معجزات حضرت موسی علیه السلام (کوه و دریا)

فارسی 5990 نمایش |

شکافته شدن دریا

خداوند در این باره می فرماید: «و إذ فرقنا بکم البحر فأنجیناکم و أغرقنا ءال فرعون و أنتم تنظرون؛ و [یاد کنید] آن گاه که دریا را برایتان بشکافتیم و شما را نجات دادیم و فرعونیان را غرق نمودیم و شما نظاره مى کردید.» (بقره/ 50) آیه مورد بحث در حقیقت توضیحى بر چگونگى نجات بنى اسرائیل از چنگال فرعونیان است که خود نشانه اى است از نعمتهاى بزرگ پروردگار بر بنى اسرائیل. مى گوید: "به خاطر بیاورید هنگامى را که دریا را براى شما شکافتیم" (و إذ فرقنا بکم البحر). "و شما را نجات دادیم و فرعونیان را غرق کردیم در حالى که تماشا مى کردید" (فأنجیناکم و أغرقنا آل فرعون و أنتم تنظرون). ماجراى غرق شدن فرعونیان در دریا و نجات بنى اسرائیل از چنگال آنها در سوره هاى متعددى از قرآن آمده است، از جمله سوره اعراف آیه 136، انفال آیه 54، اسراء آیه 103، شعراء آیه 63 و 66، زخرف آیه 55 و دخان آیه 17 به بعد.
در این سوره ها تقریبا همه جزئیات این ماجرا شرح داده شده، ولى در آیه مورد بحث، تنها اشاره اى از نظر نعمت و لطف خداوند به بنى اسرائیل شده، تا آنها را به پذیرش اسلام، آئین نجات بخش جدید، تشویق کند. موسى پس از تبلیغ فراوان و دعوت فرعون و فرعونیان و ارائه معجزات گوناگون و عدم پذیرش آنها مامور مى شود که نیمه شب با بنى اسرائیل از مصر کوچ کند، اما هنگامى که به نزدیک دریا (شط عظیم نیل) مى رسد، ناگاه متوجه مى شوند که فرعون و لشگرش آنها را از پشت سر تعقیب مى کنند، اضطراب و وحشت سراسر وجود بنى اسرائیل را فرا مى گیرد. از پیش رو دریا و از پشت سر لشگر نیرومند فرعون که تاب مقاومت با آن را ندارند، در اینجا است که موسى (ع) ماموریت پیدا مى کند "عصا" را به دریا بزند، راههاى متعددى از دل دریا گشوده مى شود، و جمعیت بنى اسرائیل به سلامت از دریا مى گذرند، از آن طرف لشگر مخالف که هم چنان آنها را تعقیب مى کردند همه به وسط دریا مى رسند، آبها به هم مى پیوندند، و همگى هلاک مى شوند. جسدهاى مرده لشکریان فرعون روى آبها قرار مى گیرند، و جمعیت بنى اسرائیل با چشم خویش مى بینند که دشمن به چه روزى افتاده است؟

نزول "من" و "سلوى"

خداوند می فرماید: «و أنزلنا علیکم المن و السلوى؛ و من و سلوى بر شما نازل کردیم.» (بقره/ 57) آن گونه که از آیات سوره مائده 20 تا 22 بر مى آید پس از آنکه بنى اسرائیل از چنگال فرعونیان نجات یافتند، خداوند به آنها فرمان داد که به سوى سرزمین مقدس فلسطین حرکت کنند و در آن وارد شوند، اما بنى اسرائیل زیر بار این فرمان نرفتند و گفتند: «تا ستمکاران (قوم عمالقه) از آنجا بیرون نروند ما وارد این سرزمین نخواهیم شد.» به این هم اکتفاء نکردند، بلکه به موسى گفتند: «تو و خدایت به جنگ آنها بروید پس از آنکه پیروز شدید ما وارد خواهیم شد.»
موسى از این سخن سخت ناراحت گشت و به پیشگاه خداوند شکایت کرد سر انجام چنین مقرر شد که بنى اسرائیل مدت چهل سال در بیابان (صحراى سینا) سرگردان بمانند. گروهى از آنها از کار خود سخت پشیمان شدند و به درگاه خدا روى آوردند خدا بار دیگر بنى اسرائیل را مشمول نعمتهاى خود قرار داد که به قسمتى از آن در آیه مورد بحث اشاره مى کند: ما ابر را بر سر شما سایبان قرار دادیم (و ظللنا علیکم الغمام). پیدا است مسافرى که روز از صبح تا غروب در بیابان، در دل آفتاب، راهپیمایى مى کند از یک سایه گوارا (همچون سایه ابر که نه فضا را بر انسان محدود مى کند و نه مانع نور و وزش نسیم است) چقدر لذت مى برد. از سوى دیگر رهروان این بیابان خشک و سوزان، آن هم براى یک مدت طولانى چهل ساله نیاز به مواد غذایى کافى دارند، این مشکل را نیز خداوند براى آنها حل کرد چنان که در دنباله همین آیه مى فرماید: «ما من و سلوى را (که غذایى لذیذ و نیروبخش بود) بر شما نازل کردیم.»

جوشیدن چشمه ها از سنگ

خداوند می فرماید: «فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عینا؛ به او گفتیم: با عصایت به این سنگ بزن. آن گاه دوازده چشمه از آن جوشید [به گونه اى که] هر قبیله اى آبگیر خود را مى شناخت.» (بقره/ 60)
در این آیه خداوند به یکى دیگر از نعمتهاى مهمى که به بنى اسرائیل ارزانى داشت اشاره کرده مى گوید: به خاطر بیاورید هنگامى که موسى (در آن بیابان خشک و سوزان که بنى اسرائیل از جهت آب سخت در مضیقه قرار داشتند) از خداوند خود براى قومش تقاضاى آب کرد (و إذ استسقى موسى لقومه). و خدا این تقاضا را قبول فرمود، چنان که قرآن مى گوید: ما به او دستور دادیم که عصاى خود را بر آن سنگ مخصوص بزن (فقلنا اضرب بعصاک الحجر). ناگهان آب از آن جوشیدن گرفت و دوازده چشمه آب (درست به تعداد قبائل بنى اسرائیل) از آن با سرعت و شدت جارى شد (فانفجرت منه اثنتا عشرة عینا). هر یک از این چشمه ها به سوى طایفه اى سرازیر گردید، به گونه اى که اسباط و قبائل بنى اسرائیل هر کدام به خوبى چشمه خود را مى شناختند (قد علم کل أناس مشربهم). در اینکه این سنگ چگونه سنگى بوده، و موسى چگونه با عصا بر آن مى زده، و جریان آب از آن به چه صورت تحقق مى یافته، سخن بسیار گفته اند، آنچه قرآن در این باره مى گوید بیش از این نیست که موسى عصاى خود را بر سنگ زد، و دوازده چشمه آب از آن جارى گردید.
بعضى از مفسران گفته اند این سنگ صخره اى بوده است در یک قسمت کوهستانى مشرف بر آن بیابان، و تعبیر به "انبجست" که در آیه 160 سوره اعراف آمده نشان مى دهد که آب در آغاز به صورت کم از آن سنگ بیرون آمده، سپس فزونى گرفت به حدى که هر یک از قبائل بنى اسرائیل و حیواناتى که همراهشان بود از آن سیراب گشتند، و جاى تعجب نیست که از قطعه سنگى در کوهستان چنین آبى جارى شود، ولى مسلما همه اینها با یک نحوه "اعجاز" آمیخته بود. اما اینکه جمعى گفته اند این سنگ قطعه سنگ مخصوصى بود که بنى اسرائیل آن را با خود حمل مى کردند، و هر جا نیاز به آب داشتند بر زمین مى گذاشتند و موسى با عصاى خود بر آن مى زد و آب از آن جارى مى شد، در آیات قرآن دلیلى بر آن نیست، هر چند در پاره از روایات اشاره اى به آن شده است.
در فصل هفدهم از "سفر خروج" تورات نیز چنین مى خوانیم: «و خداوند به موسى گفت در پیشاپیش قوم بگذر، و بعضى از مشایخ اسرائیل را به همراهت بگیر، و عصائى که به آن نهر را زده بودى به دستت گرفته، روانه شو، اینک من در آنجا در برابر تو، به کوه حوریب مى ایستیم و صخره را بزن که آب از آن جارى خواهد شد، تا قوم بنوشند و موسى در حضور مشایخ اسرائیل چنین کرد.»
به هر حال خداوند از یک سو بر آنها من و سلوى نازل کرد، و از سوى دیگر آب به قدر کافى در اختیارشان گذاشت، و به آنها فرمود: از روزى خداوند بخورید و بنوشید اما فساد و خرابى در زمین نکنید. «کلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فی الأرض مفسدین؛ از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و[لى] در زمين سر به فساد برمداريد.» (بقره/ 60)
در حقیقت به آنها گوشزد مى کند که حداقل به عنوان سپاسگزارى در برابر این نعمتهاى بزرگ هم که باشد لجاجت و خیره سرى و آزار پیامبران را کنار بگذارید. در آیه مورد بحث در مورد جوشیدن آب تعبیر به "انفجرت" شده، در حالى در آیه 160 سوره اعراف به جاى آن "انبجست" آمده است که اولى به معنى جریان شدید آب است و دومى جریان خفیف و ملایم. آیه دوم ممکن است اشاره به مرحله ابتدایى جریان این آب باشد تا مایه وحشت آنها نگردد و بنى اسرائیل به خوبى بتوانند آن را مهار کرده و در کنترل خود در آورند، در حالى که انفجرت به مرحله نهایى آن که شدت جریان آب است ناظر است.
در کتاب مفردات راغب آمده است که "انبجاس" در جایى گفته مى شود که آب از روزنه کوچکى بیرون آید و انفجار به هنگامى گفته مى شود که از محل وسیعى بیرون مى ریزد، این تعبیر با آنچه قبلا گفتیم کاملا سازگار است. بعضى از کسانى که با منطق اعجاز آشنا نیستند، جوشیدن اینهمه آب و این چشمه ها را از آن صخره، بعید شمرده اند، در حالى که این گونه مسائل که قسمت مهمى از معجزه انبیاء را تشکیل مى دهد، چنان که در جاى خود گفته ایم، امر محال یا استثناء در قانون علیت نیست، بلکه تنها یک خارق عادت است یعنى مخالف با علت و معلولى است که ما با آن خو گرفته ایم.
بدیهى است تغییر مسیر علل و معلول عادى براى خداوندى که خالق زمین و آسمان و تمام جهان هستى است به هیچ وجه مشکل نخواهد بود، چه اینکه اگر از روز اول این علل و معلول را طور دیگرى آفریده بود و ما با آن خو گرفته بودیم وضع کنونى را خارق عادت و محال مى پنداشتیم. کوتاه سخن اینکه آفریننده عالم هستى و نظام علت و معلول، حاکم بر آن است نه محکوم آن، حتى در زندگى روزمره ما، موارد استثنایى در نظام موجود علت و معلول کم نیست، و به هر حال مساله اعجاز چه در گذشته چه در حال مشکل عقلى و علمى ایجاد نمى کند.

جدا شدن قسمتى از کوه و قرار گرفتن همچون سایبانى فوق آنان

خداوند می فرماید: «و إذ نتقنا الجبل فوقهم کأنه ظلة و ظنوا أنه واقع بهم خذوا ما ءاتیناکم بقوة و اذکروا ما فیه لعلکم تتقون؛ و [یاد کن] هنگامى را که کوه را کندیم و بالاى سرشان قرار دادیم که گویى سایبانى بود، و پنداشتند که بر سرشان خواهد افتاد. [گفتیم:] آنچه به شما داده ایم با جدیت بگیرید و محتواى آن را به خاطر بسپارید، امید که پرهیزکار شوید.» (اعراف/ 171)
"نتقنا" از ماده "نتق" (بر وزن قلع) در اصل به معنى کندن چیزى از جایش و به سوى دیگرى پرتاب کردن است، به زنانى که زیاد فرزند مى آورند نیز "ناتق" مى گویند، زیرا به آسانى فرزند را از محیط رحم جدا کرده و به خارج مى گذارند. طبق گفته مفسر معروف طبرسى در مجمع البیان از قول ابن زید، این جریان هنگامى بود که موسى (ع) از کوه طور باز مى گشت و احکام تورات را با خود مى آورد، موقعى که وظایف واجب و دستورات حلال و حرام را به قوم خود اطلاع داد، آنها تصور کردند عمل به اینهمه وظائف کار مشکلى است و به همین جهت بناى مخالفت و نافرمانى گذاردند، در این هنگام قطعه عظیمى از کوه بالاى سر آنها قرار گرفت آنها چنان در وحشت فرو رفتند که دست به دامن موسى (ع) زدند، موسى (ع) در همان حال گفت: «اگر پیمان وفادارى به این احکام ببندید این خطر برطرف خواهد شد، آنها تسلیم شدند و در پیشگاه خدا سجده کردند و بلا از سر آنها گذشت.»
موسای کلیم معجزات فراوانی از خدای سبحان دریافت کرد، چنانکه در جریان هلاکت فرعونیان بازگو کرده است. اما مهمترین معجزه اش عصا و ید بیضاست. سحر با معجزه پهلو نزند، برای آن است که سحر باطل است و معجزه حق و هرگز باطل در مصاف با حق مقاوم نخواهد بود. البته کسی که معجزه شناس نباشد، همین که ببیند عصای موسی اژدها شد، به او ایمان می آورد، چنانکه در زمان غیبت موسی (ع) با شنیدن بانگ گوساله سامری به وی مؤمن می شود. بنابراین برای پرهیز از تلون در عقاید، باید محقق بود نه مقلد؛ اعجاز را باید با برهان عقلی حل کرد و تفاوت آن را با سحر و شعبده و دیگر علوم غریبه به خوبی شناخت. کسی که گرفتار منطق حس است و فرق اعجاز را با علوم غریبه نمی داند، روزی بر اثر مار شدن عصای موسی به وی معتقد می شود و دیگر روز بر اثر بانگ گوساله سامری به او اعتقاد پیدا می کند.
از این رو همه تلاش انبیا (ع) مخصوصا خاتم انبیا (ص) این است که مسلمان اهل تحقیق باشد. رابطه متواضعانه پیشوا و پیروخدای سبحان بعد از تجهیر موسی (ع) به دو معجزه نیر و نیرومند، فرمود: «واضمم إلیک جناحک من الرهب؛ دست ‏خود را به پهلويت ببر سپيد بى ‏گزند برمى آيد.» (قصص/ 32) هنگام ترس دست در گریبان بگذار یا وقتی که می خواهی امت خود را هدایت کنی، راهبانه و خاضعانه برخورد کن نه متکبرانه. دستها را باز نکن که این نشانه فخر و کبریایی است، بلکه آنها را به پهلو بچسبان.
چنانکه خداوند به رسول اکرم (ص) فرمود: «واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین؛ و براى آن مؤمنانى که تو را پیروى کرده اند بال [محبت] بگستر.» (شعراء/ 215) خفض جناح، گاه برای احترام است، مانند این که قرآن کریم به فرزندان دستور می دهد: در برابر پدر و مادر خفض جناح کنید، یعنی احترام کنید. و گاهی برای ترحم، چنانکه خداوند به پیغمبر فرمود: نسبت به امت خفض جناح کن، یعنی ترحم کن. یعنی تو که می توانی اوج بگیری و به معراجها بار یابی، پرهایت را پهن کن و امتت را زیر پرهایت بپروران. خفض جناح نشانه تواضع است.
رابطه پیشوایان با امتهایشان باید متواضعانه باشد، اگر عالم، خاضع بود، سخن او در دلها اثر می گذارد. خضوع و تواضع زینت علم است. وزیر علم، حلم و تواضع است: «تواضعوا لمن تعملونه العلم؛ نسبت به کسی که به او علم می آموزید متواضع باشید.» "تواضعوا لمن طلبتم منه العلم" نسبت به کسی که از او علم می آموزید متواضع باشید. محور تعلیم و تربیت، تواضع است؛ معلم و متعلم هر دو باید اهل تواضع باشند. این تعلیمی است که با دریافت اصل وحی آمیخته است، نظیر دستور نماز که با تلقی اصل وحی همراه است.

 

منـابـع

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏4 صفحه 467

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 ص 251، جلد 6 ص 323 – 322، جلد 12 ص 310 – 311

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏8 صفحه 292

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 صفحه 119- 125

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 63-66

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد