گفتگوی امام حسین (ع) با یارانش در شب عاشورا
فارسی 458 نمایش |از علی بن الحسین علیه السلام آمده است که: نزدیک غروب روز نهم، امام حسین علیه السلام یارانش را جمع کرد و من که در حال بیماری بودم نزدیک رفتم و شنیدم که به آنان می فرمود: «خدای تبارک و تعالی را با برترین ستایش ها می ستایم و بر آسودگی و سختی سپاس می گویم. خداوندا تو را حمد می کنم که ما را با نبوت گرامی داشتی و با قرآن آشنا ساختی و در دین فقیه گردانیدی، و برای ما گوشهای شنوا و دیده های بینا و دلها گیرا قرار دادی، و از مشرکان قرارمان ندادی. اما بعد، من یارانی برتر و نیکوتر از یاران خود، و اهل بیتی شایسته تر و پیوسته تر از اهل بیت خود نمی شناسم. خدا از سوی من به شما همگی پاداش خیر دهد. آگاه باشید! من یقین دارم که آنچه امروز از این دشمنان دیدیم، فردا به انجامش می رسانند، لذا من برای شما تدبیری اندیشیده ام، همگی شما آزاد و رها بروید ( و بدانید) که پیمان یازی من را برعهده ندارید. این شب شما را فرا گرفته، آن را مرکب خویش سازید و هریک از مردان شما دست مردی از اهل بیت مرا بگیرید. سپس در صحراها و شهرهای خود پراکنده شوید تا خداوند گشایش دهد، که این قوم، تنها مرا می خواهند و اگر مرا بکشند از غیر من دست می کشند.»
پاسخ اهل بیت و یارن امام علیه السلام
در این هنگام، برادران و پسران و برادرزادگان و دو پسر عبدالله بن جعفر، به امام علیه السلام گفتند: «برای چه این کار را بکنیم؟ برای آنکه پس از تو باقی بمانیم؟ خدا هرگز آن را نصیب ما نگرداند!» عباس بن علی این سخنان را آغاز کرد و دیگران به تکراش پرداختند و حسین علیه السلام گفت: «ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم شما را کافی است. بروید که من به شما اجازه دادم». آنها گفتند: «مردم چه می گویند؟ می گویند ما سید و سرور و عموزادگان خود را که بهترین عموها هستند رها ساختیم ! نه تیری با آنها پرتاب کردیم و نه نیزه ای در کنارشان زدیم و نه شمشیری در راهشان کشیدیم، و نمی دانیم چه کردند! نه، به خدا سوگند که چنین نمی کنیم! بلکه جان و مال و عیال خود را فدای تو می کنیم و در کنار تو می جنگیم تا آنچه بر تو می رسد بر ما نیز برسد، که خدا زندگی پس از تو را زشت و نابود گرداند!»
سپس «مسلم بن عوسجه اسدی» برخاست و گفت: «ما تو را تنها بگذاریم؟! پیش خدا، در ادای حق تو، چه عدر آوریم؟! نه، به خدا سوگند ( هرگز نمی روم) تا آنگاه که نیزه ام را در سینه هایشان بشکنم و با شمشیرم آنها را درو کنم تا تنها دسته اش در دستم باقی بماند، و باز هم از تو جدا نگردم، و اگر سلاحی برایم نماند تا به وسیله آن با آنها بجنگم، با سنگ بدانان می تازم و از تو دفاع می کنم تا با تو کشته شوم.»
و بعد «سعد بن عبدالله حنفی» برخاست و گفت: «به خدا سوگند تنهایت نگذاریم تا خدا بداند که ما در غیاب رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم از تو حفاظت کردیم. به خدا سوگند اگر بدانم که کشته می شوم، دو باره زنده می گردم و زنده سوزانده می شوم و سوخته ام پراکنده می شود و این کار هفتاد بار بر من انجام شود، از تو جدا نمی شوم تا فرارویت جان دهم. و چرا چنین نکنم، در حالی که این تنها یک کشته شدن است و پس از آن کرامتی پایان ناپذیر!»
و «زهیر بن قین» گفت: «به خدا سوگند من دوست دارم کشته شوم و زنده گردم، دوباره کشته شوم ( و زنده گردم) و این کشته شدنها هزار بار تکرار شود و خداوند با این کشته شدنها بلا را از جان تو و جان این جوانان اهل بیتت دور گرداند!»
راوی گوید: همگی یاران حسین با عباراتی مشابه و جهتی یکسان گفتند: «به خدا سوگند از تو جدا نمی شویم، بلکه جانهای خود را فدایت می کنیم و با همه وجود از تو پاسداری می کنیم تا کشته شویم، و آنگاه که کشته شدیم عهدمان را وفا و پیمانمان را ادا کرده ایم!»
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد سوم)– از صفحه 115 تا 117
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها