پاسخ علامه طباطبایی درباره بردگی در اسلام
فارسی 5002 نمایش |پرسش: در پرسش های قبلی درباره قضیه ادامه بردگی و بندگی در اسلام سؤال شده بود که مجملا پاسخ فرموده و جواب کامل را به جلد ششم تفسیر المیزان ارجاع فرموده اید در حالی که در تفسیر المیزان به اشکال حقیر پاسخی داده نشده. حقیر سؤال کردم که اگر در اوایل اسلام به خاطر مصالحی رقیت و بندگی تجویز شده ولی با اطلاع از این که فکر بشر در ترقی و تکامل بوده و روزی خواهد آمد که بشر رقیت و بردگی را تقبیح نموده و از نظر عقلی هم قابل قبول نیست که عده ای عده دیگر را استعمار نموده و هرگونه آزادی را از آنان سلب نمایند و همچنین اگر کفار را به بردگی می گرفتند تا در محیط اسلام تربیت شوند فرزندان آنان چرا به تبعیت، برده شده، اگرچه مسلمان هم بودند، اگر بفرمایید که اسلام برای آزادی آنان وسایل زیادی برانگیخته، در پاسخ خواهیم گفت این موضوع اشکال اصل تجویز رقیت را برطرف نمی کند چطور بعض مسائل عبادی یا جنبه های دیگر بنده را در درجه پستی قرار داده اند؟
پاسخ: مرقوم داشته اید که پاسخ اشکال برده گیری اسلام را که مجلد ششم تفسیر المیزان ارجاع نموده بودید در حالی که در تفسیر نامبرده به اشکال مذکور پاسخی داده نشده و خلاصه این که فکر متکامل بشر برده گیری و سلب آزادی مطلق را از یک فرد انسان تقبیح می کند و از نظر عقلی نیز قابل قبول نیست و اگر گفته شود اسلام کفار را به بردگی می گرفت تا در محیط اسلام تربیت شوند، می گوییم: گناه فرزندانشان چیست که پس از پذیرفتن اسلام نیز باید در حال بردگی به سر برند؟ و اگر گفته شود اسلام برای آزادی آنان طرقی اندیشیده، می گوییم: اشکال در اصل بردگی ایشان است که در بقا و دوام آن پس از استقرار ... گویا به بحثی که در تفسیر درج شده است توجه کامل مبذول نشده لذا ناگزیر مجددا به توضیح می پردازیم:
اصولا باید دانست که اولا: اگرچه انسان از نظر صفت اختیار که دارد آزاد آفریده شده؛ ولی هرگز نمی توان برای وی آزادی مطلق قایل شد، انسانی که طبعا باید در حال اجتماع و قهرا با رعایت مقرراتی که حافظ اجتماعند، زندگی کند، نمی شود که مطلق العنان و فعال مایشاء باشد. پس در هر حال آزادی انسان در چهارچوب قوانین و مقررات است. به عبارت دیگر، انسان آزاد است فی الجمله نه بالجمله. افراد عادی و متوسط جامعه در موارد و جریان قوانین آزادی عمل ندارند و افرادی نیز تحت شرایطی آزادی از ایشان مسلوب است. به دیوانه، به سفیه، به کودکان نمی شود آزادی عمل داد، به دشمن جانی و بزه کار بی بند و بار نمی شود آزادی عمل داد.
ثانیا: نزاع بر سر مسأله بردگی، ایتعباد، استرقاق، و نظایر آنها نیست بلکه در معنای آن است؛ خواه نام بردگی نیز همراه آن باشد یا نباشد.
حقیقت بردگی عبارت است از سلب استقلال اراده و عمل و بدیهی است کسی که در اراده و عمل استقلال نداشته باشد، اراده و عملش مملوک کسی دیگر خواهد بود و از همین نظر بوده که برده را خرید و فروش می کرده اند.
مسأله بردگی در میان ملل و اقوام سلف در چهار مورد جاری می شد:
1- بزرگ خانواده می توانسته دختر و پسر و زیردستان خود را بفروشد.
2- مرد گاهی زن خود را می فروخته و گاهی به اجاره یا عاریه می داده یا بذل می کرده است.
3- فرمانروای جماعتی به استناد و اتکای قدرت خود می توانسته هر که را دلش خواست زیر یوغ بردگی و بندگی درآورد چنان که پادشاهان را «مالک الرقاب» می نامیدند.
4- یکی از دو طرف متخاصم که در جنگ فاتح می شد اگر دشمن جانی خود را زنده به دست می آورد می توانست او را برده خود قرار دهد یا بکشد یا ببخشد.
اسلام از این چهار نوع برده گیری، سه نوع اول آن را الغا کرده و با تحدید حقوق والدین نسبت به اولاد و همچنین تحدید حقوق مرد نسبت به زن و یا بسط حکومت عادله اسلامی، این نوع برده گیری را ریشه کن نموده است؛ ولی نوع چهارم را امضا نموده است و هرگز نمی توانست نکند؛ زیرا اسلام دینی است فطری و حکم فطرت جز این نیست. هیچ فردی و هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که در برابر دشمنی که می خواهد نام او را یا مقدسات او را از لوح هستی پاک کند، ساکت نشسته از هستی خود که با پستی دشمن توأم است دفاع نکند یا پس از غلبه وقتی که دشمنی را به دست آورد به همان نام پیروزی قناعت نموده و دوباره دشمن را در اراده و عمل خود آزاد گذارد و به سلب استقلال اراده و عمل او (که همان بردگی است) مبادرت نکند، مگر مقتضیات و عواملی برای عفو پیدا شود؛ تا انسان بوده و خواهد بود فطرت و نهاد خدادادی او به همین نحو حکم کرده و خواهد کرد.
اما این که مرقوم داشته اند که عقلا قابل قبول نیست انسانی، انسان دیگری را استعمار کرده هرگونه آزادی را از وی سلب کند، این بیان تنها در سه نوع اول برده گیری جاری است نه در قسم چهارم به بیانی که گذشت.
اما اینکه مرقوم داشته اند فکر مترقی امروز برده گیری را تقبیح می کند، معنای این سخن (اگرچه جنابعالی اراده هم نفرموده باشید) این است که دنیای متمدن؛ یعنی جهان غرب، سلب آزادی را تقبیح می کنند چنان که تقریبا هشتاد سال پیش پس از مجاهدات زیاد، الغای عمومی برده گیری را اعلام کردند و بدین وسیله به قول خودشان ننگی از عالم بشریت زدوده و حقی به گردن جهانیان حتی مسلمین که دینشان این رویه را اجازه می داد گذاشتند؛ ولی باید دقیقا توجه کرد که این دولت های مترقی بشردوست تا چه اندازه الغای بردگی را اجرا کردند؟ آری، اینان که نوع اول از برده گیری (فرزند فروشی و زن فروشی)، را در آفریقا و بعضی اطراف معموره رواج داشت، الغا کردند و اسلام نیز دوازده قرن پیش از آن الغا کرده بود؛ ولی آیا نوع سوم بردگی را که اسلام الغا کرده بود، این دولت های مترقی نیز الغا کرده اند؟ و آیا صدها میلیون ملت های آسیایی و آفریقایی و غیر آنها که صدها سال است تحت استعمار و نفوذ ایشان هستند، بردگان (مسلوب الاراده والعمل)، ایشان نیستند؟ با این تفاوت که نام بردگی برده نمی شود و کاری که گذشتگان با فرد می کردند اکنون یک جا با یک جامعه می کنند! بله چیزی که هست دول مترقی پس از جنگ جهانی دوم تدریجا به پاره ای از مستعمرات خود که به قول خودشان رشد سیاسی پیدا می کنند، آزادی و استقلال می دهند ولی آیا همین دادن آزادی و بخشیدن استقلال دلیل این نیست که این انسانهای متمدن، آزادی را ملک مطلق خود می دانند؟ و معتقدند که ملت هایی که به قول خودشان وحشی یا عقب مانده هستند حق آزادی اراده و عمل ندارند؛ یعنی تا هستند بردگان و بندگان خواجگان خود و پیشروان قافله تمدن می باشند. «با شیر در بدن شد و با جان بدر شود». گذشته از این که می دانیم معنای این استقلال و آزادی چیست و جز تبدیل اسم و تغییر شکل امری در میان نیست، مارک بردگی این انسان های مترقی را با هفت دریا نیز نمی توان شست. همچنین در نوع چهارم از بردگی (سلب آزادی اراده و عمل از اسیران جنگی و شکست خوردگان)، چه رویه ای پیش گرفتند، این عقده با کمی بررسی و تأمل در اوضاعی که پس از جنگ جهانی دوم پیش آمده حل می شود.
متفقین پس از شکستن حریف و تسلیم بلاشرط به کشور حریف ریختند و از صنایع سنگین و غیر آن هرچه به دردشان می خورد بردند و از سرشناسان دشمن هر که را می خواستند گرفتند و کشتند و کشور دشمن را از هر جهت که لازم می دیدند تحت سیطره خود درآوردند و تاکنون که تقریبا بیست سال از خاتمه جنگ می گذرد، هنوز از آزادی کامل خبری نیست و هنوز هم مشکل آلمان شرقی به جای خود باقی است و هنوز هم (از قرار مسموع) عده فراوانی دانشمندان آلمانی در داخله شوروی به سر می برند. متفقین این همه محرومیت و تضییق را تنها مخصوص افراد دشمن که در حال جنگ بزرگ و توانا بودند نکردند بلکه کودکان دشمنی که در حال تسلیم، کودک بودند و همچنین نوزادانی که پس از آن به وجود آمدند و تاکنون تدریجا رشد و نمو کرده اند همه را مشمول بردگی قرار دادند و می دهند و هرگز نمی گویند که گناه، گناه بزرگان بود و کودکان در این باره تقصیری ندارند.
تنها حجت متفقین این است که به این ترتیب از هستی و بقای خود محافظت می کنند و به مجرد گذاشتن اسلحه به زمین و تسلیم بلاشرط می توان از دشمن صرفنظر کرده او را به حال خود گذاشت! و نمی توان طبقه فرزندان را از نیاکان خود و آیندگان را از گذشتگان خود جدا فرض کرد مگر با شرایطی استثنایی. حجتی است که پیوسته در میان بشر دایر بوده و به استناد آن دشمن غالب از مغلوب خود سلب آزادی اراده و عمل می کرده و اکنون نیز می کنند و قطعا در آینده نیز خواهند کرد؛ زیرا دشمن جانی را آزاد نمی توان گذاشت، دشمن را نمی توان حقیر و بیچاره شمرد، حالا اگر به مقررات اسلامی عطف توجه کرده تأمل فرمایید خواهید دید که اسلام نیز همین مقررات انسانی و معامله های فطری را در مورد اسیران جنگی به کار برده و با این تفاوت که کارهایی را که اینان در لفافه تزویرهای سیاسی و با کمال بی رحمی و ناجوانمردی انجام می دهند، اسلام با نهایت صفا و صداقت و دلسوزی و جوانمردی اجرا می نماید. اگر کافر حربی را پس از اسیری برده می گیرد و اگر اسلام پس از بردگی را سبب الغای بردگی نمی داند و اگر فرزندان بردگان را (همین فرزندانی که حالا در قرن بیستم نیز دم از نیاکان خود و مراسم ملی ایشان می زنند)، تابع پدران خود فرض می کند، دور از حق و حقیقت نبوده. گذشته از این که با همه وسایل ممکنه در رفاهیت و تسریع آزادی آنان کوشیده است.
منـابـع
مرتضی مطهری- اسلام و انسان معاصر- صفحه 71-65
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها