عواقب هواپرستی و شهوت پرستی از نظر آیات قرآن
English فارسی 10090 نمایش |اسلام تن پروری به معنی نفس پروری و شهوت پرستی را شدیدا محکوم کرده است، اما پرورش بدن به معنی مراقبت و حفظ سلامت و بهداشت را از واجبات شمرده است و هر نوع عملی را که برای بدن زیانبخش باشد حرام شمرده است. نفس پروری و شهوت پرستی که در اسلام محکوم است، همان طوری که بر ضد روح پروری است و موجب بیماری روح و روان می گردد، بر ضد بهداشت و پرورش صحیح جسم نیز هست و منجر به بیماری جسمی می گردد، زیرا نفس پروری و شهوت پرستی منجر به بیماری جسمی می گردد، زیرا نفس پروری و شهوت پرستی منجر به افراط کاریها می شود و افراط کاریها منشأ اختلالات اساسی در جهازات بدنی.
بى شک در وجود انسان، غرائز و امیال گوناگونى است که همه آنها براى ادامه حیات او ضرورت دارد: خشم و غضب، علاقه به خویشتن، علاقه به مال و زندگى مادى و امثال اینها، و بدون تردید دستگاه آفرینش همه اینها را براى همان هدف تکاملى آفریده است. اما مهم این است که گاه اینها از حد تجاوز مى کنند و پا را از گلیمشان فراتر مى نهند و از صورت یک ابزار مطیع در دست عقل در مى آیند و بناى طغیان و یاغى گرى مى گذارند، عقل را زندانى کرده و بر کل وجود انسان حاکم مى شوند و زمام اختیار او را در دست مى گیرند. این همان چیزى است که از آن به هواپرستى تعبیر مى کنند که از تمام انواع بت پرستى خطرناکتر است، بلکه بت پرستى نیز از آن ریشه مى گیرد.
بى جهت نیست که پیامبر اکرم (ص) بت هوای نفس را برترین و بدترین بتها شمرده است. از بعضى پیشوایان اسلام مى خوانیم: «ابغض اله عبد على وجه الارض الهوى؛ مبغوضترین و منفورترین بتى که در زمین پرستش شده است بت هوا است! و اگر نیک بیندیشیم به عمق این سخن به خوبى واقف مى شویم، چرا که هواپرستى سرچشمه غفلت و بى خبرى است، چنانکه قرآن مى گوید: «و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه؛ از کسى که قلب او را غافل از یاد خود کرده ایم و پیرو هواى خویش است اطاعت مکن» (کهف/ 28).
از سوى دیگر هواپرستى سرچشمه کفر و بى ایمانى است، چنانکه قرآن گوید: «فلا یصدنک عنها من لا یؤمن بها و اتبع هواه؛ تو را از ایمان به قیامت باز ندارد کسى که ایمان به آن ندارد و پیرو هواى خویش است» (طه/ 16). از سوى سوم هواپرستى بدترین گمراهى است، قرآن مى گوید: «و من اضل ممن اتبع هواه بغیر هدى من الله؛ چه کسى گمراهتر است از آن کس که از هواى نفس خویش پیروى مى کند و هدایت الهى نیافته است» (قصص/ 50). از سوى چهارم هواپرستى نقطه مقابل حق طلبى است و انسان را از راه خدا بیرون مى برد، چنانکه در قرآن مى خوانیم: «فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل الله؛ در میان مردم به حق داورى کن و پیرو هواى نفس مباش که تو را از راه خدا گمراه مى کند» (ص/ 26). از سوى پنجم هواپرستى مانع عدالت و دادگرى است، چنانکه در قرآن مى خوانیم: «فلا تتبع الهوى ان تعدلوا؛ پیروى هوى مانع اجراى عدالت شما نگردد» (نساء/ 135). بالاخره اگر نظام آسمان و زمین بر محور هوى و هوس مردم بگردد فساد سرتاسر پهنه هستى را خواهد گرفت: «و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فیهن؛ اگر حق از هوى و هوس آنها پیروى کند آسمانها و زمین و تمام کسانى که در آنها هستند فاسد مى شوند» (مؤمنون/ 71).
خلاصه آنجا که هواپرستى است نه پاى دین در میان است و نه پاى عقل، در آنجا چیزى جز بدبختى و رنج و بلا نیست، در آنجا جز بیچارگى و شقاوت و فساد نخواهد بود. در تاریخ معاصر و گذشته به نام کسانى برخورد مى کنیم که به خاطر هواپرستیشان هزاران و گاه میلیونها انسان بى گناه را به خاک و خون کشیده اند و نام ننگینشان تا ابد به زشتى برده مى شود. این اصل استثناپذیر نیست حتى دانشمندان و عابدان پرسابقه اى هم چون بلعم باعورا بر اثر پیروى از هواى نفس چنان از اوج عظمت انسانیت سقوط کردند که قرآن مثل آنها را به سگ پلیدى مى زند که همواره پارس مى کند (اعراف/ 176).
تعبیراتى که در نقطه مقابل یعنى ترک هوى پرستى در آیات و روایات وارد شده نیز عمق این مساله را از دیدگاه اسلام روشن مى سازد، تا آنجا که کلید بهشت را ترس از خدا و مبارزه با هواى نفس مى شمرد: «و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى؛ اما کسى که از مقام پروردگار بترسد و نفس خویش را از هواپرستى نهى کند بهشت جایگاه او است» (نازعات/ 40). خداوند در قرآن می فرماید: «أرءیت من اتخذ إلهه هواه أ فأنت تکون علیه وکیلا* أم تحسب أن أکثرهم یسمعون أو یعقلون إن هم إلا کالأنعم بل هم أضل سبیلا؛ آیا دیدى کسى را که هواى نفس خویش را معبود خود برگزیده است؟ آیا تو مى توانى او را هدایت کنى؟ یا به دفاع از او برخیزى؟ آیا گمان مى برى اکثر آنها مى شنوند یا مى فهمند؟ آنها فقط همچون چهارپایانند بلکه گمراه تر» (فرقان/ 43 و 44).
قرآن روى سخن را به پیامبر کرده، می گوید: یعنى اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزاء و انکار و انواع مخالفتها زدند نه به خاطر آن بوده که منطق تو ضعیف و دلائل تو غیر قانع کننده و در آئینت جاى شک و تردید است بلکه به خاطر این است که آنها پیرو فرمان عقل و منطق نیستند، معبود آنها هواى نفسشان است، آیا انتظار دارى چنین کسانى تو را پذیرا شوند، یا بتوانى در آنها نفوذ کنى؟!
در معنى جمله «ارأیت من اتخذ الهه هواه»، مفسران بزرگ بیانات گوناگونى دارند. جمعى گفته اند منظور آن است که آنها یک بت دارند و آن هواى نفس آنها است و تمام کارهایشان از آن سرچشمه مى گیرد. در حالى که جمع دیگرى معتقدند منظور آنست که آنها حتى در انتخاب کردن بتها هیچگونه منطقى را رعایت نمى کنند، بلکه هر گاه چشمشان به قطعه سنگ یا درخت جالبى مى افتاد یا چیز دیگر که هوس آنها را برمى انگیخت آن را به عنوان معبود برمى گزیدند، در برابر آن زانو مى زدند، قربانى مى کردند و حل مشکلات خود را از آن مى خواستند و در جای دیگر می فرماید: «أفرءیت من اتخذ إلهه هواه و أضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشوة فمن یهدیه من بعد الله أ فلا تذکرون؛ آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده؟ و خداوند او را با آگاهى (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده، و بر چشمش پرده اى افکنده، با اینحال چه کسى مى تواند غیر از خدا او را هدایت کند؟ آیا متذکر نمى شوید؟!» (جاثیه/ 23).
مؤمنان در پرتو ایمان و عمل صالح از آرامش خاصى برخوردارند بطورى که سخت ترین حوادث زندگى تاثیرى در روح آنها نمى گذارد، در حالى که افراد بى ایمان و آلوده دائما در اضطرابند، اگر در نعمتند بیم زوال آن پیوسته آنها را رنج مى دهد، اگر در مصیبت و ناراحتیند، قدرت مقابله با آن را ندارند، چنانکه در آیه 82 سوره انعام مى خوانیم: «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون؛ آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را به شرک نیالودند امنیت از آن آنها است، و آنها هدایت یافتگانند». افراد با ایمان به وعده هاى الهى دلگرمند و مشمول عنایات خاص اویند. چنان که در آیه 51 سوره مؤمن مى خوانیم: «انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فى الحیاة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد؛ ما رسولان خود و کسانى را که ایمان آورده اند در حیات دنیا و روز قیامت که گواهان بپا مى خیزند یارى مى کنیم». نور هدایت قلب گروه اول را روشن مى سازد و با گامهاى استوار به سوى هدف مقدسشان پیش مى روند. «الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور؛ خداوند ولى کسانى است که ایمان آوردند آنها را از ظلمتها به سوى نور هدایت مى کند». اما گروه دوم نه هدف مشخصى براى زندگى مى یابند و نه برنامه روشنى و در میان امواج ظلمات سرگردانند، «و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات؛ کسانى که کافر شدند ولى آنها طاغوت و شیطان است، و آنها را از نور به سوى ظلمتها مى برند» (بقره/ 257).
این در حیات و زندگى این جهان است، و اما به هنگام مرگ که دریچه اى است به عالم بقا، و دروازه اى است براى آخرت، چنان که قرآن در آیه 32 نحل مى گوید: «الذین تتوفاهم الملائکة طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون؛ پرهیزگاران کسانى هستند که فرشتگان قبض روح آنها مى کنند در حالى که پاک و پاکیزه اند، به آنها مى گویند سلام بر شما باد، وارد بهشت شوید به خاطر اعمالى که انجام مى دادید».
در حالى که با مجرمان بى ایمان طور دیگرى سخن مى گویند چنانکه در آیه هاى 28 و 29 همان سوره نحل آمده است: «الذین تتوفاهم الملائکة ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما کنا نعمل من سوء بلى ان الله علیم بما کنتم تعملون - فادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فلبئس مثوى المتکبرین؛ کافران کسانى هستند که فرشتگان قبض روح آنها مى کنند در حالى که به خود ستم کرده اند، در این هنگام از روى بیچارگى و اظهار تسلیم مى گویند: ما کار بدى انجام نمى دادیم، آرى خداوند به آنچه انجام مى دادید آگاه است - اکنون از درهاى دوزخ وارد شوید و جاودانه در آن خواهید ماند چه بد جایگاهى است جایگاه متکبران». خلاصه، تفاوت در میان این دو گروه در تمام شؤون زندگى و مرگ و عالم برزخ و قیامت موجود است.
آیه 23 سوره جاثیه توضیح و تعلیل دیگرى است براى عدم مساوات کافران و مؤمنان، مى فرماید: آیا مشاهده کردى کسى را که معبود خود را هوا و هوس خویش قرار داده؟! و چون خدا مى دانسته شایستگى هدایت ندارد او را گمراه ساخته «افرایت من اتخذ الهه هوئه و اضله الله على علم». بر گوش و قلبش مهر زده، و بر چشمش پرده اى افکنده، تا در وادى ضلالت همواره سرگردان بماند «و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة». با این حال چه کسى مى تواند غیر از خدا او را هدایت کند «فمن یهدیه من بعد الله». آیا با این همه متذکر نمى شوید؟ و تفاوت چنین کسى را با آنها که در پرتو نور حق راه خود را یافته اند نمى فهمید؟ «افلا تذکرون».
در اینجا این سؤال مطرح است که چگونه ممکن است انسان هواى نفس خویش را معبود خود سازد؟ ولى روشن است هنگامى که فرمان خدا را رها کرد، و به دنبال خواست دل و هواى نفس افتاد، و اطاعت آن را بر اطاعت حق مقدم شمرد، این همان پرستش هواى نفس است، چرا که یکى از معانى معروف عبادت و پرستش اطاعت است. چنانکه بارها در قرآن مجید، در مورد شیطان، یا احبار و علماى یهود آمده که گروهى عبادت شیطان مى کنند «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان؛ مگر با شما پیمان نبستم ای فرزندان آدم! که عبادت شیطان نکنید»، (یس/ 60) و در باره یهود مى گوید: علماى خود را رب و پروردگار خویش قرار داده اند «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسیح ابن مریم؛ علما و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا اربابان خود گرفتند» (توبه/ 31).
بعضى از مفسران این تعبیر را اشاره به بت پرستان قریش مى دانند که به هر چیز دل مى بستند از آن بتى مى ساختند و در برابر آن عبادت مى کردند و هر گاه جسم دیگرى را مى یافتند که جلب توجهشان را مى نمود بت اول را کنار گذاشته از دومى بت مى ساختند! و به این ترتیب معبود آنها چیزى بود که هواى نفس آنها بپسندد.
ولى تعبیر «من اتخذ الهه هواه؛ کسى که معبود خود را هواى نفس خویش قرار دهد.» با تفسیر اول هماهنگ تر است. در مورد جمله «اضله الله على علم» تفسیر معروف این است که خداوند با علم به اینکه استحقاق هدایت ندارند آنها را گمراه کرده است، اشاره به اینکه آنها با دست خود تمام چراغهاى هدایت را شکسته و راههاى نجات را بروى خود بسته، و پلهاى بازگشت را پشت سر خود ویران کرده اند، در چنین شرایطى خداوند لطف و رحمتش را از آنها بر مى گیرد و حس تشخیص نیک و بد را از آنها سلب مى کند، گوئى قلب و گوششان را در محفظه اى گذاشته، و بسته و مهر کرده است و بر چشم آنها پرده سنگینى افکنده. اینها در حقیقت آثار چیزى است که براى خود برگزیده اند، و نتیجه شوم معبودى است که براى خود انتخاب کرده اند. راستى چه بت خطرناکى است هواپرستى که تمام درهاى رحمت و طرق نجات را به روى انسان مى بندد. بتهاى معمولى موجوداتى بى خاصیتند، ولى بت هوى و هوس اغوا کننده و سوق دهنده به سوى انواع گناه و انحراف است. به طور کلى مى توان گفت این بت خصوصیاتى دارد که آن را مستحق این نام منفورترین بتها کرده است:
1- زشتیها را در نظر انسان زینت مى دهد، تا آنجا که انسان به اعمال زشت خود مى بالد و به مصداق «وهم یحسبون انهم یحسنون صنعا؛ و خود می پندارند كه كار خوب انجام میدهند.» (کهف/ 104) به عنوان یک صالح به آن افتخار مى کند!
2- مؤثرترین راه نفوذ شیطان هوى پرستى است، چرا که تا پایگاهى در درون انسان وجود نداشته باشد شیطان قدرت بر وسوسه گرى ندارد و پایگاه شیطان چیزى جز هواپرستى نیست، همان چیزى که خود شیطان به خاطر آن سقوط کرد، و از صف فرشتگان و مقام قرب الهى طرد شد.
3- هواپرستى، مهمترین وسیله هدایت را که درک صحیح حقایق است از انسان مى گیرد و پرده بر چشم و عقل آدمى مى افکند، چنانکه در آیات مورد بحث بعد از ذکر مساله هواپرستى صریحا به این موضوع اشاره شده است، آیات دیگر قرآن نیز گواه بر این حقیقت است.
4- هواپرستى انسان را تا مرحله مبارزه با خدا نعوذ بالله پیش مى برد - همانگونه که پیشواى هوى پرستان یعنى شیطان به چنین سرنوشت شومى گرفتار شد، و به حکمت خداوند در مساله امر به سجده بر آدم اعتراض نمود و آن را غیرحکیمانه پنداشت!
5- عواقب هواپرستى، آنقدر شوم و دردناک است که گاه یک لحظه هواپرستى یک عمر پشیمانى ببار مى آورد، و گاه یک لحظه هواپرستى محصول تمام عمر انسان و حسنات اعمال صالح او را بر باد مى دهد. هوا پرستى سبب مى شود انسان با شبهات بى اساس چهره حق را بپوشاند (و به هوى و هوس خویش ادامه دهد، چرا که قبول حق او را محدود مى سازد، از یکسو وظائفى براى او تعیین مى کند، و از سوى دیگر محدودیتهائى. اما هواپرستانى که نمى خواهند نه آن وظائف را بپذیرند و نه این محدودیتها را به انکار حق برمى خیزند هر چند دلائل آن روشن و آشکار باشد). هواپرستى پرده اى بر عقل انسان مى کشد، اعمال سوئش را در نظر او تزیین مى دهد، و حس تشخیص را که بزرگترین نعمت خدا، و امتیاز انسان از حیوان است، از او مى گیرد و او را به خود مشغول مى دارد، این همان است که یعقوب آن پیغمبر روشن ضمیر به فرزندان خلافکار گفت: «بل سولت لکم انفسکم امرا؛ نفستان شما را فریب داد» (یوسف/ 18).
منـابـع
مرتضی مطهری- انسان در قرآن- صفحه 30-29
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 20 صفحه 191، ج 15 صفحه 104-98، ج 21 صفحه 263-258، ج 26 صفحه 110
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها