نظریات مختلف درباره منشأ دین
فارسی 3080 نمایش |راجع به اینکه دین چگونه در میان مردم پیدا شد و آیا از میان خواهد رفت یا نه، حرف ها و فرضیه ها آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم همه آنها را بر شماریم وقت زیادی می گیرد، به اجمال برایتان عرض می کنم: زمانی آمدند گفتند دین مولود ترس است، بشر از طبیعت می ترسیده، از صدای غرش رعد می ترسیده، از هیبت دریا می ترسیده، از صدای غرش رعد می ترسیده، از هیبت دریا می ترسیده، و نتیجه ترس سبب شده که فکر دین در سر مردم پیدا شود.
یکی از حکمای قدیم روم به نام لوکریتوس گفته است: «نخستین پدر خدایان ترس است»در زمان ما هم بوده و هستند کسانی که همین فرضیه قدیمی و کهنه را تأیید می کنند و مکرر در سخنان خود به عنوان یک فکر تازه آن را بازگو می نمایند.
بعضی گفتند علت پیدایش دین جهل و نادانی بشر است، بشر می خواسته حوادث جهان را تعلیل نماید و برای آنها علت ذکر کند و چون علت ها را نمی شناخته است، علت ماوراء طبیعی برای حوادث فرض کرده است.
بعضی دیگر گفته اند علت اینکه بشر به سوی دین گرائیده علاقه ایست که به نظم و عدالت دارد، وقتی که در دنیا از طرف طبیعت یا اجتماع بی عدالتی می بیند برای اینکه تسکینی جهت آلام درونی خود پیدا کند دین را برای خویشتن می سازد.
صاحبان فرضیه های فوق گفتند: علم را توسعه بدهید، دین از میان می رود. چنین فرض کردند که با توسعه علم خود به خود دین از میان می رود، عالم شدن مساوی است با بی دین شدن. بعضی آمدند برای پیدایش دین یک علت دیگر فرض کردند و گفتند دین وسیله ایست برای کسب امتیاز در جامعه های طبقاتی.
این فرضیه مارکسیست هاست، گفتند بشر در ابتدا زندگی اشتراکی داشته است، آن وقتی که زندگی ابتدایی و قبیله ای بوده است، در آن زمان اساسا دینی وجود نداشته، به علل خاصی مالکیت پیدا می شود.
جامعه طبقاتی به وجود می آید، فئودالیسم به وجود می آید، بعد از فئودالیسم کاپیتالیسم پیدا میشود، طبقه حاکم به وجود می آید و طبقه محکوم، مظلوم و رنجبر و زحمتکش، بالاخره در جامعه فئودالیستی و کاپیتالیستی طبقه حاکمه برای اینکه منافع خود را حفظ کند دین را اختراع می کند تا طبقه محکوم در مقابل او قیام نکند دین وسیله ایست، افساری، پوزبندی است برای طبقه مظلوم و محکوم از طرف طبقه ظالم و حاکم.
فرضیه ای هم فروید آورد، این فرضیه را هم برای شما نقل می کنم. از نقل این فرضیه های گوناگون حداقل اینقدر می توانید استنباط کنید که در مغرب زمین در میان مخالفین دین وحدت نظری وجود ندارد، هر یک از مخالفین چیزی مخصوص به خود گفته است. فروید گفت: «دین نه ناشی از ترس است، نه از جهل است، نه عکس العمل در مقابل بی نظمی ها است، و نه عاملی است در راه کسب امتیازات طبقاتی.
او، همانطوری که همه حوادث اجتماع را با غریزه جنسی تحلیل و توجیه می کرد، خواست دین را هم از این راه توجیه کند و نتیجتا گفت: بشر در اجتماع از نظر جنسی محرومیت هایی پیدا می کند که موجب میشود غریزه عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه رود. وقتی که آنجا رفت قیود اجتماعی جلویش را می گیرد که بیرون نیاید اما در آن صورت این محرومیت ها از راه ها و به شکل های دیگری بروز می کند که یکی از آنها دین است.»
دین ریشه اش تمایل جنسی است و نه چیز دیگر. او هم چنین می گفت که ریشه اخلاق هم تمایلات جنسی است، علم هم ریشه اش جنسی است. اگر از او می پرسیدیم آیا به عقیده شما دین چه موقعی از میان مردم خواهد رفت، می گفت: آزادی جنسی مطلق بدهید، به طوری که هیچ محرومیت جنسی وجود نداشته باشد، در آن صورت دین هم وجود نخواهد داشت، اما طولی نکشید که فروید خودش هم از حرف خودش پشیمان شد. شاگردهایش نیز از او نپذیرفتند.
در همین جاست که نظریه فطری بودن دین و اینکه دین جزو نهاد بشر است پیدا می شود.
منـابـع
مرتضی مطهری- امدادهای غیبی- صفحه 28-32
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها