ظهور اسم «المحیی» در وجود حضرت ابراهیم علیه السلام
فارسی 7771 نمایش |حضرت ابراهیم (ع) از خداوند تقاضا نمود که جنبه فاعلی و اعمال قدرتی که برای زنده شدن مردگان صورت می گیرد را بداند، و گفت: «کیف تحی الموتی؛ چگونه تو ای پروردگار به مردگان جان می دهی؟» (بقره/ 260)
این سؤال غیر از پرسش ارمیای نبی در خصوص زنده شدن مردگان؛ سؤال ارمیا از نحوه فعل و سؤال ابراهیم از نحوه جنبه فاعلی است. یک وقتی انسان را می برند در لابراتوار و آن مطالبی را که خوانده است نشانش می دهند؛ یک وقت به او می گویند خودت عمل کن و با دست خود مطالب علمیه را به مرحله عمل در آورده و لباس تحقق بپوشان! ابراهیم می گوید: ای پروردگار من! وقتی که می خواهی مردگان را زنده کنی چه می کنی؟ خدایا تو چگونه مردگان را زنده می کنی؟ من می خواهم بفهمم آن جنبه فاعلی که در توست و با آن حیثیت مرده زنده می نمائی چیست؟! ای ابراهیم! آیا بدین موضوع ایمان نیاورده ای؟ گفت: آری، ایمان دارم و می دانم که تو با قدرت کامله خود و با اسم «المحیی» که از اسماء حسنای توست، مردگان را زنده می کنی! لیکن می خواهم قلبم آرام بگیرد!
یعنی چه؟ یعنی من الان پشت پرده هستم، این پرده را بردار! بدون پرده مشاهده نمایم! ابراهیم پیغمبر است، از پیامبران اولواالعزم: صاحب شریعت و کتاب؛ و به مقامات و درجاتی رسیده و مدارج و معارجی را پیموده است و در عالم ولایت قدم زده و به صفات و اسمای حسنی رسیده است؛ اما آن جنبه احیاء اسم المحیی در خود حضرت ابراهیم ظهور نکرده است، خودش مرده زنده نکرده و کیفیت احیاء مرده را از حیثیت فاعلی آن نمی داند. چون اولیای خدا که به مقام قرب می رسند، تمام اسماء و صفات خدا در وجود آنان تجلی می کند.
در قرآن مجید داریم که حضرت عیسی بن مریم می گفت: «و أحی الموتی باذن الله؛ من مرده زنده می کنم به اذن خدا.» (آل عمران/ 49) نه اینکه من کناری هستم و دعا می کنم: خدایا تو مرده را زنده کن! و خدا هم مستجاب می کند و زنده می گرداند، بلکه من خودم زنده می کنم به حول و قوه خدا، من بنده ام و هر حول و قوه ای در من باشد، از خداست؛ «لا حول و لا قوة الا بالله» اما عمل، عمل من است. مثلا فرض کنید یک وقتی من اینجا نشسته ام و دعا می کنم: خدایا این قلم از روی این کاغذ بر زمین افتد، خدا هم دعا را مستجاب می نماید و یک عمل خارجی صورت می گیرد، بادی می وزد، یا زیدی می آید و این قلم را بر زمین می گذارد؛ در این صورت حرکت قلم و افتادنش در روی زمین به اراده من نبوده است. ولی یک وقتی من با دست خود قلم را بلند می کنم و بر زمین می گذارم. در هر دو حال، فعل فعل خداست و به حول و قوة او صورت پذیرفته است، و اگر مشیت و اذن او نباشد تا هزار سال هم قلم از جای خود تکان نمی خورد، ولی در صورت دوم که من با دست قلم را بر زمین گذاشتم فعل فعل من نیز هست، انتساب به من هم دارد.
حضرت ابراهیم (ع) به مقاماتی رسیده، و طی مدارجی نموده است، ولی هنوز اسم المحیی یعنی کیفیت احیاء، یعنی آن قوه ای که در اولیاء خدا در مقام تقرب به واسطه تجلی اسم المحیی پیدا می شود در او ظهور نکرده است؛ خلاصه هنوز خود ابراهیم مرده زنده ننموده، و لذا می پرسد: «کیف تحی الموتی؟؛ این اسم تو چگونه تجلی می کند که به واسطه آن مرده زنده می کنی؟» «قال أولم تؤمن؛ آیا ایمان نداری به این حقیقت؟» (بقره/ 260)
آری، ایمان دارم و می دانم که با اسم مقدس خود این عمل را انجام می دهی «تقدست أسماؤک و علت صفاتک؛ نام هایت مقدس و صفاتت برترند.» ولیکن می خواهم همچون دانش آموز که در لابراتوار به دست خود آزمایش می کند و به رأی العین می بیند، ببینم. خداوند فرمود: اینکار را انجام ده! خودت انجام بده! چهار پرنده را بگیر، و قدری با خود مأنوس گردان، و پس از آنکه آنها را کشتی و با هم مخلوط نمودی، بر فراز هر کوه مقداری از آنها را قرار بده، و سپس آنها را بخوان! در این حال آنها با شتاب به سوی تو خواهند آمد، و در آن وقت بدان که خداوند عزیز و حکیم است.
ندای ملکوتی حضرت ابراهیم و زنده شدن پرندگان
حضرت ابراهیم بنا به تفسیر «علی بن ابراهیم قمی» چهار پرنده: طاووس، کلاغ، خروس و کبوتر را گرفت و در هم کوبید به طوری که تمام ذرات آنها در هم فرو رفتند و اجزای آنان را بر قله ده کوه قسمت کرد و بر هر کوهی جزئی از آنها را قرار داد. حالا ابراهیم، خودت آنها را صدا کن! یعنی چه؟ یعنی با نفس ملکوتی خود آنها را بخوان! آنها اجابت می کنند و به ندای تو پاسخ مثبت می دهند!
در اینجا ابراهیم دارد زنده می کند، چون دیگر ابراهیم نیست، اینجا حول و قوه خداست و بس. اراده و مشیت حضرت حق از دریچه نفس ابراهیم ظهور می کند و ابراهیم دارای اسم اعظم حق شده است و همان اسم المحیی فعلا در وجود خودش ظهور نموده است. ابراهیم از خودش بیرون آمده و محو در اسم حق گردیده، دیگر ابراهیمی نیست؛ اینجا خداست و بس. حضرت ابراهیم منقارهای پرندگان را یکی پس از دیگری به دست گرفت و یکایک آنها را صدا زد: ای خروس بیا! ای کلاغ بیا! ای طاووس بیا! ای کبوتر بیا! از بالای ده کوه، ذرات هر یک از این مرغان در هوا شناور شده و آمدند و به منقارهای خود که به دست ابراهیم بود چسبیدند، فورا گوشت بر روی استخوانهای درست شده روئیده شد، و پر و بال بر روی گوشت روئیده شد، و چهار مرغ تمام عیار کامل الخلقه در مقابل ابراهیم قرار گرفتند.
باری، این ندای ملکوتی ابراهیم بود که مرغها را زنده کرد، ابراهیم با اسم خدا زنده کرد و اسم خدا، امر خدا و اذن خداست؛ همانطوری که در روایت است که چون ابراهیم کعبه را بنا کرد بر فراز کوه أبوقبیس آمد و مردم را به حج خواند، هر کس صدای او را شنید (گرچه در اصلاب پدران بود) و ندای او را لبیک گفت، به حج مشرف می شود. افرادی که یک بار لبیک گفتند یک بار، و افرادی که دو بار لبیک گفتند دوبار، و همچنین برود بالا به تعداد لبیک های گفته شده، موفق به حج و زیارت بیت الله الحرام خواهند شد. معلوم است که این ندای ابراهیم نیز ملکوتی است نه ملکی، و الا در اصلاب پدران شنیده نمی شد و لبیک ها نیز ملکوتی است و بنابراین هر کس اجابت کند موفق به حج می گردد و الا لبیک های ظاهری ملازمه ای با تشرف ندارد.
لذا ابراهیم آرام گرفت؛ یعنی همان اطمینان قلبی را که طلب می کرد برای او حاصل شد، چون به دست خودش، و با اراده خودش انجام پذیرفت. اگر امری در وجود خود انسان تحقق پیدا کند و انسان آنرا لمس نماید و مشهود و ممسوس او شود، طبعا از مقام تردید و شک و یا لااقل عدم اطمینان، به مقام یقین و اطمینان منقلب می گردد. شما اگر بگوئید: من اصلا نمی توانم بفهمم این چراغ برق چطور روشن می شود؟ ما می گوئیم جریان الکتریسته باید از سیم عبور کند و الکتریسته را نیز به واسطه امر فیزیکی یا شیمیائی، چون حرکت و اصطکاک، و یا چون فعل و انفعال پدید آوریم، یعنی به واسطه دینام یا پیل ایجاد دو قطب مثبت و منفی الکتریکی بنمائیم، و چه و چه بشود، همه را تعریف می کنیم، نقشه مدارش را هم می کشیم، و سپس می گوئیم: حالا باور دارید؟ می گوئید: تصدیق دارم ولیکن یقین و سکون خاطر برای من نیست! می گوئیم: آقا خودت یک ظرفی را بردار و قدری آمونیاک در آن بریز و دو زغال به عنوان دو قطب در آن بگذار و دو رشته سیم از زغالها به لامپ بیاور و کلید رابط در سر راه قرار بده، می بینی که چراغ روشن می شود. شما این کارها را با دست خود انجام می دهید، می بینید که چراغ روشن می گردد.
منـابـع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معاد شناسی- جلد 6 صفحه 12- 18
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها