حل مشکل «علت نخستین» در فلسفه غرب

English فارسی 3420 نمایش |

از نظر ما تردید و شک امثال کانت و هگل و اسپنسر درباره علت نخستین به دو مطلب اساسی فلسفی بستگی دارد که هیچ کدام از آنها در فلسفه غرب حل نشده بوده است. آن دو مسئله اساسی یکی مسئله "اصالت وجود" است و دیگر مسئله «مناط احتیاج به علت» است.
اکنون جای بحث و توضیح درباره "اصالت ماهیت" و یا "اصالت وجود" که نقطه مقابل آن است نیست، اما همین اندازه توضیح می دهیم که بنابر اصالت ماهیت آن هم با یک نظر ابتدایی و غیر عمیق، یعنی با این فرض که خدا نیز مانند دیگر ذوات، دارای ماهیتی و وجودی است (که البته حتی به نظر طرفداران اصالت ماهیت نیز سخنی مردود است و آنها نیز ذات خدا را وجود محض می دانند) جای این پرسش هست که چرا هر ذاتی علت می خواهد و ذات خدا علت نمی خواهد؟ چرا یک ذات، «واجب الوجود» است و ذوات دیگر «ممکن الوجود»؟ مگر نه اینکه همه ذوات، ماهیت هایی هستند که وجود بر آنها عارض گشته است؟ لیکن بنابر "اصالت وجود" که قهرمان آن، از نظر اثبات فلسفی و اقامه براهین، صدرالمتألهین شیرازی است طرز تفکر عوض می شود.
بنابر نظریه اول، تصویر ما درباره اشیاء چنین خواهد بود که ذات آنها چیزی است که به خودی خود غیر "هستی" است و "هستی" را یک موجود دیگر باید به او افاضه نماید. ما آن موجود دیگر را "علت" می نامیم. اما بنا بر اصالت وجود، ذات حقیقی اشیاء همان بهره آنها از هستی است و هستی، ذاتی نیست که یک موجود دیگر بخواهد به آن هستی بدهد. پس اگر لازم باشد که علت خارجی، چیزی را به اشیاء افاضه نماید آن چیز همان ذات اشیاء است که عین هستی است نه یک امر عارض و علاوه بر ذات اشیاء. آنگاه مطلب دیگری مطرح می شود و آن اینکه آیا هستی از آن جهت که هستی است یعنی در هر لباس و در هر مظهر و در هر مرتبه باشد لازم است که از ناحیه یک موجود دیگر افاضه شود و لازمه این مطلب این است که وجود از آن جهت که وجود است، عین افاضه و عین فیض و عین وابستگی و تعلق و عین اثر بودن و مؤخر بودن است و قهرا عین محدودیت است، یا جهت دیگری در کار است؟
پاسخ این است که حقیقت هستی که در عین دارا بودن مراتب و مظاهر مختلف، یک حقیقت بیش نیست، هرگز ایجاب نمی کند احتیاج و افتقار به شیء دیگر را، زیرا معنی احتیاج و افتقار در هستی (بر خلاف احتیاج و افتقاری که قبلا در ماهیات فرض می شد) این است که هستی عین احتیاج و افتقار باشد و اگر حقیقت هستی عین احتیاج و افتقار باشد، لازم می آید تعلق و وابستگی داشته باشد به حقیقتی دیگر غیر خود و حال آنکه برای هستی غیر و ماورایی تصور ندارد. غیر هستی، نیستی است و ماهیت است که آن نیز علی الفرض "اعتباری" است و برادر نیستی. پس حقیقت هستی از آن جهت که حقیقت هستی است، ایجاب می کند استقلال و غنا و بی نیازی و عدم وابستگی به غیر خود را و هم ایجاب می کند اطلاق و رهایی و لا محدودیت را، یعنی ایجاب می کند که به هیچ وجه عدم و سلب در او راه نداشته باشد. نیاز و فقر و وابستگی و همچنین محدودیت و توأم با نیستی بودن، از اعتباری دیگر غیر از صرافت هستی ناشی می شود، ناشی از تأخر و معلولیت است. یعنی هستی از آن جهت که هستی است قطع نظر از هر اعتبار دیگر ایجاب می کند استغنا و استقلال از علت را، اما نیازمندی به علت و به عبارت دیگر، اینکه هستی در مرحله و مرتبه ای نیازمند به علت باشد، از آن ناشی می شود که عین حقیقت هستی نباشد تا از ذات حق به صورت یک فیض صدور یابد. لازمه فیض بودن، تأخیر و نیازمندی است بلکه به حقیقت، چیزی جز آن نیست.
از اینجا می فهمیم که بنابر اصالت وجود اگر نظر عقل را به حقیقت هستی بدوزیم، در آنجا بی نیازی و استغنا و اولیت می بینیم و به عبارت دیگر، حقیقت هستی مساوی است با وجوب ذاتی و به تعبیری که هگل را پسند آید، وجه معقول حقیقت هستی بی نیازی از علت است. نیاز به علت از اعتباری علاوه بر حقیقت هستی پیدا می شود که همان تأخر و محدودیت است و به تعبیری دیگر، نیاز به علت عین تأخر مرتبه هستی از حقیقت هستی است و به تعبیری متناسب با تعبیر هگل، نیاز به علت وجه غیر معقول هستی است.

هستی از منظر صدیقین
این است معنی اینکه می گویند صدیقین چون به حقیقت وجود می نگرند و هستی را قطع نظر از هر قید و اضافه ای تحت مطالعه قرار می دهند، اولین چیزی که کشف می کنند ذات واجب الوجود و علت نخستین است، سپس از ذات واجب الوجود به آثار و معلولاتش که هستی محض نیستند و هستی های محدود و توأم با عدم اند، استدلال می کنند و این است معنی اینکه در این منطق هیچ چیزی واسطه اثبات ذات حق نیست، ذات خدا خود گواه بر وجود خویش است: «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم»  (آل عمران/ 18)
آفتاب آمد دلیل آفتاب *** گر دلیلت باید از وی رخ متاب
سایه گر از وی نشانی می دهد *** شمس هر دم نور جانی می دهد
از اینجا معلوم می شود که چقدر پوچ است سخن کسی که می گوید: فرض علت نخستین مستلزم تناقض است، زیرا مستلزم این است که یک شیء خودش پایه گذار وجود خودش باشد و خودش قبل از خودش وجود داشته باشد، و همچنین سخن کسی که می گوید: فرضا با دلیل اثبات کنیم که همه چیز را علت نخستین به وجود آورده است، این سؤال باقی است که خود علت نخستین را چه چیز به وجود آورده است؟ و علت نخستین یک استثنای بدون دلیل است.

منـابـع

مرتضی مطهری- علل گرایش به مادی گری- صفحه 79-82

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد