اصول اخلاقی نفى شده در حوزه روابط اجتماعی

فارسی 3770 نمایش |

بعضى از اصول را ما مى بینیم از پیغمبر تا امام عسکرى همه آن را طرد کرده اند، مى فهمیم که اینها معیارهاى قطعى و جزمى است که در همه شرایط باید نفى بشود. از جمله این اصول در حوزه روابط اجتماعی عبارتند از:

الف:اصل غدر
آن هایى که مى گویند اخلاق مطلقا نسبى است، ما از آنها سؤال مى کنیم: مثلا یکى از معیارها که افراد در سیره هاشان ممکن است به کار ببرند همان اصل غدر و خیانت است. اکثریت قریب به اتفاق سیاستمداران جهان از اصل غدر و خیانت براى مقصد و مقصود خودشان استفاده مى کنند. بعضى تمام سیاستشان بر اساس غدر و خیانت است و بعضى لا اقل جایى از آن استفاده مى کنند، یعنى مى گویند در سیاست، اخلاق معنى ندارد، باید آن را رها کرد. یک مرد سیاسى قول مى دهد، پیمان مى بندد، سوگند مى خورد ولى تا وقتى پایبند به قول و پیمان و سوگند خودش هست که منافعش اقتضا کند، همین قدر که منافع در یک طرف قرار گرفت، پیمان در طرف دیگر، فورا پیمانش را نقض مى کند. چرچیل در آن کتابى که در تاریخ جنگ بین الملل دوم نوشته است و یک وقت روزنامه هاى ایران منتشر مى کردند و من مقدارى از آن را خواندم، وقتى که حمله متفقین به ایران را نقل مى کند مى گوید: «اگر چه ما با ایرانی ها پیمان بسته بودیم، قرار داد داشتیم و طبق قرارداد نباید چنین کارى مى کردیم». بعد خودش به خودش جواب مى دهد، مى گوید: «ولى این معیارها پیمان و وفاى به پیمان، در مقیاس هاى کوچک درست است، دو نفر وقتى با همدیگر قول و قرار مى گذارند درست است اما در سیاست، وقتى که پاى منافع یک ملت در میان مى آید، این حرف ها دیگر موهوم است. من نمى توانستم از منافع بریتانیاى کبیر به عنوان اینکه این کار ضد اخلاق است چشم بپوشم که ما با یک کشور دیگر پیمان بسته ایم و نقض پیمان بر خلاف اصول انسانیت است. این حرف ها اساسا در مقیاس هاى کلى و در شعاع هاى خیلى وسیع درست نیست».

این همان اصل غدر و خیانت است، اصلى که معاویه در سیاستش مطلقا از آن پیروى مى کرد. آنچه که على (ع) را از سیاستمداران دیگر جهان -البته به استثناى امثال پیغمبر اکرم- متمایز مى کند این است که او از اصل غدر و خیانت در روش پیروى نمى کند و لو به قیمت اینکه آنچه دارد و حتى خلافت از دستش برود، چرا؟ چون مى گوید اساسا من پاسدار این اصولم، فلسفه خلافت من پاسدارى این اصول انسانى است، پاسدارى صداقت است، پاسدارى امانت است، پاسدارى وفاست، پاسدارى درستى است، و من خلیفه ام براى اینها، آن وقت چطور ممکن است که من اینها را فداى خلافت کنم؟! نه تنها خودش چنین است، در فرمانى که به مالک اشتر نوشته است نیز به این فلسفه تصریح مى کند. به مالک اشتر مى گوید: «مالک! با هر کسى پیمان بستى و لو با کافر حربى، مبادا پیمان خودت را نقض کنى. مادامى که آنها سر پیمان خودشان هستند، تو نیز باش. البته وقتى آنها نقض کردند دیگر پیمانى وجود ندارد. قرآن هم در سوره توبه آیه 7 مى گوید: «ما استقاموا لکم فاستقیموا لهم؛ پس تا هنگامی که با شما بر سر پیمان ایستادند، بر سر پیمانتان بایستید.»

در مورد مشرکین و بت پرست هاست که با پیغمبر پیمان بسته بودند: مادامى که آنها به عهد خودشان وفادار هستند، شما هم وفادار باشید و آن را نشکنید. اما اگر آنها شکستند، شما نیز بشکنید. مى فرماید: مالک! هرگز عهد و پیمانى را که مى بندى، با هر که باشد، با دشمن خونى خودت، با کفار، با مشرکین، با دشمنان اسلام، آن را نقض نکن. بعد تصریح مى کند، مى فرماید: براى اینکه اصلا زندگى بشر بر اساس اینهاست، اگر اینها شکسته بشود و محترم شناخته نشود دیگر چیزى باقى نمى ماند (نهج البلاغه ،ص 1027،فرمان مالک اشتر) .حالا این هایى که مى گویند اخلاق مطلقا نسبى است، من از اینها مى پرسم: آیا شما براى یک رهبر، اصل غدر و خیانت را هم نسبى مى دانید؟ یعنى مى گویید در یک جا باید خیانت کند، در جاى دیگر خیانت نکند، در یک شرایط اصل غدر و خیانت درست است، در شرایط دیگر خلاف آن؟ یا نه، اصل غدر و خیانت مطلقا محکوم است.

ب.اصل تجاوز
اصل تجاوز چطور؟ یعنى از حد یک قدم جلوتر رفتن حتى با دشمن. آیا آنجا که اسب ما مى رود، با دشمن و لو مشرک، حالا که او دشمن است و مشرک و ضد مسلک و عقیده ما، دیگر حدى در کار نیست؟ قرآن مى گوید حد در کار است حتى در مورد مشرک و در سوره بقره آیه 190 مى گوید: «و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا؛ اى مسلمانان! با این کافران که با شما مى جنگند بجنگید ولى تجاوز نکنید.» اینجا اساسا سخن از کافر است با کفار و مشرکین هم که مى جنگید حد را از دست ندهید. یعنى چه حد را از دست ندهید؟ این را در تفاسیر ذکر کرده اند، فقه هم بیان مى کند، پیغمبر اکرم در وصایاى خودشان همیشه در جنگ ها توصیه مى کردند، على (ع) نیز در جنگ ها توصیه مى کرد -و در نهج البلاغه هست- که وقتى دشمن افتاده و مجروح است و مثلا دیگر دستى ندارد تا با تو بجنگد، به او کارى نداشته باشید، فلان پیر مرد در جنگ شرکت نکرده، به او کارى نداشته باشید، به کودکانشان کارى نداشته باشید، آب را بر آنها نبندید. از این کارهایى که امروز خیلى معمول است(مثل استفاده از گازهاى سمى) نکنید. گازهاى سمى در آن زمان نبوده ولى استفاده از آن نظیر این کارهاى غیر انسانى و ضد انسانى و مثل این است که آب را ببندند اینها دیگر از حد تجاوز کردن است. حتى ببینید راجع به خصوص کفار قریش، قرآن چه دستور مى دهد؟ اینها «الد الخصام، لجوج ترین دشمنان» پیغمبر و کسانى بودند که نه تنها مشرک و بت پرست و دشمن بودند بلکه حدود بیست سال با پیغمبر جنگیده بودند و از هیچ کارى که از آنها ساخته باشد کوتاهى نکرده بودند. عموى پیغمبر را همین ها کشتند، عزیزان پیغمبر را اینها کشتند، در دوره مکه چقدر پیغمبر و اصحاب و عزیزان او را زجر دادند! دندان پیغمبر را همین ها شکستند، پیشانى پیغمبر را همین ها شکستند، و دیگر کارى نبود که نکنند. ولى آن اواخر، دوره فتح مکه مى رسد. سوره مائده آخرین سوره اى است که بر پیغمبر نازل شده. بقایایى از دشمن باقى مانده ولى دیگر قدرت دست مسلمین است. در سوره مائده آیه 8 مى فرماید: «یا ایها الذین آمنوا...و لا یجرمنکم شنئان قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى» خلاصه مضمون این است: «اى اهل ایمان! ما مى دانیم دل هاى شما از اینها پر از عقده و ناراحتى است، شما از این ها خیلى ناراحتى و رنج دیدید، ولى مبادا آن ناراحتی ها سبب بشود که حتى درباره این دشمن ها از حد عدالت خارج بشوید.»

این اصل چه اصلى است؟ مطلق است یا نسبى؟ آیا مى شود گفت که از حد تجاوز کردن در یک مواردى جایز است؟ خیر،از حد تجاوز کردن در هیچ موردى جایز نیست. هر چیزى میزان و حد دارد، از آن حد نباید تجاوز کرد. حد تجاوز در جنگ چیست؟ مى پرسم با دشمن براى چه مى جنگى؟ یک وقت مى گویى براى اینکه عقده هاى دلم را خالى کنم. آن، مال اسلام نیست. ولى یک وقت مى گویى من با دشمن مى جنگم تا خارى را از سر راه بشریت بردارم. خوب، خار را که برداشتى دیگر کافى است. آن شاخه که خار نیست، شاخه را براى چه مى خواهى بردارى؟! این، معنى حد است.

ج.اصل انظلام و استرحام
اصل انظلام و استرحام از اصولى است که هرگز پیغمبر یا اوصیاى پیغمبر از این اصل پیروى نکردند. یعنى آیا بوده در یک جایى که چون دشمن را قوى مى دیدند، به یکى از این دو وسیله چنگ بزنند، یکى اینکه استرحام کنند یعنى گردنشان را کج کنند و شروع کنند به التماس کردن، ناله و زارى کردن که به ما رحم کن؟ ابدا. انظلام چطور؟ یعنى تن به ظلم دادن. این هم ابدا. اینها یک سلسله اصول است که هرگز پیغمبر اکرم و هم چنین اوصیاى بزرگوار او و بلکه همچنین ربیت شدگان مکتب او از این اصول استفاده نکرده اند.

منـابـع

مرتضی مطهری- مجموعه آثار جلد 16- صفحه 78

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد