گناه قارون و عاقبت آن
فارسی 1445 نمایش |موسی علیه السلام پس از نجات از شر فرعون و سامری، به شر قارون دچار شد. قارون بن یصهر، پسر عموی حضرت موسی علیه السلام بود و از علم و حکمت بهره وافر داشت بطوری که در بنی اسرائیل موسی علیه السلام عهده دار قضاوت در یک قسم بود و قارون درقسم دیگر قضاوت می کرد. قارون دارای ثروت کلانی شد که تنها کلیدهای خزانه های او را شصت قاطر حمل می کردند. قرآن در این مورد می گوید: «و آییناه من الکنوز ماإن مفاتحه لتنوا بالعصبه أولی القوه» (سوره قصص /آیه 76)، و ما آنقدر گنج ها به او داده بودیم که حمل کلیدهای آن، برای یک گروه زورمند، مشکل و زحمت بود.
تا این زمان بین او و موسی علیه السلام دشمنی و جارو جنجال نبود، اما وقتی فرمان گرفتن زکات از طرف خداوند، بر موسی علیه السلام صادر شد، موسی علیه السلام نزد قارون رفت و مطالبه زکات نمود. قارون ابتدا از این دستور سرپیچی نکرد، ولی به خانه اش آمد و به حسابرسی پرداخت، زکات مالش خیلی می شود. همین دنیا پرستی باعث گردید که برای حفظ مال خود، به یک تصمیم ناجوانمردانه دست زد. بنی اسرائیل را جمع کرد و برای آنها سخنرانی نمود، در آن سخنرانی گفت: ای بنی اسرائیل! موسی علیه السلام شما را به هر چیزی دستور داد، از او اطاعت کردید، ولی اینک می خواهد (به عنوان زکات) اموال و ثروت شما را از دستتان خارج سازد. بنی اسرائیل هم فریب خوردند و گفتند: ای قارون! تو سرور و بزرگ ما هستی، ما مطیع تو هستیم. هرگونه دستور دهی، اطاعت می کنیم. قارون گفت: به شما دستور می د هم که فلان زن روسبی را به اینجا بیاورید و به او رشوه کلانی بدهید تا او در انظار مردم بگوید: موسی با من زنا کرده است، لذا نزد آن زن رفتند و این پیشنهاد را به او دادند، او نیز قبول کرد تا روزی قارون بنی اسرائیل را در یک جا جمع کرد، سپس نزد موسی علیه السلام آمد و گفت: ای موسی! قوم تو برای استماع سخنرانی و موعظه شما، اجتماع کرده اند. موسی علیه السلام نزد قوم خود آمد و شروع به موعظه کرد، تا اینکه گفت: ای بنی اسرائیل! کسی که دزدی کند دستش را جدا می کنیم، کسی که نسبت زنا (از روی دروغ) به کسی بدهد هشتاد شلاق به او می زنیم، اگر کسی زنا کند ولی همسر نداشته باشد صد تازیانه به او می زنیم، ولی اگر همسر داشته باشد او را سنگسار می کنیم. ناگهان قارون در میان جمعیت فریاد زد: «و ان کنت انت»، اگرچه زناکار خودت باشی؟! موسی گفت: «و ان کنت انا»، اگر چه خودم باشم. قارون گفت: بنی اسرائیل می گویند تو با فلان زن روسبی زنا کرده ای. موسی علیه السلام گفت: آن زن را به این جا بیاورید، اگر چنین ادعایی کرد مرا سنگسار کنید. عده ای رفتند و آن زن را آوردند، موسی علیه السلام به او رو کرد و گفت: ای زن! آیا من با تو زنا کرده ام؟زن گفت: نه، آنها دروغ می گویند، آنها با من قرارداد کردند که این نسبت دروغ را به تو بدهم. موسی علیه السلام به خاک افتاد و سجده شکر به جا آورد که خداوند آبرویش را حفظ نمود. خداوند بر قارون و آن جمعیت غضب کرد و به موسی علیه السلام فرمود: به زمین فرمان بده تا آنها را در کام خود فرو برد. موسی علیه السلام به زمین گفت: آنها را بگیر! زمین آنها را تا ساق پایشان گرفت، بار دیگر موسی گفت: ای زمین آنها را بگیر! زمین آنها را تا زانو گرفت. بار دیگر موسی علیه السلام گفت: ای زمین آنها را بگیر! زمین آنها را تا گردن هایشان گرفت. آنها ناله و گریه می کردند و از موسی التماس می نمودند که به جانشان رحم کند. موسی برای آخرین بار گفت: ای زمین آنها را بگیر! زمین همه آنها را در کام خود فرو برد. خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد: به التماس آنها توجه و ترحم نکردی، ولی اگر آنها به من استغاثه می کردند، من آنها را می بخشیدم.
منـابـع
محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه912 تا914
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها