نقش اسباب مادی در نظام توحیدی عالم
فارسی 3415 نمایش |در حکمت الهی، این بحث، تحت عنوان "کیفیت صدور موجودات از ذات باری" مطرح می گردد. موضوع بحث این است که: آیا اراده خدا به طور جدا جدا به آفرینش موجودات تعلق می گیرد؟ مثلا اراده می کند و آقای "الف" را می آفریند، اراده دیگری می کند و آقای "ب" را می آفریند و اراده سومی می کند و فرضا شی ء "ج" را خلق می کند، و همین طور هر چیزی را با اراده ای جداگانه و مخصوص به آن چیز خلق می کند؟ یا آنکه همه اشیاء را با یک اراده واحد و بسیط ایجاد می نماید؟ گروهی از متکلمین که در معارف الهی، "سطحی" فکر می کنند طرفدار احتمال اولند، ولی آنچه را که دلائل دندان شکن عقلی و براهین قاطع فلسفی اثبات می کند و شواهدی از قرآن کریم نیز بر درستی آن هست، نظریه دوم است.
به موجب این نظریه، همه جهان، از آغاز تا انجام، با یک اراده الهی به وجود می آید، یعنی بی نهایت چیز به وجود می آید و همه با اراده خدا به وجود می آید ولی نه با اراده های جدا جدا، بلکه فقط با یک اراده، آن هم یک اراده بسیط، چنانکه قرآن کریم می فرماید: «انا کل شی ء خلقناه بقدر* و ما امرنا الا واحدة کلمح بالبصر؛ ما همه چیز را با اندازه و قدر مشخص آفریده ایم و فرمان ما جز یک فرمان نیست، همچون چشم بر هم زدن.» (قمر/ 49- 50) به موجب این عقیده، برای آفرینش، نظام خاص و قانون و ترتیب معینی است و اراده خدا به وجود اشیاء، عین اراده نظام است. از همینجا است که قانون علت و معلول و یا "نظام اسباب و مسببات" به وجود می آید. معنای "نظام اسباب و مسببات" این است که هر معلولی علت خاص، و هر علتی معلول مخصوص دارد، نه یک معلول مشخص ممکن است از هر علتی بدون واسطه صدور یابد و موجود گردد و نه یک علت معین می تواند هر معلولی را بی واسطه ایجاد کند. در حقیقت، هر موجود و هر شیئی در نظام علت و معلول، جای مشخص و مقام معلومی دارد، یعنی آن معلول، معلول شی ء معینی است و علت شی ء معین، و این همان مفهوم دقیق «انا کل شی ء خلقناه بقدر» (قمر/ 49) است. نظام جهان را در دو قسمت: نظام طولی و نظام عرضی می توان توضیح داد.
نظام طولی
مقصود از نظام طولی علت و معلول، ترتیب در آفریدن و خلق اشیاء، و به اصطلاح ترتیب در فاعلیت خدا نسبت به اشیاء و صدور اشیاء از اوست. علو ذات پروردگار و قدوسیت او اقتضاء دارد که موجودات، رتبه به رتبه و پشت سر یکدیگر نسبت به او قرار داشته باشند، صادر اولی باشد، صادر دومی باشد، صادر سومی باشد، و هکذا، یکی پس از دیگری ایجاد شوند و هر کدام معلول ما قبل خود باشند. البته مقصود، اول بودن و دوم و سوم بودن زمانی نیست، در آنجا زمان مطرح نیست، خود زمان یکی از مخلوقات است. آنچه در لسان دین، به عنوان ملائکه و جنود الهی و رسل الهی (رسل تکوینی نه رسل تشریعی) و مقسمات امر و مدبرات امر آمده است، و مفاهیمی مانند عرش، کرسی، لوح و قلم، که وجود یک سلسله تشکیلات معنوی و الهی را برای خدا معرفی می کند، همه برای تفهیم همین حقیقت است که خدای متعال، آفرینش را با نظام خاص و ترتیب مشخص، اراده و اجرا می کند. این مطلب را حکما با اصطلاح و زبان مخصوص بیان کرده اند و در معارف اسلامی با زبان دیگر بیان شده است.
در این نظام، ذات حق در رأس همه موجودات قرار دارد و ملائکه، مجریان فرمان او هستند، بین خود ملائکه نیز سلسله مراتب محقق است: بعضی ریاست و فرماندهی دارند و بعضی از اعوان و انصار به شمار می روند، میکائیل فرشته مأمور ارزاق، و عزرائیل ملک موت و موکل بر قبض ارواح است، و برای هر یک از آن دو، اعوان و یارانی نیز وجود دارد، هر ملکی پستی مشخص و جایی معین دارد: «و ما منا الا له مقام معلوم؛ و هیچ یک از ما (فرشتگان) نیست مگر این که برای او مقام (و موقعیتی) معین است.» (صافات/ 164) فراموش نکنیم که نسبت خدا به موجودات، نسبت آفریدن و ایجاد کردن و تکوین است. تشکیلات و دستگاه او را مانند تشکیلات اجتماعی و روابط قراردادی که در اجتماع بشر دائر است، نباید پنداشت. نظام فرماندهی و اطاعت در بین خدا و ملائکه، جنبه تکوینی و حقیقی دارد نه جنبه قراردادی و اعتباری. فرمان خدا حرف نیست، ایجاد است، اطاعت ملائکه نیز متناسب با آن است، وقتی می گوییم به فرشتگان فرمان داده که چنین کنند معنایش این است که آنان را طوری ایجاد کرده که علت و فاعل باشند برای فعل و معلول مخصوص، و معنای اطاعت ملائکه نیز همین علیت و معلولیت تکوینی است. تشکیلات یاد شده، مبین یک نظام تکوینی است.
از همین جا است که قرآن کریم، تدبیر خلقت را گاهی به "خدا" نسبت می دهد و گاهی به فرشتگان، گاه می گوید: «یدبر الامر من السماء الی الارض؛ امور (جهان) را از آسمان به سوی زمین تدبیر می کند.» (سجده/ 5) و گاه می گوید: «فالمدبرات امرا؛ قسم به فرشتگان تدبیر کننده کار.» (نازعات/ 5) گاهی قبض و دریافت نفوس انسانهایی را که می میرند به فرشتگان نسبت می دهد، و گاهی به فرشته خاص موت، و گاهی به خدا. گاهی وحی را به یک فرشته نسبت می دهد «نزل به الروح الامین* علی قلبک؛ روح الامین (جبرئیل) قرآن را بر قلب تو فرود آورد.» (شعراء/ 193- 194) و گاهی به ذات اقدس احدیت، و می فرماید: علت خود قرار گیرد و علت به جای او بیاید، و به این حساب باید ممکن باشد که خدا، مخلوق گردد و مخلوق، خدا گردد. واجب بودن واجب، و ممکن بودن ممکن، ذاتی آنها است، یعنی نه این است که ممکن الوجود، ممکن بود واجب باشد، و واجب الوجود ممکن بود که ممکن باشد ولی تصادفا و یا به واسطه یک علت خارجی، آن یکی واجب شد و این یکی ممکن.
خیر، ممکن الوجود، واجب الامکان است، و واجب الوجود، واجب الوجود. همچنین است مراتب ممکنات. هر مرتبه از مراتب ممکنات، در هر درجه و هر مقامی از وجود که هستند، همین حال را دارند، مثلا آنکه موکل بر بسط و رزق دادن موجودات است، یا آنکه مأمور قبض و دریافت موجودات است، مقامی که به او تفویض شده است، لازمه نحوه وجود و مرتبه وجودی است که به او افاضه شده است. نه چنین است که مثلا ممکن بود یک پشه با یک ابلاغ جای میکائیل را بگیرد، و یک مورچه با ابلاغ دیگر جای عزرائیل را، و یک انسان جای جبرئیل را. همه آن اشتباهات (که فرض می شود کامل در جای ناقص بنشیند و ناقص در جای کامل) از آنجا پیدا شده است که افراد، قطعیت و ضرورت و روابط ذاتی موجودات را درک نمی کنند و مراتب موجودات را در جهان هستی از قبیل مراتب قراردادی و اعتباری افراد در محیط اجتماع فرض می کنند، همه اشتباهات از قیاس خدا به انسان و قیاس نظام ذاتی جهان به نظام قراردادی اجتماع انسان ناشی می شود.
مرتبه هر وجودی عین ذات او است و تخلف ناپذیر است درست مانند مراتب اعداد. در یک صف اتوبوس، افراد را می توان عقب و جلو کرد، ولی مراتب اعداد را نمی توان عقب و جلو کرد، عدد پنج که رتبه اش بعد از عدد چهار قرار دارد ممکن نیست قبل از آن قرار بگیرد. قبل از عدد چهار، جز عدد سه چیزی نمی تواند باشد، حتی اگر آن را پنج هم بنامیم، فقط نام را عوض کرده ایم و محال است که واقعیت آن را عوض کنیم. بین همه موجودات جهان چنین نظامی ذاتی و عمیق برقرار است. این جمله قرآن کریم درباره فرشتگان که می گوید: «و ما منا الا له مقام معلوم؛ نیست از ما کسی مگر آنکه مقام معلومی دارد.» (صافات/ 164) درباره همه موجودات صادق است. هر چیزی جای خاصی دارد و فرض آن در غیر جای خودش مساوی با از دست دادن ذات آن است و خلف است.
نظام عرضی
علاوه بر نظام طولی که ترتیب موجودات را از لحاظ فاعلیت و خالقیت و ایجاد معین می کند، نظام دیگری بر خصوص جهان طبیعت حاکم است که شرایط مادی و اعدادی به وجود آمدن یک پدیده را تعیین می نماید. این نظام، نظام عرضی نامیده می شود و به موجب این نظام است که تاریخ جهان وضع قطعی و مشخصی پیدا می کند. هر حادثه در مکان و زمان خاصی پدید می آید، و هر زمان خاص و مکان خاص، ظرف حوادث معینی می گردد. ما معمولا وقتی یکی از پدیده ها را مورد سؤال و تردید قرار می دهیم فقط به خود آن پدیده توجه می کنیم، حساب نمی کنیم که آن پدیده در نظام هستی چه جایی و چه وضعی دارد؟ در حالی که هر پدیده ای خواه نیک باشد یا بد، معلول یک سلسله علل مخصوص و وابسته به شرایط معینی است، هیچوقت یک حریق بدون ارتباط به عوامل و حوادث دیگر رخ نمی دهد و جلوگیری از وقوع آن نیز جدا از یک سلسله علل و عوامل، خواه مادی و خواه معنوی، امکان پذیر نیست. هیچ حادثه ای در جهان، "منفرد" و "مستقل" از سایر حوادث نیست، همه قسمتهای جهان با یکدیگر متصل و مرتبط است.
این اتصال و ارتباط، همه اجزاء جهان را شامل می گردد و یک پیوستگی عمومی و همه جانبه را به وجود می آورد. اصل وابستگی اشیاء به یکدیگر، و به عبارت دیگر اصل وحدت واقعی جهان (وحدت اندام واری) اصلی است که حکمت الهی تکیه فراوان بر آن دارد. اصل وابستگی اشیاء، در حکمت الهی مفهوم جدی تری پیدا می کند و آن مفهوم "تجزیه ناپذیری" جهان است. در فلسفه گفته می شود: "کل حادث مسبوق بمادش و مدش" یعنی هر پدیده ای در چهارچوب زمان خاص و مکان خاص واقع می شود. هر پدیده، زمان خاصی و مکان خاصی دارد. ممکن نیست که همه زمانها یا همه مکانها برای یک حادثه، بی تفاوت باشد. مشاهدات عینی ما نیز این مطلب را تأیید می کند. وقتی حریقی در یک نقطه جهان واقع شود، در زمان معین و مکان معین و در ماده خاصی واقع می شود. وجود حریق به شرایطی بستگی دارد که زمان و مکان آن را تعیین می کنند. خود آن شرایط نیز به نوبه خود زمان و مکان مشخصی دارند و به علل و عوامل خاصی وابسته هستند.
اگر سیر خودمان را دنبال کنیم به این نتیجه می رسیم که سلسله حوادث، مانند حلقه های زنجیر به یکدیگر متصلند، هر حادثه ای با حادثه قبل از خود و با حادثه بعد از خود، و به عبارت دیگر هر شیئی با گذشته و آینده خود، بستگی دارد، و این بستگی یک رشته ازلی- ابدی را به وجود می آورد. جالب تر این است که در کاوش عمیق تر، بین پدیده هایی که در عرض یکدیگر قرار دارند و همزمان انجام می شوند ارتباط و پیوستگی کشف می کنیم. یک کارگر رفوگر، فرشی را رفو می کند و یک طبیب جراح، مریضی را تحت عمل جراحی قرار می دهد. در نظر سطحی بین این دو کار، هیچگونه ارتباطی دیده نمی شود، ولی اگر متوجه شویم که یک آتش سوزی موجب سوختن مریض و فرض هر دو تا بوده است، تصدیق می کنیم که کار جراح و رفوگر از یک اصل سرچشمه گرفته است، یک حادثه است که اگر نمی بود هیچ کدام از این دو به فعالیت نمی افتادند. کار همه انسانهایی که از یک پدر بزرگ به وجود آمده اند، به وجود آن پدر بزرگ در زمان و مکان خاص خودش مربوط می گردد و بالنتیجه کار همه این انسانها نیز وابسته بهم خواهد بود. حادثه جدا شدن زمین از خورشید، نقطه مشترک همه کارها و حرکاتی است که در روی زمین انجام می گیرد. اگر آن حادثه نمی بود هیچیک از حوادث دیگر زمین نمی بود. وجود آن حادثه سبب شده است که حوادث دیگر هم به دنبال آن بوجود آید. بین هر دو حادثه "وجوب بالقیاس" حکومت می کند و "امکان بالقیاس" تحقق خارجی ندارد زیرا همه حوادث بالاخره در یک "علت رأس" اشتراک دارند و چون بین هر علت و معلولی رابطه ضرورت وجود دارد، بین همه حوادث، ضرورت حکمفرماست. اصولی که اثبات این پیوستگی ضروری و عمومی بر آن متکی است از این قرار است:
1- قانون علت و معلول عمومی
2- ضرورت علت و معلول
3- سنخیت علت و معلول
4- جهان هستی، همه به یک علت العلل منتهی می شود.
اصل اول، همان قانون پایه و بدیهی است که همه علوم به آن اتکاء دارند و انکار آن، مستلزم انکار همه چیز و غرق شدن در غرقاب سوفسطائی گری است.
اصل دوم، مبین این حقیقت است که هر معلول، وقتی به وجود می آید که نه تنها علت او موجود باشد بلکه از ناحیه وجود علت، ضرورت پیدا کرده باشد. مادامی که وجود یک معلول از ناحیه علت خود ضروری نگردد محال است که آن معلول به وجود آید، و بالعکس، وقتی که علت تامه یک شی ء، محقق شد، وجود معلول را ایجاب می کند، و در این صورت موجود نشدن معلول محال است. از این اصل نتیجه می شود که هر چیزی که موجود شده، وجودش ضرورت داشته است و هر چیزی که موجود نشده، عدمش ضرورت داشته است.
اصل سوم، ارتباط مشخص علت و معلول را تضمین می کند و نتیجه می دهد که هیچ علتی نمی تواند به جای معلول خودش، معلول دیگری را به وجود آورد، و هیچ معلولی نیز ممکن نیست از غیر علت خودش به وجود آید. از این سه اصل، نتیجه می شود که جهان یک نظام قاطع و غیر قابل تبدیلی دارد، و با ضمیمه شدن اصل چهارم که همان اصل "توحید مبدأ" است، ارتباط و پیوستگی قاطع و عمومی بین همه حوادث جهان استنباط می گردد.
آنچه در اصطلاح فلسفه به نام "نظام جهان" و "قانون اسباب" خوانده می شود در زبان دین "سنت الهی" نامیده می شود. قرآن کریم در چند جا گفته است که: هرگز در سنت خدا تغییری نخواهی یافت (احزاب/ 62 و فتح/ 23) یعنی کار خدا شیوه مخصوص و فرمول ثابتی دارد و تغییرپذیر نیست. در سوره فاطر، این مضمون به طور مکرر و مؤکد یاد شده است: «فلن تجد لسنة الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا؛ هرگز در سنت خدا تبدیلی نمی یابی (یعنی سنت الهی تبدیل به سنت دیگر نمی شود، مثل اینکه قانونی نسخ شود و قانونی دیگر جای آن را بگیرد) و هرگز در سنت خدا تغییری نمی یابی.» (فاطر/ 43) نظیر اینکه در یک قانون قراردادی، تبصره ای اضافه می شود و یا قسمتی از آن لغو می شود و تغییراتی در آن داده می شود بدون آنکه اصل قانون لغو شود.
شگفت جمله ای است از شگفت کتابی! چه عظیم است قرآن! پیشروی دانشها، رفیق پرهیزکاران. اندیشه بزرگ فیلسوفان سالها کاوش می کند و قانون علیت عمومی و نظام آفرینش را به دست می آورد، می خواهد به خود مغرور شود و ببالد که عجب رازی را گشودم و چه عظیم قانونی را شناختم که ناگهان قرآن را در جلوی خود می بیند که با تعبیری بسیار رسا و در عین حال ساده این راز را بیان کرده است: "هرگز سنت خدا تغییر نمی کند"، که می تواند از این روشن تر بگوید؟ کدام جمله می تواند رساتر و محکم تر از این باشد؟ هرگز سنت خدا تغییر نمی کند.
با اینکه سراسر قرآن توحید خالص است و همه جا صحبت از مشیت مطلق پروردگار است، ولی قرآن مسئله شرائط و اسباب را همیشه یادآوری می کند یعنی شرائط و اسباب را صحیح می داند، به پیامبرش می فرماید: «هو الذی ایدک بنصره و بالمؤمنین؛ در گذشته هم همین جور بوده. ای پیغمبر! مگر در گذشته، تو را عده و عده ظاهری حمایت کرده است؟!» (انفال/ 62) در گذشته حامی تو تأیید الهی بود، بعد از این هم همین طور. «هو الذی ایدک بنصره وبالمؤمنین» خدا همان است که تو را با آن نصرتی که از آسمان نازل کرد (ظاهرا مقصود از نصرت آسمانی، نزول فرشتگان در جنگ بدر است) و به وسیله نیروهای زمینی که مؤمنین بودند یاری کرد، یعنی خدا تو را از آسمان و زمین یاری کرد، بنابراین جای این نیست که ترس و بیمی در کار باشد، نه، «هو الذی ایدک بنصره وبالمؤمنین»، نمی گوید خدا است که تو را تأیید کرد بدون سبب، سببش را ذکر می کند: تو را هم از راه اسباب آسمانی تأیید کرد که نزول آن ارواح فرشتگان بود و هم از راه اسباب زمینی یعنی به وسیله نفرات با ایمان بالمؤمنین.
به خاطر همین هم هست که جهانى که یک الهى واقعى آشنا به مکتب مى بیند، ماهیت «از اویى» دارد، به این معنى که واقعیت جهان مساوى است با «از او بودن»، نه اینکه جهان واقعیتى دارد و این واقعیت یک نسبت و اضافه اى دارد با «او» آنچنان که مثلا فرزند واقعیتى دارد که نسبت و اضافه اى با شخصى دیگر به نام پدر دارد، و یا مصنوع بشرى واقعیتى دارد و آن واقعیت یک نسبت و اضافه دارد با مخترع و سازنده آن، بلکه واقعیت و ماهیت جهان عین «از اویى» و عین صدور و عین تعلق و عین ربط و عین اضافه به «او» است. و این است معنى و مفهوم «آفرینش» و اینکه جهان یکجا «مخلوق» خداوند است. از این رو اینکه جهان آغاز زمانى داشته باشد یا نداشته باشد (که مساله اى است همواره مورد توجه و فیزیک امروز نظریه آغاز زمانى جهان را تایید مى کند) تاثیرى در مفهوم آفرینش به معنى صحیح کلمه ندارد. جهانى که الهى مى بیند، علاوه بر اینکه ماهیت «از اویى» دارد، ماهیت «به سوى اویى» هم دارد، بلکه این دو از یکدیگر تفکیک ناپذیرند، هستى از نقطه اى که آغاز شده و تنزل یافته (قوس نزول) بار دیگر از خطى دیگر به سوى همان نقطه صعود مى نماید (قوس صعود). به قول مولوى:
جزءها را رویها سوى کل است*** بلبلان را عشق با روى گل است
آنچه از دریا، به دریا مى رود *** از همانجا کامد، آنجا مى رود
از سر که سیلهاى تیزرو *** وز تن ما جان عشق آمیز رو
این است سر معاد که پیامبران تاکید فراوان بر شناخت و ایمان به آن دارند. جهان الهى جهان خیر وجود و وحدت و هماهنگى است، شر و امساک و کثرت و تضاد، وجود بالتبع دارند، در عین حال، همین وجودهاى تبعى نقشى اساسى در جریان خیرها و جودها و پیدایش وحدتها و هماهنگیها دارند. این جهان، جهانى شاعر است، علاوه بر قوانین سخت و جامد مادى، یک سلسله قوانین دیگر نیز بر آن حاکم است. همان طورى که مثلا انسان از نظر مکانیسم بدنى یک سلسله ضوابط و قواعد دارد، به علت خاص جسمانى بیمار مى گردد و با دوایى مادى معالجه مى شود، در عین حال به حکم اینکه داراى روح و روان و فکر و اندیشه و استعداد تلقین پذیرى است، روح جسم را تحت تاثیر قرار داده، قوانین خود را بر آن تحمیل مى کند، علت روانى سبب بیمارى جسمى مى گردد و یا به علت روانى، بیمارى جسمانى بهبود مى یابد، کل جهان نیز همین طور است، یک سلسله عاملها و عملها و عکس العمل ها در جهان هست که حاکم بر قوانین سخت و جامد مادى است و آن قوانین مولود روح جهان و قواى مدبره آن است. این است که جهان نسبت به نیکى و بدى انسان بى تفاوت نیست، به حمایت نیکان و حق جویان و حق پویان بر مى خیزد و باطل گرایان را به دست نابودى مى سپارد.
راز دعا و استجابت دعا نیز در این خصلت جهان نهفته است. جهانى که الهى مى شناسد، جهان هدایت شده است، تکاملها همه هدایت شده اند، هر موجودى در هر مرتبه اى، متناسب با سعه وجودى خود از نوعى هدایت و به تعبیر دیگر قرآن «وحى» برخوردار است: «الذى خلق فسوى* والذى قدر فهدى؛ آنکه آفرید پس بیاراست و آنکه اندازه گیرى نمود پس راهنمایى کرد.» (اعلى/ 2- 3) جامعه بشرى نیز از اصل هدایت مستثنى نیست، اصل نبوت ناشى از این اصل و این قانون است. این جهان، جهانى است که هیچ چیز در آن گم نمى شود، عمل انسان از انسان جدا نمى شود، در موعد مقرر مردم به نمایشگاه عمل احضار مى شوند و هر کس کوچکترین عمل خیر یا شر خود را مى بیند «یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم * فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره * و من یعمل مثقال ذرة شرا یره؛ آن روز مردم دسته دسته بازگردند تا کارهایشان به آنها نشان داده شود. پس هر که به اندازه ذره ای نیکی کند آن را ببیند و هر که به اندازه ی ذره ای بدی کند آن را ببیند.» (زلزال/ 6- 8) جهانى که در جهان بینى الهى ارائه مى شود، یک کل تجزیه ناپذیر است، همه اجزاء و اعضاعش، مانند اعضا و اجزاى یک پیکر، به یکدیگر پیوسته است و مجموعا یک «واحد» را تشکیل مى دهند. طبق این جهان بینى اراده خداوند و قضا و قدر الهى، جهان را به صورت یک نظام با یک سلسله قوانین و سنن آفریده است، قضا و قدر الهى هر چیز را تنها از مجراى علل و اسباب معین خودش ایجاب مى کند و بس. انسان در این جهان بینى به حکم اینکه از یک جوهر ماورائى روحى برخوردار است، داراى اراده و آزادى اى است که مى تواند خود را از جبر محیط و جبر اجتماع و جبر طبیعت حیوانى خود تا حدود زیادى رها سازد و به همین دلیل مسؤول خویش و جامعه خویش است.
منـابـع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 144-127
مرتضی مطهری- مجموعه آثار- جلد دوم صفحه 99
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 3 صفحه 166
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها