بررسی دو نظریه پیرامون اخلاق طبیعی

فارسی 2207 نمایش |

درباره اخلاق طبیعی دو نظریه وجود دارد و طرفداران آن براساس این دو نظریه در انتظار فرا رسیدن روزی هستند که بشر بدون محرک دینی و عقائد مذهبی به وظائف انسانی عمل کند و مکارم اخلاق را به کار بندد. نظریه اول مبتنی بر آموزش و پرورش است و جمعیت های هوادار اخلاق پیرو آن هستند. اینان می خواهند با استمداد از وجدان اخلاقی و غرائز اجتماعی، مردم را با فضائل و ملکات انسانی تربیت کنند و از راه سخنرانی و نمایشات، رادیو و تلویزیون، روزنامه و مجلات و دیگر وسائل ارتباطات  جمعی، فداکاری و دگردوستی را به انسانها بیاموزند و بدون انگیزه دینی آنان را به انجام وظائف اخلاقی وادار سازند. نظریه دوم مبتنی بر تکامل طبیعی و تحول فیزیولوژیکی است. طرفداران این نظریه می گویند: بشر هم اکنون در نیمه راه تمدن است و با تلاش و کوشش به پیشروی ادامه می دهد، مدارج بالاتری را می پیماید و سرانجام به تمدن عالی و کمال لایق خود می رسد. اینان عقیده دارند که به موازات پیشرفت تمدن، کرائم اخلاق و اوصاف حمیده نیز پیشرفت می کند، مردم رفته رفته به پاکی و نیکی گرایش می یابند، سجایای انسانی به صورت طبیعت دوم در نهاد بشر مستقر می گردد، و پاره ای از صفات اکتسابی به رنگ فطری در می آید و موروثی می شود. بسیاری از مصنفین تصور می نمایند که موضوعات پشت سرهمی که باعث پیشرفت تمدن در جهت فکری و اخلاقی می شود در طول زمان بر روی جوهر و ذات انسانی تأثیر می نماید، به طوری که بالاخره بعضی از کیفیات اکتسابی به صفات فطری تبدیل می گردد و ( توارث اجتماعی) به ( توارث عضوی) تبدیل می شود. البته این مطلب بدان معنی نیست که چنین تبدیل و تغییری بوسیله روشهای کاملا مشخص و دقیق ادامه یابد و به حدی تکمیل شود که بعد از چند هزاز سال دیگر آدمهای کوچک یعنی بچه ها با علم و اخلاق خدادادی متولد شوند  و مکتب نرفته و خط ننوشته مسئله آموز دگران گردند. ولی می توان حدس زد که افراد انسانی به کمک نیروی یادگیری و فراگیری به تدریج استعداد بیشتری در آموزش و پرورش خود پیدا می کنند و به اطاعت و پیروی از قوانین اجتماعی راغب تر می شوند و در این موارد، ترس از قانون، در لزوم رعایت آن تأثیر کمتری خواهد داشت. به طور خلاصه ( محتوای تمدن) بدون اینکه در( مجموعه  ارثی) انسان ثبت شود بوسیله تغییر عادات و غرائز، در جنس بشر تثبیت می گردد و از راههای گوناگون، ذات انسانی را بیش از پیش قابل آموزش، قابل نرمش و آماده پذیرش تمدن می سازد.

مطالب بالا  نظریه اوگوست کنت بود. نامبرده عقیده داشت که بشریت به طور طبیعی  و فیزیولوژیک تکامل می یابد به طوری که عالی ترین غرائز نهاد بشری، به طور روز افزون بر طبیعت انسان مسلط می گردد. هربرت اسپنسر نیز چنین تصوری داشت. به عقیده این فیلسوف سجایای اخلاقی انسان به نسبتی که از دوره توحش و بربریت دورتر می شود افزایش می یابد. اگر اطاعت اوامر جان فرسای جامعه، اکنون برای انسان ناگوار و پر زحمت است به این علت است که انسان هنوز تکامل خود را به پایان نرسانده است و به عبارت دیگر نیمه متمدن می باشد و از لحاظ اخلاقی هنوز راه درازی در پیش دارد که به سر حد کمال برسد ولی در طول چند صد سال دیگر و شاید بیشتر، غریزه نیکی در انسان ثابت خواهد شد و به اندازه ای در نهاد وی رشد خواهد یافت که انسان به طور خودکار، خود به خود و بدون اینکه درباره این امر تأسف و تردیدی داشته باشد به آن تسلیم خواهد شد. صاحبان این نظریه می اندیشند که بشر پس از چند قرن دیگر از جهت فکری و اخلاقی آن قدر تکامل می یابد که صفات حمیده و خلقیات پسندیده با جوهر ذاتش می آمیزد، غریزه نیکی در نهادش تثبیت می شود، اخلاق طبیعی جایگزین اخلاق مذهبی می گردد، و مردم به طور خودکار و با علاقه و رغبت فطری، اصول فضا ئل را در اعمال خود رعایت می کنند و بدون نیاز به محرک دینی و انگیزه مذهبی، همیشه و همه جا برنامه های اخلاقی و انسانی را به کار می بندند. این نظریه از جهت علمی مورد قبول دانشمندان محقق نیست چه در زیست شناسی امروز ثابت شده است که عوارض جسمانی و اخلاق اکتسابی، مشمول قانون وراثت نمی شود و از نسلی به نسل دیگر منتقل نمی گردد.

آقای ژان رستان عضو آکادمی فرانسه پیرامون نظریه تکامل درباره اخلاق می گوید «اگر چنین مفهوم و تصوراتی درست باشد و اگر محیط فکری و اجتماعی که ساخته و پرداخته بشر هست روی انسان به این ترتیب تأثیر نماید به طوری که به علت اثر عوامل مزبور وضع انسان عوض شود و نهاد حیوانی او برای پذیرش مسائل گوناگون آماده گردد و اگر رسوم و عادات هرچند هم جزئی باشد به صورت طبیعت ثانوی انسان در آید در این صورت نسبت به تکامل نوع بشر می توان امیدواری زیادی داشت زیرا به این ترتیب قدرت تطابق اجتماعی انسان، قرن به قرن زیاد می شود و کیفیات فکری و اخلاقی او از نسلی به نسل دیگر بهبودی  می یابد یعنی نوع انسان به طور پایان ناپذیری در همان جهتی که ضروریت های اجتماعی  ایجاب می نماید ترقی می کند اما به این اندازه هم نباید خوشبین بود زیرا تصور انتقال صفات روحی اکتسابی، وابسته به نظریه عمومی "لامارک" است که طبق آن تغییرات بدنی ممکن است در عناصر زایای موجودات ثبت شود و در نتیجه به اعقاب آنها منتقل گردد. نظریه مزبور با وجود اینکه مدت ها مورد توجه زیست شناسان بود امروز  کاملا رد شده است زیرا دلائل تجربی زیادی خلاف آن را ثابت می نماید و عدم انتقال خواص اکتسابی بدنی و اخلاقی یکی از مسائل قاطع و کاملا ثابت شده علوم جدید  است. بنابراین باید تصور این امر را کنار گذاشت که تمدن در گذشته توانسته باشد خمیره و ذات انسان را تغییر دهد و یا در آینده بتواند باعث پیدایش  تغییراتی در نوع او شود. آنچه که به علت تاثیر دانش، تفکر و اندیشه و انظباط در انسان اضافه می شود به طور سطحی و خارجی در او می ماند و چیزی از آن به ژن ها نمی رسد و بنابراین به هیچ وجه در نوع انسان ثبت و ذخیره نمی شود.

فروید نیز از جهت روانشناسی، عدم موافقت خود را با این نظریه اعلام داشته است، او نه تنها گسترش علوم طبیعی و بسط مظاهر تمدن را مایه تعالی و تکامل اخلاقی بشر نمی داند بلکه برعکس از ناسازگاری اخلاق و علوم طبیعی سخن می گوید و خطرناک بودن تمدن را پیش بینی می کند: «من با این عقیده که بشر در جریان یک زندگی استکمالی است و بالاخره به صورت یک «فوق انسان» در خواهد آمد موافق نیستم و اگر در اقلیت کوچکی وضعی دیده شود در نتیجه فشار بر غرائز  است.

در حال حاضر آشکارا به نظر می رسد که تمدن، در خطر انهدام است و نیروهای اخلاقی، علنا با پیروزی های علمی و فنی آن چنان بشر را مجذوب جهان طبیعت کرد که جهان آفرین را از یاد برد و به طوری مسحور علوم مادی گردید که معارف الهی را بدست فراموشی سپرد. پیشرفت علوم طبیعی و فنون صنعتی از طرفی مبانی ایمان و عقائد را که پایه سعادت انسان و ضامن اجراء مکارم اخلاق بود تضعیف کرد و از طرف دیگر میدان فعالیت غرائز و شهوات نفسانی را گسترش داد و زمینه هوی پرستی سیئات اخلاقی را در سطح وسیع تری فراهم آورد و نتیجه آن شد که ارزش صفات حمیده و سجایای آن کاهش یافت و اهمیت و اعتبار خود را از دست داد و برعکس، خود خواهی و جاه طلبی ظلم و ستم، و ناپاکی و گناه به فزونی گرائید و فساد و انحطاط اخلاقی هر روز بیشتر شد. در دنیای مادی امروز که خودپرستی و سودجوئی هدف عالی اکثریت مردم شده و حق و فضیلت، عدل و انصاف، و بزرگواری و شرافت مورد بی اعتنائی قرار گرفته است جمعیت های هوادار اخلاق طبیعی می خواهند با نیروی وجدان و غرائز اجتماعی، مسیر مردم خودخواه و نفع طلب را تغییر دهند، صفات عالی انسانی را در نهادشان پایه گذاری نمایند، و آنان را کریم النفس و دگردوست بسازند. به ظن قوی، برنامه هواداران  اخلاق طبیعی هرگز به نتیجه مثبت نخواهد رسید، چه آنان در طول دهها سال گذشته که لجام گسیختگی و بی قید و بندی مردم کمتر نتوانستند خواسته تربیتی خود را برآورده سازند و جوامع بشری را به کرائم اخلاق متخلق نمایند چطور ممکن است در آتیه که بر اثر پیشرفت علوم طبیعی و گسترش صنایع ماشینی، زمینه طغیان غرائز و طوفان شهوات آماده تر می گردد، مردم را به با سجایای انسانی بار آورند و به آرزوی خویش جامه عمل و تحقق بپوشند.

از روایات اسلامی برمی آید که آتیه جهان از نظر فساد و تباهی به مراتب بدتر از وضع موجود خواهد شد چه اولیاء گرامی دین خاطر نشان ساخته اند که در ایام غیبت امام دوازدهم حضرت مهدی علیه السلام، جرم و جنایت، دروغ و خیانت، تجاوز و تعدی و خلاصه انواع پلیدی و سیئات اخلاقی پیوسته افزایش می یابد و گناه و ناپاکی آنقدر زیاد می شودکه تمام جهان را فرا می گیرد و سراسر کره زمین مملو از ظلم و جور می گردد، ولی این تیره روزی و بدبختی برای همیشه پایدار نمی ماند و سرانجام روزی فرا می رسد  که اوضاع جهان تغییر می کند، بیدادگری و ستم پایان می پذیرد، و زمین از عدل و داد پر می شود. این دگرگونی و تغییر اوضاع براساس نظریه تکامل طبیعی تحول فیزیولوژیکی که بدان اشاره شد صورت نمی گیرد و منشأ استقرار عدل جهانی، اخلاق طبیعی و مبدل شدن کیفیت های اکتسابی به صفات فطری نیست بلکه این تحول نجات بخش، ریشه مذهبی دارد، رهبر آن آخرین وصی رسول اکرم (ص) است، و در برنامه های تعالیم قرآن شریف. به همین جهت تمام روایاتی که در این باره رسیده از حضرت مهدی علیه السلام نام برده و آن جناب را بنیانگذار عدل جهانی معرفی نموده است.

منـابـع

محمدتقی فلسفی- اخلاق از نظر همزیستی و ارزشهای انسانی- از صفحه 168 تا 175

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد