عقل از دیدگاه قرآن
English فارسی 4602 نمایش |قرآن برای ابلاغ پیامش از دو زبان کمک می گیرد که عبارتند از استدلال منطقی و احساس؛ هر یک از این دو زبان مخاطبی مخصوص به خود دارد که برای اولی عقل است و برای آن دیگری دل. باید ببینیم آیا عقل از نظر قرآن سند است و به تعبیر علمای فقه و اصول آیا عقل حجت است یا خیر؟ و این بدان معنی است که اگر دریافتی واقعا دریافت صحیح عقل باشد، آیا می باید بشر بدان احترام بگذارد و بر طبق آن عمل کند یا نه؟ و اگر عمل کند و احیانا در مواردی مرتکب خطا شود آیا خداوند او را معذور می دارد یا معاقب خواهد داشت؟ و اگر عمل نکند آیا خداوند به این دلیل که چرا با اینکه عقلت حکم می کرد، عمل نکردی، او را مجازات خواهد کرد یا خیر؟
دلایل سندیت عقل
مسئله سندیت و حجیت عقل از نظر اسلام در جای خودش ثابت است و علمای اسلام نیز از ابتدا تا کنون -جز گروهی اندک- هیچ کدام در سندیت عقل تردید نداشته اند و آن را جزو منابع چهارگانه فقه به حساب آورده اند.
1- دعوت به عقل از طرف قرآن
قرآن به انحای مختلف سندیت عقل را امضا کرده است. تنها در یک مورد می توان از حدود شصت، هفتاد آیه قرآن نام برد که در آنها به این مسئله اشاره شده است که این موضوع را طرح کرده ایم تا درباره آن تعقل کنید. به عنوان مثال از یک یک تعبیر شگفت انگیز قرآن برایتان نمونه می آوریم. قرآن می فرماید: «ان شر الدوآب عندالله الصم البکم الذین لایعقلون؛ «بدترین جنبنده ها نزد خداوند کسانی هستند که کر و گنگ و لا یعقلند.» (انفال/22) البته واضح است که منظور قرآن از کر و لال، کر و لال عضوی نیست، بلکه منظور آن دسته از مردم است که حقیقت را نمی خواهند بشنوند و یا می شنوند و به زبان اعتراف نمی کنند، گوشی که از شنیدن حقایق عاجز است و صرفا برای شنیدن مهملات و خزعبلات آمادگی دارد از نظر قرآن کر است و زبانی که تنها برای چرند گویی بکار می افتد به تعبیر قرآن لال است. لا یعقلون نیز کسانی هستند که از اندیشه خویش سود نمی گیرند، قرآن این گونه افراد را که نام انسان زیبنده آنها نیست در سلک حیوانات و به نام چهارپایان مخاطب خویش قرار می دهد. در یک آیه دیگر ضمن طرح یک مسئله توحیدی در مورد توحید افعالی و توحید فاعلی می فرماید: «و ما کان لنفس ان تؤمن الا باذن الله؛ «و هیچ کس را نرسد که ایمان بیاورد مگر باذن الهی» (یونس/100) به دنبال طرح این مسئله غامض که هر ذهنی ظرفیت تحمل و درک آن را ندارد و براستی انسان را تکان می دهد آیه را چنین دنبال می کند: «و یجعل الرجس علی الذین لایعقلون»؛ «و بر آنان که تعقل نمی کنند پلیدی قرار می دهد.» (یونس/100) در این دو آیه قرآن به اصطلاح اهل منطق به دلالت مطابقی دعوت به تعقل نموده است، آیات بسیار دیگری نیز وجود دارند که قرآن به دلالت التزامی سندیت عقل را امضا می کند، به عبارت دیگر سخنانی می گوید که پذیرش آنها بدون آنکه حجیت عقل پدیرفته شده باشد، امکان پذیر نیست، مثلا از حریف استدلال عقلی می طلبد: «قل هاتوا برهانکم»؛ «بگو اگر راست می گویید، دلیل خود را (بر این موضوع) بیاورید.» (بقره/111) به دلیل التزام می خواهد این حقیقت را بیان کند که عقل سند و حجیت است و یا اینکه رسما برای اثبات وحدت واجب الوجود قیاس منطقی ترتیب می دهد: «لوکان فیهما آلهة الاالله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما یصفون»؛ «اگر در آسمان و زمین، جز "الله" خدایان دیگری بود، فاسد می شدند (و نظام جهان به هم می خورد)! منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصیفی که آنها می کنند!» (انبیاء/22). در اینجا قرآن یک قضیه شرطیه تشکیل داده، مقدم را استثنا کرده و تالی را نا دیده گرفته است، قرآن با این همه تأکید بر روی عقل می خواهد این حرف بعضی از ادیان را که می گویند ایمان با عقل بیگانه است و برای مؤمن شدن باید فکر را تعطیل کرد و تنها قلب را به کار انداخت تا نور خدا در آن راه یابد، ابطال نماید.
2- استفاده از نظام علی و معلولی
دلیل دیگری که نشان می دهد قرآن برای عقل اصالت قائل است این است که مسائل را در ارتباط علی و معلولی آنها بیان می کند. رابطه علت و معلول و اصل علیت پایه تفکرات عقلانی است و قرآن خود آن را محترم شمرده و به کار می برد، با آنکه قرآن از جانب خدا سخن می گوید و خداوند نیز آفریننده نظام علت و معلولی است و طبعا سخن از ماورائیست که علت و معلول مادون آن قرار دارند، با این همه از این موضوع غفلت نمی کند که از نظام سببی و مسببی عالم یاد کند و وقایع و پدیده ها را مقهور این نظام بداند، به عنوان مثال این آیه را در نظر بگیریم که می فرماید: «له معقبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر الله ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوءا فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال»؛ «برای انسان مأمورانی است که پی در پی از پیش رو و از پشت سرش او را از فرمان خدا (حوادث غیر حتمی) حفظ می کنند (اما) خداوند، سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند و هنگامی که خدا اراده سوئی به قومی (به خاطر اعمالشان) کند، هیچ چیز مانع آن نخواهد شد و جز خدا سرپرستی نخواهند داشت.» (رعد/11). می خواهد بگوید درست است که همه سرنوشت ها با اراده خداست ولی خداوند سرنوشت را از ماورای اختیار و تصمیم و عمل بشر بر او تحمیل نمی کند و کار گزاف انجام نمی دهد بلکه سرنوشت ها هم نظامی دارند و خدا سرنوشت هیچ جامعه ای را خود بخود و بی وجه عوض نمی کند مگر آنکه آنان خودشان در آنچه که مربوط به خودشان است. مانند نظام های اخلاقی و اجتماعی و ... و آنچه مربوط به وظایف فردیشان است، تغییر دهند. از سوی دیگر قرآن مسلمانان را تشویق می کند تا به مطالعه در احوال و سرگذشت اقوام پیشین بپردازند و از آن درس عبرت بگیرند. بدیهی است که اگر سرگذشت اقوام و ملت ها و نظامیان بر اساس گزاف و تصادف بود و اگر سرنوشت ها از بالا به پایین تحمیل می گردید، دیگر مطالعه و پندآموزی معنی نداشت، قرآن با این تأکید می خواهد تذکر دهد که بر سرنوشت اقوام نظامات واحدی حاکم است به این ترتیب اگر شرایط جامعه ای مشابه شرایط جامعه دیگر باشد سرنوشت همان جامعه در انتظارش خواهد بود، در آیه دیگری می فرماید: «فکاین من قریة اهلکناها و هی ظالمة فهی خاویة علی عروشها و بئر معطلة و قصر مشید* افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها اؤ اذان یسمعون بها...»؛ «چه بسا شهر و دیاری که ما اهلش را در آن حال که به ظلم و ستم مشغول بودند، به خاک هلاکت نشاندیم و اینک آن شهر ها از بنیاد ویران است و چه چاه و قنات های آب که معطل بماند و چه قصرهای عالی (که بی صاحب گشت). آیا در زمین گردش نکردند تا صاحب دل هایی شوند که با آن بیندیشند یا گوش هایی که با آن بشنوند؟ ...» (حج /45 و 46) در تمام این مطالب قبول نظامات به دلالت التزام مؤید نظم علی و معلولی است و پذیرش رابطه علی و معلولی به معنای قبول سندیت عقل است.
3- فلسفه احکام
یکی دیگر از دلایل حجیت عقل از نظر قرآن این است که برای احکام و دستور ها، فلسفه ذکر می کند، معنای این امر این است که دستور داده شده معلول این مصلحت می باشد. علمای اصول می گویند مصالح و مفاسد در سلسله علل احکام قرار می گیرند، مثلا قرآن در یک جا می گوید نمازی بپای دارید و در جای دیگر فلسفه اش را هم یاد آوری می کند: «ان الصلوة تنهی عن الفحشا و المنکر»؛ «و نماز را برپا دار، که نماز (انسان را) از زشتی ها و گناه باز می دارد» (عنکبوت/45) اثر روحی نماز را متذکر می گردد که چگونه با انسان تعالی می دهد و به سبب این تعالی انسان از فحشا و بدی ها انزجار و انصراف پیدا می کند و یا از روزه یاد می کند و به دنبال دستور به اجرای آن می گوید: «یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون»؛ «ای افرادی که ایمان آورده اید! روزه بر شما واجب شده همان گونه که بر کسانی که قبل از شما بودند نوشته شد تا پرهیزکار شوید.» (بقره/183) و چنین است در مورد سایر احکام نظیر زکات و جهاد و ... که درباره همه آنها از لحاظ فردی و اجتماعی توضیح می دهد به این ترتیب قرآن به احکام آسمانی در عین ماورایی بودن جنبه این دنیایی و زمینی می دهد و از انسان می خواهد درباره آنها اندیشه کند تا کنه مطلب برای او روشن گردد و تصور نکند که این ها صرفا یک سلسله رمز های ما فوق فکر بشر است.
4- مبارزه با لغزش های عقل
دلیل دیگری که بر اصالت عقل نزد قرآن دلالت دارد و از دلایل قبلی رسا تر است مبارزه قرآن با مزاحم های عقل است، برای توضیح این مطلب ناگزیر باید مطالبی را مقدمتا بیان کنیم. ذهن و فکر انسان در بسیاری موارد دچار اشتباه می شود، این موضوع نزد همه ما شایع و رایج است البته منحصر به عقل نیست، بلکه حواس و احساسات نیز مرتکب خطا می شوند، مثلا برای قوه باصره ده ها نوع خطا ذکر کرده اند. در مورد عقل بسیار اتفاق می افتد که انسان استدلالی ترتیب می دهد و بر اساس آن نتیجه گیری می کند اما بعد احیانا در می یابد که استدلال از پایه نا درست بوده است. اینجا این سؤال مطرح می شود که آیا باید به واسطه عملکرد نادرست ذهن در پاره ای موارد، قوه اندیشه را تعطیل کرد یا آنکه نه، با وسایل و اسباب دیگری می باید خطا های ذهن را پیدا کرد و از آنها جلوگیری نمود؟ در پاسخ این پرسش، سوفسطائیان می گفتند اعتماد بر عقل جایز نیست و اساسا استدلال کردن کار لغوی است. فلاسفه در این زمینه جواب های دندان شکنی به اهل سفسطه داده اند که از جمله آنها یکی این است که سایر حواس هم مانند عقل اشتباه می کنند ولی هیچکس حکم به تعطیلی و استفاده نکردن از آنها نمی دهد، از آنجا که کنار گذاردن عقل ممکن نبود ناچار متفکرین مصمم شدند تا راه خطا را سد کنند. در بررسی این موضوع متوجه این نکته شدند که هر استدلال از دو قسمت تشکیل شده است؛ ماده و صورت، درست نظیر یک ساختمان که مصالحی نظیر گچ و سیمان و آهن و... در ساختن آن بکار رفته (ماده) و شکل خاصی نیز بخود گرفته است (صورت)، برای آنکه ساختمان از هر جهت خوب و کامل ساخته بشود، لازم است هم مصالح مناسبی برای آن در نظر گرفته شود و هم آنکه نقشه اش صحیح و بی نقص باشد. در استدلال هم برای تضمین صحت آن لازم است هم ماده اش درست باشد و هم صورتش، برای بررسی و قضاوت درباره صورت استدلال، منطق ارسطویی یا منطق صوری به وجود آمد، وظیفه منطق صوری این بود که درست یا نادرست بودن صورت استدلال را مشخص کند و به ذهن کمک نماید تا دچار خطا در صورت استدلال نشود. از جمله اشتباهاتی که حدود چند قرن است در جهان علم صورت گرفته و منشأ سوء فهم های بسیاری شده است این مطلب است که گروهی پنداشتند وظیفه منطق ارسطو، تعیین صحت یا عدم صحت ماده استدلال نیز هست و چون این کار از منطق ارسطویی ساخته نبود، حکم به بی فایده بودن آن دادند. متأسفانه این اشتباه در زمان ما نیز بسیار تکرار می شود و البته این امر نشان می دهد که گویندگان شناخت درستی از منطق ارسطویی ندارند و آن را نفهمیده اند. اگر بخواهیم از همان مثال ساختمان استفاده کنیم باید بگوییم وظیفه منطق ارسطویی در تعیین صحت استدلال درست شبیه شاقول در تعیین راست بودن دیوار است، به کمک شاقول نمی توان فهمید که آجر و ملات و سیمان بکار رفته در دیوار از جنس مرغوب است یا نا مرغوب، تنها چیزی که شاقول نشان می دهد راست یا کج بودن دیوار است. منطق ارسطو که البته بعد ها بوسیله سایر اندیشمندان تکامل یافته و بسیار غنی شده است، تنها راجع به صورت استدلال قضاوت می کند و در مورد ماده استدلال نفیا و اثباتا ساکت است و چیزی نمی تواند بگوید، اما مسئله عمده این است که برای تضمین صحت استدلال تنها منطق صورت کافی نیست، این منطق تنها یک جهت را تأمین می کند، برای حصول اطمینان از درستی ماده استدلال، منطق ماده نیز لازم داریم یعنی به معیاری نیاز داریم که به کمک آن بتوانیم کیفیت مواد فکری را بسنجیم. دانشمندانی نظیر بیکن و دکارت تلاش کردند تا همان طور که ارسطو برای صورت استدلال منطقی وضع کرد، آنها نیز برای ماده استدلال منطق مشابهی تأسیس کنند، در این زمینه نیز تا حدودی توانستند معیار هایی به دست دهند که گرچه از نظر کلی بودن، نظیر منطق ارسطو نبود اما تا حدودی می توانست به انسان کمک کند و او را از خطای در استدلال باز دارد. اما شاید تعجب کنید اگر بدانید که قرآن در جهت جلوگیری از خطای درباره استدلال، مسائلی را عرضه کرده است که بر پژوهش های امثال دکارت تقدم فضل و فضل تقدم دارد.
منشأهای خطا از نظر قرآن
از جمله منشأ هایی که قرآن برای خطا ذکر می کند، یکی این است که انسان گمان را به جای یقین بگیرد. قاعده اول دکارت هم همین است او می گوید: «پس از این هیچ مطلبی را قبول نمی کنم، مگر اینکه قبلا وارسی و بررسی نمایم و اگر در صد احتمال، یک احتمال خلاف وجود داشت از آن استفاده نمی کنم و آن را کنار می گذارم.» معنای صحیح یقین هم همین است، اگر بشر خود را مقید کند که در مسائل تابع یقین باشد و گمان را به عوض یقین نپذیرد، به خطا نخواهد افتاد. البته باید توجه داشت که در مسائل ظنی و احتمالی و در مواردی که نمی توان یقین حاصل نمود، می باید همان ظن و احتمال را در نظر گرفت، اما ظن را به جای ظن و احتمال را به جای احتمال باید پذیرفت نه آنکه ظن و احتمال را به جای یقین در نظر گرفت، این دومی است که ایجاد خطا می کند، قرآن روی این مسئله بسیار تأکید نموده است و حتی در یک جا تصریح دارد که بزرگ ترین لغزشگاه فکری بشر همین پیروی از گمان است و یا در جای دیگر خطاب به پیامبر می فرماید: «و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل الله ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون»؛ «و اکثر مردم زمین چنین اند که از گمان پیروی می کنند. تو هم اگر بخواهی از آنها پیروی کنی، تو را نیز گمراه می کنند، چون مردم تابع گمانند نه یقین و به همین دلیل خطا می کنند.» (انعام/116)
و یا در آیه دیگری می فرماید: «و لا تقف ما لیس لک به علم»؛ «آنچه را که بدان علم نداری پیروی مکن.» (اسراء/36) این تذکری است که در طول تاریخ اندیشه بشر، اول بار قرآن به بشر داده است و او را از این گونه خطا نهی کرده است. دومین منشأ خطا در ماده استدلال که بالاخص در مسائل اجتماعی مطرح می شود مسئله تقلید است، بسیاری از مردم این گونه اند که چیزهای مورد باور اجتماع، باورشان می شود یعنی چیزی که در اجتماع مورد قبول قرار گرفته است و یا نسل های گذشته آن را پذیرفته اند صرفا به دلیل اینکه نسل های گذشته آن را قبول کرده اند می پذیرند. این مطلب در یکی از سخنان بیکن هست و آنجا که یکی از بت های مورد نظرش را بت عرفی می نامد، منظورش همین تقلید های کور کورانه است. قرآن می فرماید هر مسئله ای را با معیار عقل بسنجید نه اینکه هر چه نیاکان شما انجام دادند آن را سند بدانید یا آنکه آن را به کلی طرد کنید، بسا مسائل هست که در گذشته مطرح شده و در همان موقع هم غلط بوده اما مردم آن را پذیرفته اند و بسا مسائل درست که در زمان های دور عرضه شده، اما مردم به دلیل نادانی از قبول آن خودداری کرده اند. در پذیرش این مسائل باید از عقل و اندیشه مدد گرفت نه اینکه کور کورانه به تقلید پرداخت. قرآن اغلب پیروی از آبا و اجداد را در مقابل عقل و فکر قرار می دهد: «و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا اولو کان اباءهم لایعقلون شیئا و لایهتدون»؛ «به ایشان گفته می شود از دستورات الهی پیروی کنید، می گویند: آیا از روش های پدرانمان دست برداریم؟ آیا اگر پدران و مادران شما شعور نداشتند، شما باید جریمه بی شعوری آنها را بدهید.» (بقره/170)
قرآن تأکید می کند که قدمت یک اندیشه نه دلیل کهنگی و غلط بودن آن است و نه موجب درستی آن، کهنگی در امور مادی راه می یابد اما حقایق هستی هر قدر که زمان بر آنها گذشته باشد کهنه و فرسوده نمی شوند. حقیقتی مثل «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» تا دنیا دنیاست، پا برجا و استوار و صادق است، قرآن می گوید باید با سلاح عقل و اندیشه با مسائل رو به رو شد، نباید عقیده ای درست را به دلیل آنکه دیگران انگ و برچسب به انسان می زنند رها کرد و نباید عقیده ای را به صرف تعلق داشتن به این یا آن شخصیت بزرگ و معروف پذیرفت، در هر زمینه ای باید خود به تحقیق و بررسی در مورد مسائل پرداخت، مسئله تقلید از نیاکان یا بزرگان یا مد زمانه و یا رنگ اجتماع که قرآن بشدت از آن نهی می کند نباید با مسئله تقلید از مجتهد اعلم و اعدل که در فقه مطرح می شود و امری واجب است که مبتنی بر رعایت تخصص و استفاده از دانش تخصصی است اشتباه و خلط شود. عامل مؤثر دیگر در ایجاد خطا، که قرآن از آن یاد می کند پیروی از هوای نفس و تمایلات نفسانی و داشتن غرض و مرض است. به قول مولوی:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد *** صد حجاب از دل بسوی دیده شد
در هر مسئله ای تا انسان خود را از شر اغراض بیطرف نکند نمی تواند صحیح فکر کند یعنی عقل در محیطی می تواند درست عمل بکند که هوای نفس در کار نباشد. داستان معروفی از علامه حلی نقل می کنند که برای علامه حلی این مسئله فقهی مطرح شده بود که اگر حیوانی در چاه بمیرد و باعث شود که میته نجس در چاه باقی بماند، با آب چاه چه باید کرد؟ اتفاقا در این هنگام حیوانی در چاه آب خانه علامه حلی افتاد و او ناگزیر بود برای خود نیز استنباط حکم بکند. در این مورد به دو طریق امکان حکم کردن وجود داشت؛ اول اینکه چاه را به کلی پر کنند و از چاه دیگری استفاده نمایند و دیگر اینکه مقدار معینی از آب چاه را خالی کنند و از بقیه آب بلا اشکال استفاده کنند. علامه حلی متوجه شد که در مورد این مسئله نمی تواند بدون غرض حکم کند زیرا که نفع خود او هم در قضیه مطرح بود، این بود که دستور داد ابتدا چاه را پر کنند و بعد با خیال راحت و بدون فشار وسوسه نفس به صدور حکم و ارائه فتوا پرداخت. قرآن در زمینه تبعیت از هوای نفس اشارات زیادی دارد از جمله می فرماید: «ان یتبعون الاالظن و ما تهوی الانفس»؛ «چیزی غیر از گمان باطل و هوای نفس خود را پیروی نمی کنند.» (نجم/23)
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایى با قرآن جلد 1- صفحه 47
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها