تفسیر آیاتی از قرآن پیرامون حامی و پشتیبان بودن، یکی از صفات فعل خداوند
فارسی 3871 نمایش |«صفات فعل» صفاتی است که با ملاحظه انجام فعلی از ناحیه آن ذات مقدس بر او اطلاق می شود، مثلا می گوئیم خداوند خالق و رازق است، مسلما این صفت، قبل از آنکه مخلوقی را بیافریند و روزی دهد بر او اطلاق نمی شد (البته قدرت بر خلقت و روزی دادن را داشت اما وصف خالق و رازق بر او صادق نبود) بنابراین صفات فعل در واقع حادثند، و طبعا عین ذات خدا نیستند، و در حقیقت آنها مفاهیمی هستند در ذهن ما.
شکور- شاکر- شفیع- وکیل- کافی-
این اوصاف پنجگانه همه از صفات فعل است، مجموعه ای است از صفاتی که حاکی از انواع نعمتها و مواهب پروردگار و حمایت و دفاع او از بندگان است، و لذا پیوند نزدیکی در میان آنها دیده می شود و روی این جهت آنها را در یک مجموعه در اینجا آورده ایم، به قرآن باز می گردیم و گوش جان دل به آیات زیر می سپاریم:
1- ان الله غقور شکور: «خداوند بسیار آمرزنده و شکرگزار است» (شوری/23)
2- فان الله شاکر علیم: «خداوند شکر گزار و آگاه است» (بقره/158)
3- لیس لهم من دونه ولی ولا شفیع: «برای آنها غیر از خدا هیچ سرپرست و شفاعت کننده ای نیست» (انعام/51)
4- و هوعلی کل شیء وکیل: «و او حافظ و نگاهبان و مدبر هر چیزی است» (انعام /102)
5-الیس الله بکاف عبده: «آیا خداوند کفایت کار بر بنده خود را نمی کند» (زمر/36)
توضیح و پیام
«شاکر» و «شکور» از ماده «شکر» به گفته «فروق اللغه» به معنی «اعتراف کردن» به نعمت به عنوان بزرگداشت بخشنده نعمت» است، و به گفته «مصباح اللغه» شکر همان «اعتراف به نعمت، و انجام طاعت، و ترک معصیت» است، و لذا گاهی با زبان و گاهی با عمل حاصل می شود، و به گفته راغب در «مفردات» معنی اصلی آن «تصور نعمت و اظهار آن» است، و نقطه مقابل «کفر» (و کفران) به معنی فراموشی نعمت و پوشیدن آن است، و چهار پای «شکور» به حیوانی گفته می شوذ که آثار رسیدگی و پرورش صاحبش را با چاق شدن نشان می دهد، سپس شکر را به سه بخش تقسیم می کند: شکر قلبی، شکر زبانی و شکر عملی.
این واژه هنگامی که در مورد خداوند به کار می رود چند معنی دارد: کسی که طاعت کم را می پذیرد و ثواب بسیار می دهد، یا نعمت فراوان می بخشد، و به شکر مختصر راضی می شود، و در حقیقت به معنی جزا و پاداش عمل دادن است، اما نه به مقدار بلکه به مقدار لطف پروردگار.
بعضی مانند مرحوم «کفعمی» در «مصباح» و مرحوم «صدوق» در «توحید» معتقدند که شکر هنگامی که در مورد خداوند به کار میرود جنبه مجازی دارد. ولی اگر معنی لغوی آن را آن گونه که در کتاب «العین» آمده است همان «شناخت نیکیها» بدانیم، در مورد خداوند نیز به صورت حقیقی به کار می رود. پیامی که این وصف الهی به ما می دهد از یکسو توجه به حق شناسی خداوند است که او چنان بزرگوار اسیت که در برابر کمترین عمل صالح بزرگترین پاداش را می دهد و به این طریق از بندگان خود تشکر می کند!
توجه به این حقیقت انگیزه مهمی برای حرکت به سوی نیکی و پاکی است. و از سوی دیگر به ما نیز می آموزد که چگونه در مقابل نعمتها و خدمات دیگران پاسخگو باشیم، نه تنها زحمات آنها را در مورد خود فراموش نکنیم، بلکه در مقام پاداش و جبران هرگز مقید به مساوات و برابری نباشیم.
در دعائی از امام صادق(ع) می خوانیم: "یا من یشکر الیسیر و یعفو عن الکثیر، وهووالغفور الرحیم، اغفرلی الذنوب التی ذهبت لذتها وبقیت تبعتها!" «ای کسی که نعمت کم را تشکر می کنی، و از گناه بسیار می گذری و آمرزنده مهربانی، گناهی را بر من ببخش که لذتش پایان گرفته، و پیامدهایش باقیمانده»! و در حدیثی از امام صادق (ع) آمده است که این جمله در تورات ثبت است: "اشکرعلی من انعم علیک، و انعم علی من شکرک" «از کسی که به تو نعمتی می بخشد تشکر کن، و به کسی که از تو تشکر می کند نعمت ببخش»!
«شفیع» از ماده «شفع» (بر وزن نفع) در اصل به معنی «ضمیمه کردن چیزی به دیگری است، برای به دست آوردن نتیجه مطلوبی» و نقطه مقابل آن، «وتر» است. به گوسفندی که نوزادش با او حرکت می کند «شافع» می گویند، و حق الشفعه در مورد دو شریک است که یکی از آن دو، سهم خود را به شخص سومی فروخته، ولی شریکش می خواهد آن معامله را به همان مبلغ برای خودش تمام کند، و سهم شریکش را از این طریق به سهم خود ضمیمه نماید. به چشمهای دو بین نیز «شافعه» می گویند چرا که یک شخص را دو شخص می بیند، این واژه به معنی معین و کمک کننده نیز آمده است. واژه «شفاعت» سپس در مورد «طلب بخشش گناه کسی، از سوی فرد با شخصیتی» به کار رفته، گوئی شخص بزرگ خود را در کنار شخص گنهکار قرار می دهد تا صاحب حق به خاطر او، نظر لطف و محبت به گنهکار کند.
به هرحال اطلاق واژه شفیع در مورد خداوند، مخصوصا در قیامت، به خاطر آن است که سلطه مطلقه، از آن اوست، و هیچکس بدون اجازه و اذن او قادر بر انجام کاری نیست، حتی شفاعت شفیعان همچون پیامبران و امامان فرشتگان و مومنان راستین تنها با اجازه او ممکن است "من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه" ( 255/بقره)، به همین دلیل در آیه 44 زمر به پیامبرش خطاب کرده می فرماید: "قل لله الشفاعه جمیعا له ملک السماوات والارض" «بگو تمام شفاعت از آن خدا است (چرا که) مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین مخصوص او است». بنابراین چون اجازه شفاعت را خدا می دهد، شفیع واقعی او است، گوئی خداوند نزد خود برای بندگانش شفاعت می کند و این بالاترین مرحله بزرگواری است.
بعضی نیز گفته اند اطلاق شفع (یا شفیع) بر خداوند به خاطر این است که همه جا در کنار بندگانش حاضر و ناظر است، چنانچه قرآن در آیه 7 مجادله می فرماید: "ما یکون من نجوی ثلثه الا هو رابعهم" «هیچ سه نفری با هم سخنان در گوشی نمی گویند مگر اینکه خداوند چهارمین آنها است» ولی این معنی در مورد شفیع بعید به نظر می رسد چرا که در مفهوم آن نوعی کمک و حمایت و تکامل و تربیت افتاده است.
این نکته نیز قابل توجه است که شفاعت ممکن است جنبه تکوینی داشته باشد یا تشریعی. شفاعت تشریعی همان معنی معروف آن است که شخص بزرگی برای نجات گناهکاری نزد صاحب حق شفاعت می کند، و اما شفاعت تکوینی همان ربوبیت پروردگار نسبت به موجودات و سیر کردن آنها در مسیر تکامل طبق قوانین آفرینش است.
پیامی که این وصف الهی از نظر تربیتی به ما می دهد از یکسو توجه به این حقیقت است که هرگز نباید از لطف و عنایت و عفو مرحمت خدا مأیوس شد، چرا که او حتی نزد خودش از بندگان شفاعت می کند، و به پیامبران و فرشتگان و امامان نیز دستور می دهد که از گنهکاران امتها شفاعت کند (البته در آنجا که لیاقت شفاعت باشد). مسلما توجه به این امر تأثیر عمیقی در جلوگیری از تکرار گناه دارد تا امید شفاعت بر باد نرود، و شایستگی شفاعت محفوظ باشد. و از سوی دیگر به بندگان می آموزد که آنها نیز چنین باشند، و در شفاعت از نادمان و شکسته بالان و افراد ضعیف و ناتوان بکوشند. در حدیثی آمده است: "اشفعوا توجروا" «شفاعت کنید به شما اجر و پاداش داده می شود».
واژه «وکیل» از ماده «وکل» (بر وزن وصل) در اصل به معنی اعتماد و تکیه کردن بر دیگری است، و از آنجا که لازمه این معنی ضعیف و نارسائی در بعضی از جنبه ها است واژه «وکل» (بر وزن دکل) به افراد ضعیف و ناتوان اطلاق شده است، و «وکال» به چهار پایانی گفته می شود که همیشه دنبال قافله یا گله راه می روند، گوئی راهروی خود را متکی به دیگری می کنند. بنابراین «وکیل» کسی است که بر او اعتماد می شود، و تکیه گاه انسان در حل مشکلات است، این واژه هنگامی که به عنوان وصف خداوند به کار رود به گفته مرحوم «صدوق» در «کتاب توحید» به معنی کسی است که حافظ و نگاهبان ما و تکیه گاه مورد اعتماد و التجای ما و همه موجودات عالم است. و به گفته مرحوم «کفعمی» در «مصباح» به معنی کسی است که تمام امور ما به او موکول شده و اینکه بعضی در تفسیر آن تنها سخن از کفالت رزق روزی به میان آورده اند در واقع از قبیل بیان یک مصداق است، و گرنه محدود به رزق و روزی نیست.
زبیدی در «تاج العروس» در شرح قاموس می گوید: توکل اظهار عجز و اتکاء به دیگری است, این از نظر عرف لغت، و اما نزد اهل حقیقت اعتماد به آنچه نزد خدا است و یإس از آنچه در دست مردم است می باشد، متوکل بر خدا به کسی می گویند که می داند خداوند روزی و همه کارهای او را کفایت می کند، بنابراین تنها به او تکیه می کند و بر غیر او تکیه نمی کند. از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که از شئون توحید آن است که مومنان تنها بر خدا توکل کنند, چرا که همه چیز و همه کار به دست او است چنانکه در آیه 123 هود می خوانیم: "و الیه یرجع الامر کله فاعبده وتوکل علیه" «تمام امور به او بازمی گردد، پس او را عبادت کن و بر او توکل نما»، و نیز در آیه 12 ابراهیم می خوانیم: "و علی الله فلیتوکل المتوکلون" «توکل کنندگان باید فقط بر خدا توکل کنند».
چرا بر او توکل نکنیم و او را تکیه گاه خود در همه حال قرار ندهیم در حالی که او هم قادر است، و هم مهربان، چنانچه در آیه 207 شعرا می فرماید: "و توکل علی العزیز الرحیم" «بر خداوند توانای رحیم توکل کن». پیامی که این وصف الهی می دهد این است که در عالم اسباب گم نشوید، و فریب قدرتهای ظاهری مادی نخورید، تکیه گاه خود را مخلوقات ضعیف و ناتوان قرار ندهید، تنها بر ذات پاک پروردگار توکل کنید، فقط از او مدد جوئید و به او دل ببندید، و تنها سر بر آستان او بسائید. و از سوی دیگر به عنوان تخلق به اخلاق الله سعی کنیم در حدود توانائی تکیه گاه دیگران باشیم، و برای رضای خدا به آنها در مشکلات کمک کنیم. در حدیثی از امیرمومنان علی(ع) می خوانیم: "التوکل علی الله نجاه من کل سوء و حرز من کل عدو" «توکل بر خداوند مایه نجات از هر بدی، و وسیله نگهداری از هر دشمن است».
واژه «کافی» ازماده کفایه به گفته مقایس للغه و لسان العرب به معنی اقدام به کار و از عهده آن برآمدن است، ولی راغب در مفردات می گوید: «کفایه» به معنی برطرف کردن نیازمندی و رسیدن به مقصود است، و «کفیه» (بر وزن کنیه) به معنی غذای کافی است و «کفی» (بر وزن خفی) به معنی باران است که مشکل بی آبی را حل می کند. هنگامی که این واژه در مورد خداوند به کار می رود به معنی کسی است که امور بندگان را اداره می کند، و مشکلات آنها را حل می نماید، و هرکس بر او توکل کند، به مقصودش می رساند، بی آنکه آنان را به دیگری واگذار کند. در دعاها گاه خدا را به عنوان "یا کافی المهمات" می خوانیم: یعنی «ای کسی که کارهای مهمی که فکر انسان را به خود مشغول می دارد کفایت می کنی»، و شبیه آن "یا کافی من کل شیی" است.
پیام این وصف الهی، نز در دو جهت است: از یکسو ابرهای تیره و تار یأس و ناامیدی را از آسمان روح انسان کنار می زند، و مانع از آن می گردد که عظمت حجم مشکلات، انسان را به زانو درآورد، زیرا معبود خود را کسی می داند که نامش «کافی» است و کفایت کننده هر مهم و مشکلی است،
قرآن می گوید: "الیس الله بکاف عبده" «آیا خداوند کار بنده خود را کفایت نمی کند» (زمر / 36) و از سوی دیگر به عنوان تخلق به اخلاق الهی، به او الهام می دهد که در کفایت امور ضعیفان و افتادگان، تا آنجا که می تواند گام بردارد و پرتوی از انوار صفات الهی را در این زمینه در خود منعکس نماید.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن - جلد 4- صفحه 287 و از صفحه 331 تا 339
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها