داستان اصحاب کهف از زبان امام صادق علیه السلام

فارسی 9306 نمایش |

خصوصیات داستان اصحاب کهف را ارباب احادیث و تفاسیر، مختلف ذکر کرده اند. و ما شرح این قضیه را در اینجا طبق روایت وارده در «تفسیر علی بن إبراهیم قمی» ذکر می کنیم:
علی بن ابراهیم می گوید: حدیث کرد برای من پدرم از ابن ابی عمیر از ابوبصیر از حضرت امام صادق (ع) که آن حضرت فرمود: سبب نزول سوره کهف این است که طائفه قریش، سه نفر را به سوی نجران فرستادند تا از یهود و نصاری مسائلی را یاد بگیرند، تا آن مسائل را از رسول الله سؤال کنند. آن سه تن عبارت بودند از نضربن حارث بن کلده و عقبه بن ابی معیط و عاص بن وائل.
این سه نفر حرکت کردند به سوی نجران، و به نزد علماء یهود در آنجا رفتند و درخواست تعلم مسائلی را از آنها نمودند. علماء یهود گفتند: شما از محمد از سه مسأله پرسش کنید؛ اگر طبق مدارکی که در نزد ماست به شما پاسخ گفت، پس بدانید که او صادق و راستگو است؛ و سپس از یک مسأله واحد دیگری نیز سؤال کنید؛ اگر مدعی شد که می داند، بدانید که او کاذب و دروغگو است!
آن سه تن قرشی گفتند: آن مسائل چیست ؟
علماء یهود گفتند: از محمد بپرسید که آن جوانان و جوانمردانی که در زمان پیشین بوده اند، و از میان قوم و اهل شهر خود خارج شدند و غیبت نمودند و خوابیدند؛ چقدر خوابشان به طول انجامید تا آنکه از خواب بیدار شدند؟ و تعداد آنها چند نفر بوده است؟ و با آنها از غیر آنان چه بوده است؟ و داستان و قصه آنها چیست؟
و دیگر بپرسید از موسی (ع) در وقتی که خداوند او را امر کرد که از آن عالم پیروی کند، و از او تعلم کند و فرا گیرد؛ آن عالم که بود؟ و چگونه از او تبعیت کرد؟ و داستان او با آن عالم چیست؟
و دیگر بپرسید از مردی که در گردش بود، و از محل غروب خورشید تا محل طلوع آن را بپیمود تا به سد یأجوج و مأجوج رسید؛ آن مرد که بود؟ و داستان و قصه او چیست ؟
سپس مفصلا آنها شرح این سه مسأله را برای آن سه نفر املاء کردند و گفتند: اگر محمد پاسخ شما را طبق آنچه ما برای شما شرح دادیم بیان کرد پس بدانید که او صادق است، و اگر بر خلاف این بیان کرد بدانید که کاذب است و تصدیق او را ننمائید!
قریش پرسیدند: پس آن مسأله چهارم کدام است ؟
یهود گفتند: از او بپرسید که قیامت چه موقع برپا خواهد شد! اگر مدعی شد که من هنگام فرا رسیدن قیامت را می دانم، بدانید که دروغگو است! چون وقت قیامت را غیر از ذات خداوند تبارک و تعالی هیچکس نمی داند.
آن سه تن از نجران باز گشتند، و به نزد ابوطالب در مکه آمدند و گفتند: ای أبوطالب! فرزند برادر تو چنین می پندارد که از اخبار غیبیه آسمان بر او نازل می شود، و ما مسائلی داریم؛ اگر پاسخ ما را داد می دانیم که در دعوای خود صادق است، و اگر پاسخ نداد می دانیم که کاذب است!
أبوطالب گفت: از هرچه می خواهید از این مسائلی که مورد نظر شماست از او سؤال کنید. قریش از آن سه مسأله از رسول الله سؤال نمودند.
رسول الله بدون آنکه جواب را مقرون به اراده و مشیت خدا کند و «إن شاء الله» بگوید فرمود: من فردا جواب شما را می دهم. (به امید آنکه تا فردا جبرئیل امین می آید و پاسخ این مسائل را از ناحیه مقدس ذات حق تعالی می آورد.)
در این حال مدت چهل روز، وحی از رسول خدا منقطع و مختفی شد، تا به سرحدی که رسول خدا را غم و اندوه فرا گرفت، و صحابه که ایمان آورده بودند و پیوسته با آن حضرت بودند، در شک و تردید افتادند. و قریش خوشحال شدند، و پیامبر و مؤمنین را مسخره و اذیت می کردند. و حزن و اندوه ابوطالب فزونی گرفت. چون چهل روز به پایان رسید، بر پیامبر اکرم سوره کهف نازل شد.
رسول خدا از جبرئیل پرسید: درنگ کردی! و در پاسخ این سؤالات کندی و تأمل کردی!
جبرائیل گفت: ما ابدا چنین توانائی را در خود نداریم که بدون اذن و فرمان خدا فرود آئیم! در این حال خداوند این آیات را فرستاد:
أم حسبت أن أصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ءایاتنا عجبا؛ مگر پنداشتى اصحاب كهف و رقيم [خفتگان غار لوحه ‏دار] از آيات ما شگفت بوده است.» (کهف/ 9)
و سپس قصه و داستان را برای رسول الله بیان کرد و گفت: «إذ أوی الفتیه إلی الکهف فقالوا ربنآ ءاتنا من لدنک رحمه و هیی لنا من أمرنا رشدا؛ آنگاه كه جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند پروردگار ما از جانب خود به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان.» (کهف/ 10)
پس حضرت صادق (ع) فرمودند: اصحاب کهف و رقیم در زمان پادشاه جابر و سرکشی بودند که تمام اهل مملکت خود را به پرستش بتها فرا می خواند، و کسی که دعوت او را اجابت نمی نمود او را می کشت.
و آن جوانان گروهی از ایمان آورندگان به خدای تعالی بودند که پیوسته خداوند عز و جل را عبادت می کردند. و پادشاه در دروازه شهر افرادی را گماشته بود که نمی گذاشتند کسی از شهر خارج شود مگر آنکه برای بت ها سجده کند. آن جوانان به بهانه صید خارج شدند. و در راه، عبورشان به چوپانی افتاد و او را به طریقه و آئین خود و به مرام و مقصود خود دعوت کردند. آن چوپان دعوت آنان را اجابت نکرد؛ لیکن سگ آن چوپان دعوت را اجابت نمود، و با آنان به راه افتاد.
حضرت صادق (ع) فرمودند: هیچکدام از بهائم داخل بهشت نمی شوند مگر سه عدد از آنها که عبارتند از: خر بلعم باعورا و گرگ یوسف و سگ اصحاب کهف. باری، اصحاب کهف از شهر خود به بهانه شکار خارج شدند؛ چون از دین و آئین پادشاه در ترس و هراس بودند. و چون شب فرارسید، داخل در غاری شدند؛ و آن سگ نیز با آنان معیت داشت.
خداوند پینکی و حالت خواب آلودگی را بر آنان مستولی ساخت؛ همچنانکه فرماید: «فضربنا علی ءاذانهم فی الکهف سنین عددا؛ پس در آن غار ساليانى چند بر گوشهايشان پرده زديم.» (کهف/ 11)
آنان در آن غار آرمیدند و به خواب عمیق فرو رفتند؛ تا زمانی که خداوند آن پادشاه طاغی و یاغی و باغی را هلاک نمود؛ و تمام افراد آن مملکت را نیز بمیرانید، و اهل آن زمان منقرض شدند و زمان دیگری پدید آمد و اهل دیگری در آن زمان به ظهور رسیدند.
در این حال اصحاب کهف از خواب بیدار شدند، و بعضی از آنان به بعضی دیگر گفتند: چقدر زمان گذشته است که ما در اینجا خوابیده ایم ؟ دیگران نگاهی به خورشید افکندند و دیدند که بالا آمده است، لذا در پاسخ گفتند: درنگ ما در اینجا یک روز یا مقداری از یک روز بوده است.
و سپس به یک نفر از میان خود گفتند: که این ورق پول را بگیر، و به طوری وارد شهر شو که کسی تو را نشناسد، و متنکرا برای ما طعامی خریداری کن و بیاور! چون اهل شهر اگر ما را بشناسند و از احوال ما مطلع شوند، بدون شک ما را خواهند کشت، یا به دین و آئین خود وارد خواهند ساخت.
آن مرد برای خریداری غذا از کهف به سوی شهر رهسپار شد. دید شهر غیر از آنی است که در خاطر خود معهود داشت، و جماعتی را دید که همه به خلاف زی و عادت سابقین هستند. او آنها را نشناخت و با زبان و تکلم آنها نیز آشنا نبود، و آنان نیز از زبان او خبری نداشتند.
بدو گفتند: تو که هستی؟ و از کجا آمده ای ؟
آن مرد، آنان را از قضیه و داستان خود آگاه کرد. پادشاه آن شهر با تمام یاران و اعوان خود برای کشف این قضیه به خارج شهر حرکت کردند، و آن مرد نیز همراه آنان بود. و آمدند تا به در غار رسیدند. و می خواستند که وارد شوند و از خصوصیات باخبر شوند.
بعضی از آنان می گفتند که: این جماعت سه نفر هستند و چهارمی آنان سگ همراه آنهاست. و بعضی دگر می گفتند: ایشان مجموعا پنج نفر هستند و ششمی آنان سگ آنهاست. و بعضی دیگر می گفتند: ایشان هفت نفرند و هشتمین آنها سگ آنهاست.
و چنان خداوند عز و جل به حجابی از رعب و ترس آنان را پوشانیده بود که ابدا قدرت بر دخول و ورود در غار را نداشتند، و غیر از همان یک نفر که از خود اصحاب کهف بود احدی قادر بر دخول نبود.
آن یک تن چون وارد شد، دید که یاران خود که در غارند همه در خوف و هراسند و چنین پنداشته اند که جماعتی که در غار اجتماع نموده اند، یاران همان پادشاه طاغی و سرکش سابق یعنی دقیانوس هستند و اینک قصد دارند آنها را بکشند.
آن یک نفر رفقای خود را مطمئن ساخت که چنین نیست؛ بلکه دقیانوس و تمام اهل شهر مرده اند، و اینان جماعت دگری هستند. و متوقفین در کهف که یاران او هستند در این مدت طولانی همگی به خواب عمیق فرو رفته اند؛ و خداوند آنان را آیه و نشانه توحید و قدرت برای مردم قرار داده، و برای معاد و روز بازپسین شاهد صادقی مقرر داشته است.
در این حال همگی به گریه در آمدند، و از خدای خود مسألت نمودند که آنان را به خوابگاه هایشان برگرداند؛ و آنان بار دیگر نیز به خواب روند. پادشاه آن زمان که از مؤمنین بود گفت: سزاوار است که اینک ما در این محل مسجدی بنا کنیم، و برای دیدار و زیارت مسجد بدین نقطه بیائیم؛ چون این جماعت کهف از مؤمنان هستند.
و از برای اصحاب کهف در هر سالی دوبار انتقال و از پهلو به پهلو شدن است؛ شش ماه بر پهلوی راست خود می خوابند، و شش ماه دیگر بر پهلوی چپ. و سگ آنان نیز همیشه ملازم آنهاست به طوری که دو دست خود را در آستانه غار گسترده است. (تفسیر علی بن ابراهیم قمی طبع سنگی از ص392 تا 394)
علامه طباطبایی بعد از نقل این روایت گفته اند: ‎ این روایت از نقطه نظر متن از واضحترین روایات وارده در این مقام است، و نیز از سالمترین و دورترین آنهاست از اضطراب و تشویش؛ لیکن معذلک دلالت دارد بر آنکه آن کسانی که در تعداد اصحاب کهف اختلاف کردند همان افرادی هستند که بر در کهف اجتماع کرده بودند، و این خلاف ظاهر آیه است.
و دیگر دلالت دارد بر آنکه اصحاب کهف برای بار دوم نمرده اند، بلکه به خواب اولیه خود برگشتند. و نیز سگ آنان زنده و در خواب است؛ و در هر سال دو بار پهلو به پهلو می شوند از راست به چپ و از چپ به راست؛ و آنان فعلا بر همان هیئت و قیافه خود در غار هستند؛ و ما فعلا در روی زمین غاری را سراغ نداریم که در آن جماعتی بدینگونه و به این هیئت خوابیده باشند. (المیزان ج13 ص300)

منـابـع

سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی- جلد 5 صفحه 328-318

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد