اکثر حالات وحی که نوشته اند، حواسش تعطل پیدا می کرد، حالتی غش مانند به او دست می داد به طوری که در ظاهر به خود نبود، در ظاهر از خود بی خود بود یعنی چشمش مثل چشم آدم خواب بود که نمی بیند و گوشش مثل گوش آدم خواب بود که نمی شنود و حالتش هم از این جهت غیر عادی بود که سنگین می شد و بعد عرق می کرد و عرق زیادی روی پیشانی اش می نشست.
در رؤیاهای صادقه همان طوری که چشم انسان بسته است، گوش انسان هم بسته است، ماهیتش هم البته مجهول است، ولی مسلم اگر یک تلاقی ای واقع می شود میان روح انسان و آن چیزی که به انسان از یک آینده مجهول خبر می دهد، آن از طریق این حواس نیست، از یک طریق حس مرموز و باطنی است که انسان کشف می کند. حالا انسان در رؤیاهای صادقه با کی و با چی تماس می گیرد و به چه کیفیت؟ ما نمی دانیم و در این باره هم صحبت نمی کنیم. پس در این جهت که همه غرائز و همه وحی ها درونی است شکی نیست. مگر وحیی که به جمادات می شود بیرونی است؟ مگر وحیی که به نباتات می شود بیرونی است؟ ما هم نمی دانیم. ما فقط می دانیم که درون این نبات یک نیرویی هست که او را رهبری می کند، در درون حیوان غریزه ای هست. با این همه پیشرفت های علمی هنوز علم نتوانسته کشف کند که این غرایز حیوانات که بدون تعلیم و تعلم و بدون اکتساب یک چیزهایی را خود به خود می دانند یا مثل دانسته عمل می کنند چیست؟ حتی وراثت هم نتوانسته این را توجیه کند. پس در درونی بودن، با همه آنها شریک است.
تعلیمی بودن مسئله وحی
یکی از موضوعاتی که در خصوص وحی از توضیحات پیامبران می فهمیم و خیلی باید روی آن تکیه کرد، مسئله معلم داشتن است؛ یعنی هر پیامبر از یک قوه ای، از یک چیزی تعلیم می گرفته است. پس وقتی ما می گوییم وحی "بیرونی نیست" یعنی از راه حواس نیست، از یک موجودی که در طبیعت به آن معلم بشری می گویند نیست، یا از تجربه و آزمایش نیست، نه اینکه اساسا هیچ معلمی ندارد، یعنی از ذات خودش دارد.
هر پیامبر در ذات خودش بشری است مثل ما. در ذات خودش جاهل است. قرآن کریم در همین رابطه به پیامبر اکرم (ص) خطاب می کند: «الم یجدک یتیما فاوی* و وجدک ضالا فهدی* و وجدک عائلا فاغنی»؛ «(خدا) مگر نه یتیمت یافت و پناه داد؟ و سرگشته ات یافت پس راه نمود؟ و محتاجت یافت و بی نیاز کرد.» (ضحی/6-8)
به طور کلی در قرآن خیلی روی این قضیه تأکید شده است: «ماکنت تعلمها انت و لا قومک»؛ «تو و قومت هیچ از آن آگاه نبودید. (هود/49) «و علمک ما لم تکن تعلم»؛ «و آنچه را که نمی دانستی به تو بیاموخت.» (نساء/113)
یک کسی که نمی داند، قطعا هم نمی داند ولی به او آموزانیده می شود: «علمه شدید القوی»؛ «او را (شخصی) بس نیرومند آموخته است.» (نجم/5) حالا "شدید القوی" می خواهد مقصود خدا باشد، می خواهد مقصود جبرئیل باشد، هرچه می خواهد باشد، به هر حال آموختن است، بدون شک صحبت آموزش در کار است. این نوع آموختن مثل غرایز حیوانات نیست. در غرایز حیوانات آموزش نیست کما اینکه در الهام هایی که انسان های دیگر هم احیانا می گیرند، الهامی که مثلا در دانشمندان -آنهایی که روش الهامی را قبول دارند- رخ می دهد آموزش نیست. دانشمندی که مدعی است ناگاه یک فرضیه ای به من الهام می شود، او فقط همین قدر احساس می کند که نمی دانست، ناگهان چیزی در ذهنش آمد اما احساس نمی کند که با یک معلمی سر و کار دارد، همین قدر می فهمد جوشید اما این از کجا آمده خودش دیگر حس نمی کند که با جایی تماس داشته یا نداشته است. ولی انبیاء آن طوری که توضیح می دهند وجود آن معلم را احساس می کنند، احساس می کنند که نمی دانند و تعلیم می گیرند، معلم را احساس می کنند، پس معلم دارند.
استشعار بودن مسئله وحی
مشخصه سوم از مشخصات وحی استشعار انبیاء به حالت خودشان بود، در حالی که دارد می گیرد مستشعر است که از جایی دیگر دارد می گیرد. همین طور که ما پیش معلمی درس می خوانیم در همین طبیعت می فهمیم که در مقابل کسی نشسته ایم و از او گوش می کنیم و به ذهن خودشان می سپاریم که از معلم یاد بگیریم در ذهنمان باشد، او هم عینا همین حالت را دارد با این تفاوت که معلمش در این عالمی که ما می بینیم نیست، در جای دیگر است و عرض کردم پیامبر اکرم همیشه بیم داشت که آنچه می گیرد از ذهنش محو شود، از این طرف می گرفت، از طرف دیگر به زبان می آورد که فراموش نکند، که آیه نازل شد چنین کاری نکن «و لا تعجل بالقران من قبل ان یقضی الیک وحیه» (طه/ 114) در آیه دیگر آمده: «سنقرئک فلا تنسی» (اعلی/ 6) تضمین کرد که تو بعد از این فراموش نمی کنی، مبتلا به فراموشی نخواهی شد، پس نترس و با طمأنینه بگیر. مثل شاگردی که شما می بینید که گاهی سر کلاس (برای خودم اتفاق افتاده) از این طرف شما دارید می گویید از آن طرف دانشجو دارد می نویسد، می گویی آقا ننویس، اگر بنویسی خوب نمی توانی یاد بگیری، اول گوش کن خوب یاد بگیر و به ذهنت بسپار بعد برو بنویس. وحی هم به پیغمبر گفت در حالی که می گوییم، یاد آوری نکن، تکرار نکن. ولی آنجا نگفتند برو در خانه بنویس، گفت ما تضمین می کنیم که یادت نرود، غصه نخور یادت نخواهد رفت. پس این هم مسئله استشعار.
ادراک واسطه وحی توسط پیغمبران
وحی واسطه هم دارد. این هم یک مطلبی است. نمی شود انکار کرد. یک حقیقتی است و باید به آن ایمان داشت چون یکی از چیزهایی که ما در قرآن کریم داریم و باید به آن ایمان بیاوریم ملائکه است «کل امن بالله و ملائکته»؛ «همگی به خدا و فرشتگان او ایمان بیاورید.» (بقره/285) این خودش یک ایمانی است که باید داشت. پیغمبران معمولا (نمی گویم همیشه اینطور است چون آیه ای از قرآن می خوانیم که تفسیر هم شده که گاهی اینجور نیست) وحی را به وسیله یک موجود دیگری -نه مستقیم از خدا- که نام او "روح الامین" است «نزل به الروح الامین» یا "روح القدس" است در تعبیرات دیگر، یا "جبرئیل" است در تعبیرات دیگر (اینها اسم های مختلف از اوست) می گیرد، به وسیله او تلقی می کند و مستشعر به آن وسیله هم هست. ولی در غرائز و الهامات فردی این چیزها دیگر در کار نیست و کسی احساس و درک نمی کند.
اتصال با جهان دیگر در مسئله وحی
پس چه مانعی دارد که پیامبر واقعیت حقیقتی را در جهان دیگر ببیند (ببیند یعنی تماس بگیرد، تعبیر دیگر نداریم) و آنچه که در آنجا دیده است در چشمش واقعا مجسم بشود. نگویید پس معلوم می شود جبرئیل یک امر خیالی است، نه، خیال آنوقت است که انسان یک چیزی را ببیند و هیچ واقعیت نداشته باشد. ولی بحث این است که آنچه ما می بینیم در یک وقت واقعیتش در ماده و طبیعت موجود است و یک وقت در ماوراء طبیعت. یک وقت در ماوراء طبیعت وجود دارد، بعد او سبب می شود که در ابصار شما رؤیت پیدا شود و یک وقت در ماوراء طبیعت شما با آن تماس پیدا می کنید، باز همان در ابصار شما می آید مجسم می شود. در هر دو حال واقعیت دارد. شما با یک امر واقعی در تماس هستید، منتها یک وقت امر واقعی شما در بیرون طبیعت است و یک وقت در داخل. البته نباید هم ادعا کرد که این فرضیه صد در صد تمام است و در این زمینه هنوز خیلی حرف ها گفته اند که چطور می شود که قبلا (پیغمبر) ملک را به صورت انسان می بیند و چطور می شود که آنچه که در آن جهان می بیند بعد در پرتو او این جهان را می بیند با یک حقایقی، بعد این به صورت یک کلام یا به صورت یک کتاب برای او مجسم می شود؟ اینها مربوط به حرف هایی است که در این زمینه ها گفته اند.
به هر حال ما در باب وحی، این چند چیز را حتما باید قبول کنیم، یکی مسئله درونی بودن آن یعنی به معنی اینکه این را از راه یک قوه مرموز باطنی تلقی می کند نه از راه حواس معمولی، که این را اصطلاحا قرآن کریم می گوید "قلب"، (در) اصطلاح عرفان هم می گویند "قلب". قلب اینجا البته یعنی باطن. می گویند کسی دل داشته باشد یا نداشته باشد، مقصود این دل نیست. این دل را همه دارند.
«لمن کان له قلب» (ق/37)؛ هر کس دل داشته باشد، هر کس یک روح صحیحی داشته باشد. مسئله بیرونی بودنش هم به این معناست که واقعا با جهان دیگری تماس پیدا کرده و جهان دیگری واقعا وجود دارد.
منـابـع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 81-84 و 89
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها