خبر دادن علی علیه السلام از شهادت خویش
فارسی 4238 نمایش |یک حادثه ای مربوط به امیرالمؤمنین امام علی (ع) است که نقل کرده اند در روز سیزدهم ماه مبارک رمضان رخ داده است و آن این است که در روز سیزدهم ماه رمضان - و ظاهرا آن روز، روز جمعه بوده است - ایشان موعظه می کردند و خطبه می خواندند، برای مردم صحبت می کردند و مردم در مسجد نشسته بودند و از جمله کسانی که در مسجد نشسته بودند دو فرزند بزرگوارشان امام حسن و امام حسین علیهما السلام بودند. یکمرتبه وسط صحبت خطاب می کنند به امام حسن، می فرمایند فرزندم حسن! چند روز از این ماه گذشته است؟ عرض می کند پدرجان! سیزده روز (معلوم است که مطلبی را می خواهد بگوید، خودش بهتر از دیگران می داند چند روز گذشته است). باز به امام حسین می فرماید: فرزندم! چند روز از این ماه مانده است؟ پدر جان! هفده روز. آنگاه دستی به محاسن مبارکش می برد و می فرماید چیزی نمانده است که این محاسن به خون این سر خضاب بشود. امیرالمؤمنین علی (ع) در این ماه مبارک رمضان به طور اشاره و کنایه و گاهی صریح ولی بدون اینکه جزئیات و خصوصیات و وقت (حادثه شهات خود) را دقیقا تعیین بفرماید یک حالتی را نشان می داد که نگرانی کلی برای همه و در درجه اول برای خاندان ایشان به وجود آورده بود.
در «خرائج و جرائح» راوندی است که در روایات متواتره وارد است که آن حضرت اخبار از شهادت خود میداد و اینکه از دنیا با شهادت ارتحال می یابد. و میفرمود: «والله لیخضبها من فوقها، یومی إلی شیبته؛ سوگند به پروردگار که اینها را از بالایش به خون خضاب میکند، و اشاره به محاسن سپید خود مینمود.» و پس از آن میفرمود: «ما یحبس أشقاها أن یخضبها بدم!؛ چه چیز شقی ترین امت را بازداشته است که این محاسن را به خون خضاب کند!» و میفرمود: «ماه رمضان در رسید و در این ماه آسیای حکومت دور میزند و منقضی میگردد، آگاه باشید که در امسال همه شما در صف واحدی حج می کنید و علامت آن این است که من در میان شما نیستم.»
و در این ماه رمضان یک شب در نزد امام حسن و یک شب در نزد امام حسین و یک شب در نزد عبدالله بن جعفر، شوهر دخترش زینب، به جهت دخترش افطار می نمود، و زیاده از سه لقمه برنمی داشت. چون علتش را پرسش نمودند فرمود: امر خدا می رسد و من باید گرسنه باشم، یکی دو شب دیگر بیشتر نمانده است. و در سیاهی شب ضربت خورد؛ همان شبی که وعده داده بود.
اخبار رسول اکرم از شهادت امیرالمؤمنین
و در «مناقب» ابن شهر آشوب گوید: «روایت شده است که عمرو بن عبدود در جنگ احزاب جراحتی بر سر امیرالمؤمنین (ع) وارد ساخته بود، آن حضرت نزد رسول خدا (ص) آمد و رسول خدا زخم را بست و در آن دمید و صحت یافت و فرمود: کجا هستم من آن روزی که این محاسن از خون این سر خضاب شود!»
و در «تذکرة الخواص» گوید: احمدبن حنبل در «فضائل» گوید: رسول خدا فرمود: «ای علی! آیا میدانی شقی ترین اولین و آخرین کیست؟ گفتم: خدا و رسول داناترند. فرمود: کسی که این را از این خضاب کند؛ یعنی محاسنش را از خون سرش.»
«قال الزهری: کان أمیرالمؤمنین (ع) یستبطی القاتل، فیقول: متی یبعث أشقاها!؛ زهری می گفت: حال امیرالمؤمنین (ع) چنین بود که قیام قاتل خود را برای شهادت کند و بطیء می یافت و میفرمود: چه موقع شقی ترین امت قیام میکند برای شهادت من!» («تذکره» ص 100)
و جماعتی از وافدین خوارج از اهل بصره به کوفه وارد شدند، و در میان آنان مردی بود به نام جعد بن نعجه، و رو به امیرالمؤمنین کرده و گفت: «یا علی! اتق الله فإنک میت؛ ای علی! تقوای خدا پیشه دار، تو خواهی مرد.» حضرت فرمود: «بلکه من کشته میشوم به علت ضربتی که به اینجا (یعنی به سر) میخورد و لحیه من از خون آن خضاب میگردد، عهد معهود و قضاء حتمی پروردگار است، و خیبت و پشیمانی از آن کسی است که افترا بندد.»
و از فضالة بن ابی فضاله انصاری روایت است (ابوفضاله پدر فضاله از اهل بدر بود و در رکاب أمیرالمؤمنین (ع) در صفین شهید شد.) که: أمیرالمؤمنین (ع) در کوفه مریض شد، و من با پدرم به عیادت آن حضرت رفتیم. پدرم به آن حضرت گفت: علت توقف شما در کوفه در بین اعراب جهینه چیست؟ بسوی مدینه رهسپار شو؛ اگر اجلت در رسد، اصحاب تو متصدی و مباشر تکفین و تغسیل تو میگردند و بر تو نماز میخوانند. حضرت فرمود: رسول خدا (ص) با من عهد و میثاق بسته که از دنیا نروم مگر آنکه اینجا از خون اینجا خضاب گردد؛ یعنی محاسنش از خون سرش.
ابن سعد در «طبقات» از ابوطفیل آورده است که: علی (ع) مردم را برای بیعت فرا خواند، از جمله استقبال کنندگان ابن ملجم مرادی عبدالرحمن بود. امیرالمؤمنین دوبار او را رد نمود و سپس آمد. حضرت فرمود: «چه چیز مانع شقی ترین امت شده است! قسم بخداوند که این از این خضاب خواهد شد یا رنگ خواهد شد؛ یعنی محاسنش از سرش، و سپس بدین دو بیت تمثل نمود. کمربندهای خود را برای مرگ محکم کن، در آن وقتی که مرگ در آستانه خانه تو فرود آید. و از کشته شدن مهراس و جزع منما، در آن زمانی که در وادی تو حلول کند و وارد شود.»
و نیز در «طبقات» از محمد بن عبیده آورده است که: «امیرالمؤمنین (ع) فرمود: علت تأخیر شقی ترین امت چیست که بیاید و مرا بکشد! بار پروردگارا! من از آنها خسته شده ام و آنها نیز از من خسته شده اند، پس آنانرا از دست من راحت کن و مرا هم از دست آنان راحت بنما.»
و نیز در «طبقات» از سلیمان بن قاسم ثقفی روایت کرده است که گفت: مادرم حدیث کرد از ام جعفر که یکی از کنیزان علی بن ابی طالب (ع) بود که گفت: «من بر روی دست های امیرالمؤمنین (ع) آب میریختم که ناگهان سر خود را بلند کرد و با دست خود محاسنش را گرفته و به طرف بینی خود بالا کشید و گفت: عجبا از تو که هر آینه سوگند بخدا که بخون خضاب خواهی شد. آن کنیز گفت: در جمعه ای که رسید ضربت خورد.»
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 251-256
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 147-146
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها