آمدن امیرالمؤمنین به کربلا و بوئیدن تربت آن در جنگ صفین
فارسی 7351 نمایش |روایت ابن ابی الحدید:
ابن أبی الحدید در «شرح نهج البلاغه» روایت میکند از نصر با إسناد خود از هرثمه بن سلیم که گفت: «ما با أمیرالمؤمنین علی (ع) برای جنگ صفین حرکت کردیم؛ چون آن حضرت در بین راه در کربلا فرود آمد، ما با آن حضرت نماز جماعت بپای داشتیم. چون از نماز فارغ شد و سلام نماز را گفت، مقداری از خاک را برداشت و بوئید و گفت: «واها لک یا تربة! لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب؛ عجبا از تو ای تربت! سوگند به خدا که از میان تو جماعتی برمیخیزند که بدون حساب داخل بهشت میشوند.»
چون هرثمه از جنگ صفین به نزد زنش جرداء دختر سمیر که از شیعیان أمیرالمؤمنین (ع) بود، بازگشت به او گفت: ای جرداء میخواهی از دوستت أبوالحسن برای تو مطلبی نقل کنم که تعجب کنی! چون وارد کربلا شد مشتی از خاک برگرفت و بو کرد و چنین گفت: «واها لک أیتها التربة! لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب». او ادعای علم غیب میکند؟ زن گفت: ای مرد دست از اینگونه سخنها بردار، أمیرالمؤمنین جز کلام حق هیچ چیز دیگری نمیگوید.
هرثمه میگوید: چون عبیدالله بن زیاد لشکر برای جنگ با حسین (ع) به کربلا فرستاد، من نیز در میان آن لشکر بوده و به کربلا رفتم. و چون به منزلگاه حسین (ع) و اصحابش رسیدم به یاد آوردم که این زمین همان زمینی است که ما با أمیرالمؤمنین (ع) در راه صفین در آن وارد شدیم. و همان نقطهای را که أمیرالمؤمنین از خاکش بوئید، شناختم و آن کلماتی را که فرموده بودند، به خاطر آوردم و لذا از این حرکت و مسیرم به کربلا ناخشنود شدم. عنان اسب را به طرف حسین (ع) گردانیدم و در مقابلش ایستادم و سلام کردم؛ و آن حدیثی را که در این سرزمین از پدرش شنیده بودم برای او بازگو کردم. حضرت حسین (ع) فرمود: اینک آیا موافق ما هستی یا از مخالفین ما؟ عرض کردم: ای پسر رسول خدا! نه از موافقین شما هستم و نه از مخالفین شما؛ من فعلا اولاد خود و عیال خود را گذاشتهام و آمدهام و بر آنها از ابن زیاد نگرانم. حضرت فرمود: پس از این سرزمین به سرعت کوچ کن تا اینکه منظره جنگ با ما را نبینی؛ سوگند به آن خدائی که جان حسین در دست قدرت اوست، هر کس امروز واقعه نبرد با ما را ببیند و ما را یاری نکند، داخل در آتش خواهد شد.
هرثمه میگوید: من در آنحال با سرعتی هر چه تمامتر پا به گریز نهادم، تا اینکه منظره کشتار از دیدگانم پنهان باشد.
و نصر حدیث کرده است از أبوجحیفه که او گفت: عروه بارقی به نزد سعد بن وهب آمد و از او پرسش کرد از حدیثی که او از أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب روایت کرده است. سعد بن وهب گفت: آری، مرا مخنف بن سلیم بسوی أمیرالمؤمنین فرستاد، در وقتی که بسوی صفین در حرکت بود، من آمدم و در کربلا به او رسیدم و دیدم با دستش اشاره به زمین میکند و میگوید: «هبهنا هبهنا؛ اینجا اینجا.» مردی پرسید: منظور شما چیست ای أمیر مؤمنان؟ «فقال: ثقل لال محمد ینزل هبهنا؛ فویل لهم منکم و ویل لکم منهم!؛ متاع گران بهائی از آل محمد در اینجا فرود میآید؛ پس وای بر آنها از شما، و وای بر شما از آنها!» مرد پرسید: مرادتان از این کلام چیست ای أمیر مؤمنان؟ حضرت فرمود: وای بر آنها از شما که میکشید آنها را؛ و وای بر شما از آنها که خداوند به پاداش این کشتار شما را داخل در آتش میفرماید.
نصر گفته است که این کلام به وجه دیگری هم وارد شده است: «إنه (ع) قال: فویل لکم منهم و ویل لکم علیهم؛ آن مرد گفت: معنای وای بر ما از ایشان را فهمیدیم. فویل لنا علیهم معنایش چیست؟ حضرت فرمود: ترونهم یقتلون لا تستطیعون نصرتهم!؛ میبینید آنها را که کشته میشوند و قدرت یاری آنها را ندارید!»
و نصر با سند خود از حسن بن کثیر از پدرش روایت کرده است که أمیرالمؤمنین (ع) به کربلا آمدند و در آنجا توقف کردند؛ و گفته شد به ایشان: ای أمیرالمؤمنین! اینجا زمین کربلاست. فقال: ذات کرب و بلاء. و سپس با دست خود اشاره به مکانی نمودند و گفتند: «هیـهنا موضع رحالهم و مناخ رکابهم؛ اینجا محل باراندازهای آنان است و محل خوابیدن اسبها و شترهای آنان است.» و سپس با دست اشاره کردند به مکان دیگری و فرمودند: «هیـهنا مراق دمآئهم؛ اینجا محل ریخته شدن خونهای آنانست.» و سپس أمیرالمؤمنین (ع) از آنجا به ساباط حرکت کردند.
روایت علامه مجلسی
مجلسی رضوان الله علیه در «بحار» از «خرائج و جرائح» آورده است از حضرت امام محمد باقر از پدرش امام صادق علیهماالسلام که فرمود: «امیرالمؤمنین (ع) چون در راه حرکت به صفین به کربلا عبورشان افتاد، در وقتی که اصحاب آن حضرت می گذشتند، در حالیکه اشکها در چشمانش حلقه زده بود و میگریست، می گفت: «اینجا محل خوابیدن و استراحت کردن مرکب های آنهاست و اینجا محل فرود آمدن و بارانداختن آنهاست، و اینجا محل ریخته شدن خون های آنهاست. خوشا به حال تو ای تربت که بر روی تو خون های محبوبان بارگاه الهی ریخته میشود!» و حضرت باقر (ع) فرمود: «چون امیرالمؤمنین (ع) مردم را بسوی صفین حرکت دادند، رسیدند به جائی که تا کربلا دو میل یا یک میل فاصله داشت، از لشکر خارج شده و در مقابل لشکر دور میزد بر مکانی که آن را مقدفان گویند. حضرت فرمود: «سوگند به خدا در اینجا دویست پیغمبر و دویست سبط از ذریه پیغمبر شهید شدند. و اینجا محل خوابیدن مرکب ها و به زمین افتادن عاشقانی است که همه از شهداء هستند و تا آن زمان کسی در درجه و فضیلت بر آنها سبقت نگرفته است و بعد از آن هم کسی به درجه و پایه آنها نخواهد رسید.»
آن قدر امیرالمؤمنین (ع) به امام حسن و امام حسین محبت داشت، و در جنگها نمیگذاشت آنها جلو بروند و میفرمود: «معاویه فقط اهتمامش در اینست که این دو نور دیده رسول خدا را بکشد و زمین را از نسل و ذریه رسول الله خالی کند»؛ در حالیکه به محمد بن حنفیه فرزند رشید و شجاع دیگرش که از فاطمه زهرا نبود، شمشیر میدهد و او را مأمور به فتح میکند و میگوید: «مترس، سرت را به خدا بسپار و بر دندانهای خود فشار بده و چشمت را به آخر لشکر بینداز و برو و فتح کن». این جملات را به او در جنگ جمل میفرماید.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 204-212
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها