شرح حال مانی
فارسی 3118 نمایش |«مانی» فرزند «بتک» در سال 216 میلادی در شهر رها یکی از شهرهای بابل دیده به جهان گشوده است. مانی که پاهایش کج بود در نقاشی سخت ماهر بود و در خطاطی قابل بود و خود خطی اختراع کرد و لغات و اصطلاحات مخصوص ساخت و بعدها تمام نوشته های خود را بجز ( سابرقان) که به زبان فارسی نوشته است، بقیه را با آن خط و به زبان سریانی نگاشته است. پدر مانی بتک، در ابتدا بت پرست بود و بعدها به دین دیصان درآمد و مانی بر آن دین نشو و نما یافت و آئین دیصان بر افکارش تأثیری عمیق بخشید. مانی چون بیست و چهار ساله شد، ادعای پیامبری کرد و از هریک از ادیان مختلف چون زردتشتی، و ماندایید صائبه میسان، و هلینیسم که فلسفه اشراق یونان بعد، از اسکندر است، و بودائی، گنوسیزم چیزی گرفت، و همه را در قالبی واحد ریخت و معجونی عجیب ساخت طوریکه هرکس هر چه را که میخواست در آن میتوانست بیابد. چون زهد و دوری از دنیا، اعتراف به گناهان، و عبادات از قبیل نماز، و روزه و اوراد و اذکار و.... و نیز پاسخ برای هر سوال مشکلی وجود داشت مانند هئیت، جغرافیا، علوم طبیعی، فیزیک، شیمی، شناخت حیوانات و نباتات و انسان، پیدایش فرشتگان و دیوان و آفرینش آنها و همه موجودات، و مدت عمر جهان و زمان پایان آن و غیره که همه اینها باروش خرافی و دور از عقل و منطق، و برخلاف اصول و موازین علمی توصیف و پاسخ داده شده بود. مانی چهل سال در نقاط مختلف جهان، چون هندوستان و چین و خراسان گردش کرد و مذهب خود را تبلیغ نمود، و در هرجا یکی از یاران خود را به نیابت و جانشینی خویش برمیــگزید. مانی مدت سی و یک سال از پشتیبانی و تأیید امیراطوران و فرمانروایان ایران برخوردار بود، و همین امر باعث شد تا دینش در سراسر جهان آن روز منتشر گردد. در آخر کار، بهرام فرزند هرمز، پادشاه ایران به مخالفت با مانی و دین او برخاست، و او را که مدت سه سال که در زمان سلطنت او متواری و پنهان بود دستگیر و به محاکمه کشانید. بهرام در این محاکمه به او گفت: تو نه جنگ میکنی، و نه به شکار میروی، و نه بیماری را شفا میدهی، بگو به چه کار میآئی؟ مائی پاسخ داد: من وعده بسیاری از خدمتگزارانت را از شر اهریمنان، و سحر و جادو نجات داده ام، و خیلی از بیماران را شفا بخشیده ام، و عده بسیاری را از چنگال مرگ رهانیده ام! و نیز گویند بهرام به او گفت تو مردم را دعوت میکنی تا جهان هستی را نابود سازند، همان بهتر که دستور دهم پیش از آنکه تو به آرزوی خود برسی، ترا نابود کنند. پس بفرمود تا او را در بند کشیدند و قید و بندی گران بر دست و پا و گردن او نهادند و به زندان انداختند. مانی مدت بیست و شش شبانه روز چنان وضعی را توانائی آورد، و سپس بر اثر سنگینی آن بند گران از پای در آمد. سال وفات مانی را 277 م نوشته اند. و گویند در سال وفاتش 60 سال داشت. چون مانی بمرد، بهرام دستور داد تا سرش را از بدن جدا کردند و جسدش را به دروازه شهر بدار آویختند.
منـابـع
از صفحه 46 تا 47 و صفحه 54 تا 55
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها