توحید و بت پرستى از منظر قرآن
فارسی 4803 نمایش |خداوند در مورد این موضوع در قرآن می فرماید: «قل ان کان للرحمن ولد فانا اول العابدین* سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما یصفون* فذرهم یخضوا و یلعبوا حتى یلاقوا یومهم الذین یوعدون* و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحکیم العلیم* و تبارک الذى له ملک السموات و الارض و ما بینهما و عنده علم الساعة و الیه ترجعون؛ بگو: اگر براى خداوند فرزندى بود، من نخستین پرستنده او بودم! منزه است پروردگار آسمانها و زمین، پروردگار عرش، از توصیفى که آنها می کنند! آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطه ور باشند و سرگرم بازى شوند تا روزى را که به آنها وعده داده شده است ملاقات کنند (و نتیجه کار خود را ببینند)! او کسى است که در آسمان معبود است و در زمین معبود و او حکیم و علیم است! پر برکت و پایدار است کسى که حکومت آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است از آن اوست و آگاهى از قیام قیامت نزد اوست و به سوى او بازگردانده می شوید!» (زخرف/ 81- 85)
راجع به تفسیر این آیه هم مفسرین وجوهى ذکر کرده اند. ابتدا دو مقدمه لازم است: یک اینکه این فکر که خدا داراى فرزند است، می دانیم که وجود داشته است، یکى در مسیحیت: «المسیح ابن الله؛ گفتند مسیح پسر خداست.» (مریم/ 30) و دیگر در کفار جاهلیت می گفتند فرشتگان فرزندان خدا و «بنات الله» هستند، و بت پرستیشان از فرشته پرستى سرچشمه می گرفت و فرشته پرستیشان از این فکر که فرشتگان دختران خدا هستند، منتها وقتى که تاریخ خیلى طول می کشد، نسلهاى بعد که می آیند در مقابل بت می ایستند توجه ندارند که این بتها هیکل هایى است که براى فرشتگانى ساخته اند و فرشته را پرستش می کنند چون دختر خداست. این فکرها در آنها نیست. ولى آنهایى که واردتر بودند، تا می گفتند چرا بتها را پرستش می کنید، می گفتند به اعتبار اینکه مثل و مثال و تمثیل فرشتگان هستند. فرشتگان را چرا می پرستید؟ چون دختران خدا هستند، بچه هاى خدا هستند. پرستش بچه خدا مگر اشکالى دارد؟! آقازاده را مردم احترام می کنند، خدازاده را نباید احترام کرد؟ هر احترامى که به آقا مردم می کنند می گویند به آقازاده هم باید همان قدر احترام کرد. خوب، هر کارى که در مورد خدا باید انجام داد در مورد خدازاده هم باید انجام داد. پس این یک مقدمه که این فکر فرزند داشتن خدا ریشه اى در بت پرستی هاى عرب جاهلیت هم داشته است.
تاریخچه بت پرستی
مطلبى که متمم این مقدمه است، این است که در مساله «پرستش» دو طرز تفکر مختلف در دنیا وجود دارد: یکى این است که پرستش بشر از پرستش سنگ و چوب و رئیس قبیله و حتى مار و مور و بت و ستاره و ماه و خورشید و دریا و کوه و فرشته و پیغمبر شروع شده تا ارباب انواع مختلف، تا می رسد به پرستش خدا. بسیارى از فرنگیها، اغلب اینهایى که تاریخ ادیان می نویسند این طور می نویسند که پرستش در بشر ابتدا از پرستش همین بت یا پدر خانواده (رئیس خانواده) شروع شد، و از کوچکترین شروع شد، و از کوچکها شروع شد، از خداى خانواده رسید به خداى قبیله، از خداى قبیله رسید به خداى مملکت مثلا، بعد خداى منطقه، بعد خداى زمین، خداى آسمان، خداى آسمانها، بعد چند خدا. بشر این سیر تصاعدى را انجام داد تا در آخرین مرحله رسید به خداى یگانه. قرآن همیشه عکس مطلب را می گوید. قرآن می گوید اول پرستش خداى یگانه بوده، انحراف از پرستش خداى یگانه منجر به بت پرستیها شده است. این، دو نوع تاریخ دین بر ضد یکدیگر است. در میان فرنگیها هم عده اى همین نظریه را دارند. شاید اولین کسى که این مکتب را به وجود آورد یک آلمانى به نام ماکس مولر است (و نظریه اش معروف است) و بعد افراد دیگرى هم تابع این نظریه شدند. آنها هم فعلا این نظر قرآن را قبول کرده اند که اول توحید بوده و بعد بت پرستى. توحید مولود بت پرستى نیست، یعنى توحید متولد شده و تکامل یافته بت پرستى نیست، بلکه بت پرستى صورت انحرافى خداپرستى است.
قرآن که یک طرف براى انسان فطرت توحیدى قائل است و از طرف دیگر می گوید از روزى که بشر به روى زمین آمده خدا پیغمبران فرستاده است که اینها نگهبان بشر بوده اند، قهرا مکتب قرآن این است که اولین چیزى که در روى زمین پیدا شده توحید است، چون اولین چیزى که در زمین پیدا شده حجت خداست. مکتب اسلام انبیاء این است: اولین کسى که خدا در زمین فرستاد حجت خدا و پیغمبر بود و هیچ وقت زمین خالى از حجت خدا نیست و اگر در روى زمین دو نفر باقى بمانند یکى از آنها حجت خدا خواهد بود. این است که قرآن در بت پرستى ریشه هایى از خداپرستى به دست می دهد که انحرافات خداپرستى به اینجا رسیده است. اینکه ما می گوییم مثلا عرب جاهلیت بت را پرستش می کرد چنین نیست که یکدفعه از خانه اش بیرون آمد، رفت سنگى یا چوبى پیدا کرد و گفت برویم پرستش بکنیم، بلکه اینها یک ریشه هایى در اول و در اصل در خدا پرستى داشته است صورتهاى انحرافى خداپرستى و مغالطه هایى در خداپرستى به اینجا رسیده است.
حدیثى هست از حضرت صادق (ع) که در به اصطلاح دین شناسى واقعا حدیث عجیبى است! از امام سؤال کردند که یابن رسول الله! چطور شد که بت پرستى در دنیا پیدا شد؟ اولین بار بت پرستى به چه وسیله پیدا شد؟ حضرت فرمود که بت پرستى بعد از خداپرستى پیدا شد و آن این بود که قبل از یونس، در دوران قبل از تاریخ (به اصطلاح امروز) مرد حکیم و خداپرستى بود و شاید هم پیغمبر به نام «اسقلینوس» و او مردم را به توحید دعوت می کرد و مردم فوق العاده به او ارادت می ورزیدند، و او مرد. بعد که مرد، مردم در فراق او بى تابى می کردند. شیطان اینجا وسوسه کرد (حالا یا شیطان انس یا شیطان جن)، آمد به آنها گفت که شما خیلى بیتاب هستید، من براى اینکه تسکینى براى قلب شما باشد مجسمه او را براى شما می سازم که لااقل مجسمه اش را ببینید، یادگارش هست. مردم خیلى خوشحال شدند. مجسمه این مرد خداپرست را ساخت و مردم در ابتدا فقط به دیدن و زیارت آن مجسمه می رفتند که آن مطلب اشکالى نداشت، به عنوان یادگارى بود از خودش، مثل عکسهایى که ما از مردگان خودمان می بینیم. یکى دو نسل گذشت. کم کم شیطان این وسوسه را براى مردم به وجود آورد که خود اسقلینوس اگر در آسمان هست جسدش در اینجاست، هر چه از خودش می خواستید از مجسمه اش بخواهید.
به تدریج مردم چسبیدند به این مجسمه به عنوان اینکه روح اسقلینوس در این مجسمه وجود دارد و از او مثلا حاجت بخواهند، نزد او استغفار کنند. کم کم این فکر برایشان پیدا شد که «این التراب و رب الارباب؛ ما کجا و خداى یگانه کجا؟!» بیاییم عبادتها را هم براى همین مجسمه انجام بدهیم. دیگر خدا را به کلى فراموش کردند و همه عبادتها براى این مجسمه شد. کم کم این شد دو تا، دو تا شد پنج تا، پنج تا شد ده تا. به این ترتیب بت ها و بت پرستى به وجود آمد. این است که قرآن با بت پرستهاى مکه هم که صحبت می کند صحبت فرزند نداشتن خدا را می کند.
مقدمه دیگر این است که آیا این آیه استدلال و برهان است یا جدل است؟ فرق است میان برهان و جدل. خود قرآن دستور جدل هم می دهد: «و جادلهم بالتى هى احسن؛ با آنان به [شيوه اى] كه نيكوتر است مجادله نماى.» (نحل/ 125) برهان این است که انسان مقدمه اى را که عین حقیقت است پایه قرار می دهد و از آن نتیجه می گیرد، مثل اینکه شما می خواهید براى یک بچه در یک مساله ریاضى استدلال بکنید که فلان زاویه برابر است با فلان زاویه. با یک مقدمات صد در صد قطعى استدلال می کنید. جدل این است که انسان مقدمه اى را در کلام خودش می آورد که آن مقدمه حقیقت نیست ولى طرف آن را قبول دارد، بعد روى قول خود طرف، طرف را محکوم می کند، با مطلبى که گوینده آن را قبول ندارد ولى طرف قبول دارد. طرف را می خواهد محکوم کند بر اساس عقیده اى که خود او به آن اعتقاد دارد و حال آنکه حقیقت نیست، مثل داستان معروف حضرت رضا (ع) در مجلس مباحثه با علماى مذاهب که مامون تشکیل می داد و جلسات مفصلى بود، قرآن هم که فرموده است: «و جالدهم بالتى هى احسن.» وقتى که حضرت با جاثلیق مسیحى راجع به حضرت عیسى که آنها مدعى الوهیت او بودند صحبت می کردند فرمودند حضرت عیسى همه چیزش خوب بود ولى یک عیب در کار عیسى بود. او تعجب کرد: عیسى؟! چه عیبى؟! عیسایى که قرآن این همه او را تعظیم کرده! فرمود او در عبادت کمى کوتاه می آمد. گفت: چه می گویى؟! من تو را عالم خیال می کردم، عیسى دائما در حال عبادت بود.
فرمود کى را عبادت می کرد؟ او خدا بود، خدا کى را می خواست عبادت کند؟ این، گرفتن طرف است به قول خود طرف. این را می گویند جدال و مجادله. و قرآن دستور می دهد: «ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن.» (نحل/ 125) به راه خدا دعوت کن، اما همه را که از یک راه نمی شود همه را از یک در نمی شود وارد کرد، از یک در نمی روند، یکى اهل حکمت و تعقل و استدلال است، با او از طریق حکمت و تعقل و استدلال قوى وارد شو. یکى جاهل و غافل است، غافل را باید موعظه کرد. یکى هم به اصطلاح مکابر است یعنى روى قوزش افتاده، مجادله و مغالطه کارى می کند، با او از طریق جدال وارد شود، ولى جدال هم حسابى دارد: «و جادلهم بالتى هى احسن» جدال به نحو احسن.
حال مفهوم آیه این است: بگو اگر خداوند، اگر رحمن، خداى رحمن فرزندى داشته باشد من اولین عبادت کننده اش هستم. تعبیر آیه این است: بگو به اینها اگر خدا فرزند داشته باشد من اولین عبادت کننده اش هستم. آیا این جدال است؟ اگر جدال باشد معنایش این است: من که خدا را بهتر از شما می شناسم و از شما عارف تر به خدا هستم. شما آمده اید ادعا می کنید که خدا فرزند دارد و چون فرزند دارد فرزند هر موجودى در حکم خود آن موجود است، احترامى که براى خود آن موجود باید قائل شد براى فرزندش هم باید قائل شد (خدا و خدازاده مثل آقا و آقازاده است) به آنها بگو اگر خدا فرزندى داشته باشد که من آگاهترم و خودم او را عبادت می کردم، پس اگر من عبادت نمی کنم چون او فرزند ندارد. پس در واقع میخواهد بگوید ما عجالتا حرف شما را قبول میکنیم که خدا اگر فرزند داشته باشد فرزندش هم مثل خودش باید عبادت بشود، یعنى این اصل را فعلا به سبیل جدل قبول می کند: بله، شما راست می گویید، واقعا هم اگر خدا فرزند داشته باشد بچه خدا را که نمی شود کوچک گرفت و پرستش نکرد. بله، بچه خدا را باید پرستش کرد اما چه کنم که خدا بچه ندارد، متاسفم که خدا بچه ندارد. به این طریق بگو. یعنى شما که این سخن را می گویید، من که از شما عارفتر و آگاهترم، خدا بچه ندارد، اگر می داشت بله من هم عبادت می کردم. این به شکل جدل.
اما اگر به شکل برهان باشد. کلمه «عابد» به معانى متعددى آمده است. یکى از معانى عابد «جاحد» است یعنى منکر. حدیثى هست از حضرت امیر (ع) که ایشان «عابد» را در اینجا به مفهوم «جاحد» گرفته اند: بگو اگر خدا فرزند داشته باشد من اول منکر این خدا هستم. معنایش این است: تو که می گویى خدا فرزند دارد، نه تنها یک شریک براى خدا قائل شدى، بلکه خود خدا را نیز انکار کردى. خدایى که فرزند داشته باشد اصلا آن خدا را قبول ندارم، نه فقط فرزندش را قبول ندارم.خدایى که فرزند داشته باشد خود آن خدا را باید انکار کرد. یک وقت هست ما می گوییم که اگر خدا فرزند داشته باشد من فرزندش را عبادت نمی کنم خودش را عبادت می کنم; خود خدا را باید عبادت کرد. گیرم فرزند هم داشته باشد فرزنش را عبادت نمی کنم ولى خودش را عبادت می کنم. یک وقت آدم دست بالا را می گیرد و حرف درست این است: خدایى که فرزند داشته باشد من خودش را انکار دارم، یعنى خدایى خدا با فرزند داشتن جور در نمی آید. این است که قرآن این امر را جزء اوصاف الهى ذکر می کند. همین طور که نمی تواند خدا، خدا باشد و نیازمند باشد. محال است خدا، خدا باشد و جسم باشد. محال است خدا، خدا باشد و جاهل باشد. محال است خدا، خدا باشد و عاجز و ناتوان باشد، همین طور محال است خدا، خدا باشد و صاحب فرزند باشد. در سوره اخلاص می خوانیم: «قل هو الله احد* الله الصمد* لم یلد و لم یولد* و لم یکن له کفوا احد؛ بگو خدا یکتاست. خدا بی نیاز است. نه زاده و نه زاییده شده و هیچکس مانند او نیست.» (اخلاص/ 1- 4)
فرق میان «خلق» و «ایلاد» (یعنى فرزند آوردن) چیست؟ خدا خالق جهان است ولى مولد و زاینده جهان نیست. زایش این است که از زاینده شیئى جدا می شود و بعد بزرگ می شود و پرورش پیدا میکند. یعنى «زاییده شده» چیزى و جزئى از وجود زاینده است، از وجود او بیرون می آید. پدر واقعا زاینده فرزند است، چون نطفه از وجود او زایش می کند. مادر واقعا زاینده فرزند است چون فرزند از وجود او زایش می کند، خارج می شود، و در نتیجه پدر و مادر مجراى فرزند هستند. ولى خالق مبدع و ابتکار کننده است یعنى با اراده خودش مخلوق را انشاء می کند نه اینکه مخلوق را از وجود خودش بیرون می ریزد. آن، تخم گذارى است. اگر ما فکر کنیم که خالق مخلوق را از خودش بیرون می ریزد در واقع قائل به تخم گذارى خالق شده ایم! خالق، خلقت را ابداع کرده است یعنى با اراده خودش مخلوق را انشاء می کند، خلق می کند، ابتکار می کند. این است که خداوند در قرآن توصیف می شود به خالق سماوات و ارضین و خالص همه چیز: «قل الله خالق کل شیء؛ بگو خدا آفريننده هر چيزى است.» (رعد/ 16) ولى گفته نمی شود والد چیزى، خدا والد هیچ موجودى نیست.
چون صحبت از فرزند داشتن خدا آمده است و اصلا در اطراف خدا، گفتن این گونه سخنان خلاف ادب است (ولى اینجا گفته شده است چون رد آنهاست و باید گفت) پشت سرش تسبیح می آید: «سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما یصفون؛ منزه است پروردگار آسمانها و زمین، پروردگار عرش، آن مالک و مدبر.» (زخرف/ 82) به مجموع عالم از آن جهت که عرصه تدبیر و ارده الهى و به اصطلاح مرکز تدبیر الهى است «عرش» گفته می شود. اینجا هم مفسرین گفته اند «رب العرش» عطف بیان است: منزه است پروردگار همه جهان و همه جهان که عرش اوست از این توصیفها، از این سخنان، از این نسبتها (والد بودن و بچه داشتن). این مثل «العیاذ بالله» است که ما می گوییم: نعوذ بالله که در اطراف خدا چنین سخنانى بشود گفت.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنايى با قرآن- جلد 5 صفحه 67
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها