اشکالات حرکت تاریخ از دیدگاه مادیگری

فارسی 1907 نمایش |

نظریه مارکسیسم در مورد تاریخ آن است که تاریخ عبارت است از تحول و حرکت دیالکتیکی از کمونیسم بدوی به کمونیسم کامل؛ و اساس این نظریه این است که انسان برای واقعیت بخشیدن به خویش باید سیر تکاملی را بپیماید و نخستین گام در این مسیر کار است که تحقق انسان در عالم خارج و اساس همه تحولات اجتماعی است. برمبنای این نظریه تاریخ انسان عبارت است از تغییرات و تحولات اقتصادی که در پایان آن جامعه ای یکسان شکل خواهد گرفت که در آن امتیازی میان کارفرما و کارگر و نیز میان طبقات و اقشار مختلف بشری وجود نخواهد داشت و ماتریالیسم تاریخی همین است.

فلاسفه الهی در غرب و شرق پاسخ های قاطع و کوبنده ای در رد و نفی نظریات مادی گری تاریخی ارائه کرده اند که نقل و بررسی همه آنها در این مجال نمی گنجد؛ اما می توانیم اشکالات و نارسایی های تکامل مادی را در پنج نکته اساسی تلخیص کنیم:

1. این نظریه مادیگری و ایده آلیسم را با هم جمع می کند؛ بدین ترتیب که از یک سو ماده و کار را اساس و زیر بنا می داند و از سوی دیگر کمال نهایی و جامعه یکسان و برابر را آرزو می کند و این آرزو مبتنی بر اندیشه های فلسفی هگل، فیلسوف ایدئالیست آلمانی و استاد مارکس است. بر طبق ایده آلیسم هگل، جهانی مطلق در حالت ظهور و گستردگی در مسیر تاریخ است وهدف آن تشکلل  تبلور جامعه کامل نهایی است. همه آگاهان به افکار و آراء هگل معتقدند که هماهنگی و سازگاری میان آراء او با مادیگری ناممکن است و از این جهت و در این زمینه مارکسیسم دچار تناقض باطنی است و شماری از فلاسفه غربی این اشکال و اشکالاتی را که در پی می آید، بر مارکسیسم وارد کرده اند.

2. مارکسیسم خواهان آن است که فلسفه خود را با اخلاق توأم سازد و این واقعیت را می پذیرد که جامعه بدون اخلاق پایدار نمی ماند و روشن است که اخلاق مستلزم پایه و مبنای معنوی است و اگر اقتصاد را زیر بنا بدانیم، چگونه می توانیم آن را با اخلاق توأم سازیم؟ زیرا اگر اخلاق را همان اوامر و نواهی الهی بدانیم، مارکسیسم منکر آن است؛ و اگر آن را همان احکام فطری و و جدانی بشماریم، در این صورت اخلاق نیز زیر بنا خواهد بود که مارکسیسم این را نیز نفی می کند! پس چگونه می توان کمال معنوی را با روند تحول و پیشرفت اقتصادی همراه و همساز دانست؛ به ویژه اگر اخلاق را امری فرعی و ثانوی تلقی کرد؟

3. مارکسیسم حرکت تکاملی را براساس جبر تاریخی می داند و روشن است که جبر تاریخی به معنای سلب آزادی و اختیار آدمی است؛ در حالی که مارکسیسم به آزادی انسان و ضرورت حرکت او در جهت ایجاد تغییرات اجتماعی اعتقاد دارد و اگر موضوع چنین باشد، پس چگونه می توان جبر تاریخی را با آزادی و اختیار آدمی توأم و سازگار دانست؟ اما فلاسفه الهی معتقد به جمع بین آزادی انسان و فعل الهی اند و جهان را هوشیار و بینا و نه کور و کر می شمارند؛ بدین گونه که تحول تاریخ را به دست انسان می دانند و در عین حال نقش سنت های تاریخی را می پذیرند و آن را نادیده نمی گیرند، و به بیان دیگر معتقدند که رفتار و اعمال آدمی تأثیر خاص خود را دارد، جهان برهمین اساس استوار است؛ چنان که مولانا جلال الدین رومی گفته است: 

این جهان کوه است و فعل ما ندا                                        سوی ما آید نداها را صدا

و خداوند در قرآن کریم می فرماید:"تلک امه قد خلت لهاما کسبت و لکم ما کسبتم" (سوره بقره / آیه 134) و نیز "لو أن أهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض" (سوره اعراف /آیه 96) و "إن الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیر وا ما بأنفسهم" (سوره رعد/ آیه 11). در قرآن دو قضیه اساسی مشهود است؛ نخست آن که انسان آزاد و مسئول است و دوم آن که نظام خلقت بر عدل و حکمت مبتنی است.

4. مارکسیسم نمی تواند منکر معلول بودن کار و تولید باشد و علت آن نیز انسان است؛ یعنی شرط نخست برای وجود تاریخی بشر همان وجود انسان است، و آنکه کارگر و کارآفرین و تولید کننده است، عامل انسانی است، و بنابراین چگونه ممکن است کار مقدم بر انسان یا وجود فرزند قبل از وجود پدر باشد؟! این که می گویند تولید زیربنا و انسان روبنای جامعه است یا این که تولید برابر با انسان است، هیچ پایه منطقی ندارد و جهل محض است.

5. مارکسیسم به تکامل معتقد است و این تکامل را در وحدت و یکسانی جامعه می داند. فردریک کاپلستون در کتاب «تاریخ فلسفه» می نویسد: تفکر مارکس مبتنی بر آن است که سرانجام جامعه انسانی کامل تحقق خواهد یافت و اخلاق انسانی جای اختلاف طبقاتی را خواهد گرفت و انسانیت اصیل حکمفرما خواهد شد.

خلاصه کلام آنکه سقوط سرمایه داری به دست پرولتاریا بدان معنی نیست که طبقه حاکمه جدیدی به جای طبقه حاکمه قبلی بنشیند؛ بلکه مارکس از این مرحله فراتر و خواهان هموار ساختن راه برای پیدایش جامعه ای اشتراکی و بدون طبقه است؛ یعنی پرولتاریای جهانی با خیزش انقلابی خود نه تنها خویشتن را نجات می دهد، بلکه تمامی بشریت را رهایی می بخشد و به عبارت دیگر پرولتاریا حامل همان رسالت مسیح علیه السلام است. از سخنان مارکس چنین می توان دریافت که انسان کامل نمایانگر کمال نهایی انسان است و انسان کامل نیز همان انسانیت متحد و برابر است. این سخن مستلزم آن است که توقف تاریخ از حرکت و نیز توقف جامعه انسانی از پیشرفت را بپذیریم و شکی نیست که توقف و ایستایی سرانجام به تباهی و فروپاشی می انجامد؛ درست همچون آب راکد در استخر که هیچ جوی و چشمه ای به آن نمی ریزد و به تدریج متعفن و آلوده می گردد:

عقل تحصیلی مثال جوی ها                            کان رود در خانه ای از کوی ها

راه آبش بسته شد، شد بینوا                            چون که راهش بسته شد، شد بینوا

اما در مکتب خدا پرستی هیچ ایستایی و توقفی برای انسان در پیمودن راه تمامل وجود ندارد. قرآن کریم با این کلام کوتاه و پرمایه به این تکامل نامحدود اشاره می فرماید که: "ولذکر الله أکبر" (سوره عنکبوت /آیه 45) بدان معنی که حتی بهشتیان نیز توقفی در برخورداری از نعمت و فیوضات الهی ندارند و حرکت به سوی خدا راهی بی پایان است که هر چه انسان در آن پیشتر رود، از لذت ها و بهجت ها بیشتر بهره مند می گردد.

منـابـع

خط امان- پژوهشی در موعود ادیان- از صفحه 274 تا 278

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد