تأثیر حسن خلق در گسترش اسلام

فارسی 5341 نمایش |

از علل بسیار مهم و پرارزشى که در زیبایى باطن نقش بسزایى دارد و در سالم سازى حالات و حرکات سهم قابل توجهى را داراست، حسن خلق است که پیامبر بزرگ اسلام از آن تعبیر به برگ درخت دین کرده است. دارندگان محاسن اخلاقى و حسنات باطنى که در قرآن کریم از آنان تعبیر به محسنین شده است به خاطر این که حرکات و اعمالشان از باطن زیبایشان کسب زیبایى مى کند، محبوب خدا و خلق خدایند: «والله یحب المحسنین؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد» (آل عمران/ 148).
حسن خلق چنان که پیامبر بزرگ اسلام فرموده اند اخلاق اعظم خداست. این اخلاق یا رشته هایى از آن، در هرکس باشد مایه ى نجات دنیا و آخرت او و سبب رهایى اش از مشکلات و رنج ها و عامل آزادى اش از دوزخ است. حسن اخلاق و رفتار پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) نقش به سزایی در پیشرفت اسلام داشته است.

نجات از اعدام به سبب حسنات اخلاقى
امام صادق (ع) مى فرماید: اسیرانى را که به محضر پیامبر اسلام آوردند حضرت به کشتن همه ى آنان جز یکى فرمان داد. اسیر به حضرت گفت: پدر و مادرم فدایت، از میان اینان چه شد مرا آزاد کردى؟ حضرت فرمود: جبرئیل از جانب خداى عزوجل به من خبر داد که تو داراى پنج خصلتى که خدا و رسولش آنها را دوست دارد: نسبت به ناموست داراى غیرت شدیدى هستى، اهل جود و سخایى، آراسته به حسن خلقى، زبانى راستگو دارى و اهل شجاعتى. هنگامى که اسیر محکوم، این حقایق را شنید مسلمان شد و اسلامش نیکو گشت و در جهادى در رکاب پیامبر به جهادى شدید و سخت برخاست و به شرف شهادت نایل آمد.
راستى شگفت آور است کافرى بر ضد پیامبر به جنگ برمى خیزد، در میدان جنگ به دست سپاه اسلام با دیگر یارانش اسیر مى شود، همه به اعدام محکوم مى گردند، ولى خداى مهربان به وسیله امین وحى به خاطر حسنات اخلاقى اش که محبوب خدا و پیامبر است فرمان آزادى اش را صادر مى کند و از گناه او که جنگ بر ضد پیامبر بود درمى گذرد، سپس به سبب آن حسنات مسلمان مى شود و به اوج کمال که کمالى فوق آن نیست یعنى شهادت پر مى کشد. به راستى آثار حسن خلق که بخشى از آن در دنیا و همه ى آن در آخرت ظهور عینى پیدا مى کند قابل شماره کردن نیست. چنان که در روایات آمده است: هیچ حقیقتى در میزان عمل انسان در قیامت سنگین تر از حسن خلق نیست.

مرد شامی و امام حسین ( ع)
مردی به نام عصام بن المصطلق اهل شام آمد در مسجد مدینه، مردی را دید با هیبت و جلال. نظرش را جلب کرد گفت این کیست آنجا نشسته؟ معلوم می شود شخصیتی است. یک کسی گفت: امام حسین (ع)، تا شنید حسین پسر علی، گفت: قربة الی الله بروم چند تا فحش آبدار به او بگویم. آمد و روبروی حضرت ایستاد و با کمال وقاحت تا می توانست حضرت امیر و خود حضرت را سب کرد و فحش داد که اسلام را شما خراب کردید، شما مردمی هستید منافق و از این حرفها. امام نگاهی به او کرد، در چهره اش خواند که او یک مرد اغفال شده است همینکه حرفهایش تمام شد فرمود: «امن اهل الشام انت؟؛ آیا تو اهل شامی؟» گفت بله. یک جمله بیشتر نگفت: «شنشنه اعرفها من اخزم؛ (مثل است) می دانم، شامیها این جور هستند». بنابراین شما در شهر ما غریب هستی، مهمان ما هستی، بیا برویم منزل مهمان ما باش، تو را پذیرایی می کنیم، اگر آذوقه ات کم باشد آذوقه به تو می دهیم و خود این مرد می گوید یکمرتبه حالتی به من دست داد، دوست داشتم زمین شکافته بشود به زمین فرو بروم.

داستان امام علی و فرد کتابی
روزی امام علی (ع) در زمان خلافتشان از شهر کوفه خارج شدند. ایشان دأبشان این نبود که وقتی به جایی می روند به عنوان اینکه خلیفه و امیرالمؤمنین هستند با اسکورت بروند، ساده می رفتند و ساده هم می آمدند. در برگشتن با یک نفر کتابی برخورد کردند و با یکدیگر مصاحب و همراه شدند. قهرا دو مصاحب راه یکدیگر را می پرسند، حضرت فرمودند من می روم کوفه، تو کجا می روی؟ جای دیگری را گفت که یک مقدار از راه را با یکدیگر مشترک بودند و نزدیک کوفه او راهش جدا می شد. گفتند خوب، پس با همدیگر باشیم. آن شخص می دانست که رفیقش مسلمان است. حضرت هم که می دانستند او اهل کتاب است، با همدیگر صحبت کنان آمدند تا به سر دو راهی شاهراه کوفه و راه فرعی رسیدند، او قهرا راه فرعی را گرفت. حضرت هم شاهراه را رها کردند و دنبال او آمدند. آن شخص گفت: شما که گفتی من به کوفه می روم. فرمود بله به کوفه می روم. پرسید: پس چرا از این طرف می آیی؟ فرمود برای اینکه ما با یکدیگر چند ساعت مصاحبت کردیم و مصاحبت حق ایجاد می کند و تو به گردن من حق پیدا کردی. به دلیل اینکه تو بر من ذی حق هستی من می خواهم تو را چند قدم بدرقه کنم. نوشته اند همان جا فکری کرد و گفت: پیغمبر شما به دلیل این اخلاق حسنه ای که دستور داد، به این سرعت دینش دنیا را گرفت و بعد خداحافظی کردند و او حضرت امیر را نشناخت ولی این خاطره به شکل عجیبی در ذهنش بود تا یک وقتی به کوفه آمد و قهرا در جستجوی همان رفیقش بود. روزی آمد خلیفه را دید، و فهمید رفیق بین راه، خود خلیفه است. آنجا بود که شهادتین را گفت و مسلمان شد و یکی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین گردید.

منـابـع

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 29-27

شیخ صدوق- امالى- صفحه 384- المجلس الحادى و الستون- حدیث 2

محمدباقر مجلسی- بحار الانوار- جلد 22- صفحه 107- باب 37- حدیث 67

مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 40

متقی هندی- کنز العمال- جلد 3- صفحه 3

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد