ماجرای جانشینی حضرت داوود(ع)

فارسی 2438 نمایش |

حضرت داود علیه السلام سال ها در میان بنی اسرائیل حکومت کرد تا اینکه سال خورده شد و تصمیم گرفت یکی از فرزندانش را وصی و جانشین خود سازد، چون خداوند به او وحی کرده بود که جانشین خود را تعیین کن. داود علیه السلام دارای فرزندان بسیار، از چند همسر بود، اما جریان را برای یکی از همسرانش که او را بیشتر دوست داشت، بازگو کرد. او گفت: چقدر به جا است که آن وصی و جانشین تو، فرزند من باشد. داود گفت: من نیز دوست دارم که فرزند تو، جانشین و وصی من باشد. اما از طرف خداوند به داود علیه السلام وحی شد که در این کار عجله مکن. در این میان دو نفر (کشاورز و دامدار ) برای شکایت نزد حضرت داود علیه السلام آمدند. کشاورز گفت: گوسفندهای این شخص به باغ انگور من آمده اند و خسارت وارد نموده اند. خداوند به داود علیه السلام وحی کرد: همه فرزندان خود را جمع کن، هر کدام از آنها که در این مورد، قضاوت صحیح کرد، وصی تو خواهد بود. داود علیه السلام فرزندان خود را جمع کرد و آن دو در حضور آنها شکایت خود را طرح کردند. سلیمان از باغ دار پرسید: گوسفندان این شخص چه وقت به باغ تو وارد شده اند؟ گفت: شبانه. سلیمان به صاحب گوسفندی گفت: من داوری کردم که بچه ها و پشم امسال گوسفندان تو، مال صاحب باغ باشد. داود علیه السلام به سلیمان گفت: چرا حکم نکردی که خود گوسفندان را بدهد، با اینکه علمای بنی اسرائیل آن را قیمت کرده اند و بهای انگور با گوسفندان برابر است؟ سلیمان گفت: درخت های انگور، از ریشه، کنده نشده اند تنها میوه آن خورده شده و سال آینده، میوه خواهد داد! خداوند به داود علیه السلام وحی کرد، که حکم در این جریان، همان است که سلیمان داوری کرد. ای داود! تو چیزی را خواستی و ما چیز دیگر را. داود نزد همان همسرش آمد و گفت: خداوند چیز دیگر می خواهد و ما به فرمان خدا خشنود خواهیم بود.

منـابـع

محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 141 تا 142

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها