اشکالاتی پیرامون سنت اسلام با مقتضیات زمان و پاسخ آنها
فارسی 3139 نمایش | اشکال در مسئله "اسلام و مقتضیات زمان" اشکال همزیستی و هماهنگی دو شیء است که در طبیعت خودشان بر ضد یکدیگرند، یکی از این دو در طبیعت خودش ثابت و لا یتغیر است و دیگری در طبیعت خودش متغیر و سیال و نا ثابت است، اسلام به حکم این که دینی است نسخ ناپذیر، تغییر ناپذیر و جاودانی است و از طرف دیگر مقتضیات زمان به حکم این که در زمان قرار گرفته است و هر چه که در زمان قرار می گیرد -و از آن جمله مقتضیات و شرایط زندگی بشر- نا ثابت و متغیر است و به یک حال باقی نمی ماند، (تغییر می پذیرد) در این صورت دو چیز که یکی خاصیت ذاتی اش ثبات است و دیگری خاصیت ذاتی اش تغییر و تحول است، چگونه می توانند با یکدیگر همزیستی و هماهنگی داشته باشند؟ و بالاتر (اینکه) آنکه ثابت است بخواهد هادی و راهنمای آن چیزی باشد که متغیر است! در حالی که این ثابت حتی نمی تواند پا به پای آن متحول باشد، چون حرکتی ندارد، چگونه می تواند راهنما و هادی آن باشد؟
اینجاست که طبعا این تضاد و تناقض در می گیرد، یا ثابت باید متغیر را هم شکل خودش بکند، یعنی زمان را متوقف کند و مانع تغییرات و تحولات زندگی بشر بشود و یا باید که این متغیر آن ثابت را همرنگ و همشکل خودش بکند، یعنی دائما در آن، تغییرات و نسخ ها و اصلاح ها و آرایش ها و پیرایش هایی ایجاد کند و هیچکدام از اینها واقعا هماهنگی و همزیستی نیست این (بود) اشکال.
(در جواب) به طور اجمال می گوییم نه اسلام -که می گوییم ثابت است- به مفهوم مطلق ثابت است که هیچگونه تغییری در قوانینش وجود ندارد و نه شرایط و مقتضیات زمان به این شکل است که غالبا تصور می شود که لازمه زمان این است که همه چیز تغییر کند، یعنی در اسلام عناصری ثابت و عناصری متغیر وجود دارد همچنان که در زمان هم عناصری ثابت و عناصری متغیر (وجود دارد)، عناصری که باید ثابت بماند و عناصری که باید تغییر کند و آن تغییرها باید در کادر آن عناصر ثابت رخ دهد و اگر تغییرهای زمانی در کادر آن عناصر ثابت رخ بدهد، تغییرات زمان، پیشروی و تکامل است و اگر خارج از آن کادر ثابت صورت بگیرد، تغییر هست ولی تکامل نیست، بلکه انحراف و سقوط است.
ثابت بودن قوانین اسلام
ما -و هیچکس- زمان را معصوم نمی دانیم و تغییرات اجتماعی را دارای عصمت تلقی نمی کنیم، این جور نیست که هر جامعه ای خود به خود و به طور خودکار همیشه رو به پیشرفت و ترقی باشد، ما همیشه می گوییم "ترقی اجتماع ها" و "انحطاط اجتماع ها"، همین طور که ترقی اجتماع ها در زمان صورت می گیرد، انحطاط اجتماع ها هم در زمان صورت می گیرد، آن هم تغییری است که در متن زمان صورت می گیرد پس معلوم می شود که زمان و جامعه در زمان، دو گونه ممکن است تغییر بپذیرد: تغییرهایی که باید آنها را "ترقی" نامید و تغییرهایی که "انحطاط" و "سقوط" است.
حتی ممکن است جامعه ای به طور نسبی ثابت باشد ما درباره خیلی از جامعه ها می گوییم فلان اجتماع اساسا نسبت به چهار قرن پیش تکان نخورده پس این جور هم نیست که هر اجتماعی جبرا و لزوما محکوم به تغییر باشد، حال یا در جهت ترقی و یا در جهت انحطاط. همین مطلب نسبتا بدیهی، مطلب را برای ما به شکل دیگری طرح می کند که تغییرات زمان یا در مسیر ترقی است، یا در مسیر انحطاط و تنزل، پس این سؤال طرح می شود که آن مسیری که مسیر ترقی است چیست و آن مسیری که مسیر تنزل است چیست؟
پس ما یک مسیر ترقی داریم، یک کادری داریم که اگر اجتماع در آن کادر تغییر بکند، ترقی کرده است، جامعه یک مدار دارد که اگر در آن مدار حرکت کند ترقی است، ولی اگر در خارج آن مدار (حرکت کند) تنزل است. این همان معنایی است که ما عرض می کنیم که زمان هم عناصری ثابت و عناصری متغیر دارد مقصود این است که یک سلسله عناصر در زندگی بشر باید ثابت باشد تا اینکه امکان ترقی در زندگی باشد تغییر باید در یک مدار معین و مشخص و در یک جهت خاص صورت بگیرد تا ترقی باشد و الا ترقی نیست.
بنابراین از آن طرف اگر ما توانستیم ثابت کنیم که اسلام اصولی دارد که آن اصول ثابت است و تغییر پذیر نیست ولی در اسلام جای تغییر هم وجود دارد (توانسته ایم مسئله "اسلام و مقتضیات زمان" را حل کنیم و البته) معنای اینکه در قانون اسلام تغییر رخ بدهد، منحصر به نسخ نیست، آنچه که قطعا وجود ندارد، این است که قانون اسلام نسخ بشود.
همان طور که وضع قانون اسلام به وسیله ما نبوده است -الهی است- نسخش هم به وسیله بشر نمی تواند باشد از جنبه الهی هم فرض این است که ضرورت دین اسلام است که این دین از طرف خدا منسوخ نخواهد شد.
آن تغییری که به هیچ وجه امکان ندارد رخ بدهد، نسخ است، ولی مگر همه تغییرات باید به صورت نسخ باشد؟ اسلام یک نوع رمزی و یک دستگاه متحرکی در داخل خودش قرار داده که خودش از ناحیه خودش تغییر می کند نه از ناحیه کسی دیگر که مثلا علما بیایند تغییر بدهند، علما فقط می توانند آن تغییرات را کشف کنند نه اینکه تغییر بدهند.
تعبیر اقبال از اجتهاد
عبارتی است از اقبال لاهوری که عبارت بسیار خوبی است اقبال از جمله کسانی است که توجه فوق العاده ای به مسئله اسلام و مقتضیات زمان کرده، از هر دو جهت، یعنی هم متوجه بوده که اصلا بشریت و تمدن به یک سلسله قوانین ثابت نیاز دارد و بدون آن، ترقی امکان پذیر نیست و هم توجه داشته است که بر خلاف آنچه که بعضی تصور می کنند، این طور نیست که قوانین اسلام همیشه یکنواخت و یکجور است و در زمان ها و مکان های مختلف به یک شکل اجرا می شود.
در کتابی که به نام "احیای فکر دینی در اسلام" از او منتشر و ترجمه شده است -که کتاب عمیقی است- از اجتهاد به "نیروی محرکه اسلام" تعبیر می کند در نظر او نیروی محرکه اسلام، اجتهاد است.
این، سخن جدیدی نیست، از هزار سال پیش، ما عباراتی به همین معنا و مضمون داریم که علمای اسلام "اجتهاد" را به عنوان "نیروی محرکه اسلام" معرفی کرده اند.
می گوید: "اجتماعی که بر چنین تصوری از واقعیت بنا شده باشد، باید در زندگی خود مقوله های ابدیت و تغییر را با هم سازگار کند."
(مقصودش این است که) در جامعه باید این دو خصوصیت باشد: از یک جنبه ابدیت و ثبات و از جنبه دیگر تغییر، از یک وجهه ثابت و از وجهه دیگر متغیر او معتقد نیست به جامعه ای که از هر وجهه ای باید ثابت باشد و هم معتقد نیست به جامعه ای که آنچه بر آن حکومت می کند فقط تغییر باشد و هیچ وجهه ثابت نداشته باشد.
"بایستی که برای تنظیم حیات اجتماعی خود، اصولی ابدی در اختیار داشته باشد، چه آنچه ابدی و دائمی است، در این جهان تغییر دائمی، جای پای محکمی برای ما می سازد ولی چون اصول ابدی به این معنا فهمیده شوند که معارض با هر تغییرند، یعنی معارض با آن چیزی هستند که قرآن آن را یکی از بزرگترین "آیات" خدا می داند (که همان تغییر باشد) آن وقت سبب می شوند که چیزی را که ذاتا متحرک است، از حرکت باز دارند. شکست اروپا در علوم سیاسی و اجتماعی، اصل اول را مجسم می سازد (یعنی این که نمی خواهد به هیچ امر ابدی اعتراف کند) و بی حرکتی اسلام در ظرف مدت پانصد سال اخیر، اصل دوم را مجسم می سازد.
منـابـع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد 2- صفحه 9-12
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها