رابطه دین با مدیریت و رهبری از نظر استاد مطهری
فارسی 4302 نمایش |رهبری
از جمله مباحثى که استاد شهید مطهرى در آثار خود به خوبى به آن پرداخته، مسأله رهبرى اسلامى است که به شکلى ریشه اى و بر اساس معارف پایه اى دین، به تنقیح آن همت گماشته است. ایشان رهبرى را مرادف امامت معرفى مى کند؛ همانگونه که نبوت و راهنمایى را به یک معنا مى داند. بر این اساس، رهبرى برخاسته از اصول دین و امرى مبتنى بر اعتقادات بنیادین اسلامى است و با توجه به جایگاه ویژه اى که امر رهبرى در نظریه هاى نوین مدیریت پیدا کرده، تا آنجا که آن را عنصرى فراتر از مدیریت مى دانند (در عین حال که در خلال مباحث مدیریت طرح مى شود) ضرورت پردازش نظریه رهبرى در اسلام جلوه بیشترى مى یابد و مى تواند کمک خوبى به مدیریت پژوهان نیز به حساب آید.
تعریف مدیریت و رهبرى
استاد در این زمینه مى نویسد: «رهبرى و مدیریت در عرف امروز، با همه توسعه و شمولى که پیدا کرده است، اگر بخواهیم مرادف و همانندى براى آنها در مصطلحات اسلامى پیدا کنیم، باید بگوییم: ارشاد و رشد یا هدایت و رشد. قدرت رهبرى همان قدرت بر هدایت و ارشاد است در اصطلاحات اسلامى» این تعریف، در مقابل آن حجم از تعاریف طبقه بندى شده، مى تواند روشن کننده غوامض باشد. پردازش استاد شهید نسبت به تعریف خویش، بر این روشنگرى مى افزاید. ایشان در تعریف رشد که هسته اصلى تعریف است، مى نویسد: «رشد در اصطلاح عرف و معمولى ما، یک کیفیت جسمى است و وصف اندام است، قامتها واندام ها در اصطلاح و در عرف امروز فارسى، متصف به صفت رشد مى شود ولى در اصطلاح فقه اسلامى یک کیفیت روحى است یعنى نوعى بلوغ است در مقابل بلوغ جسمى. مى گویند کودک پس از بلوغ جسمى، باید بلوغ روحى نیز پیدا کند تا ثروت را در اختیارش بگذاریم ومى گویند تنها بلوغ جسمى براى ازدواج کافى نیست، رشد؛ یعنى بلوغ روحى نیز لازم است. مقصود از رشد و بلوغ روحى شایستگى و قدرت تشخیص، درک سود و زیان و لیاقت اداره وبهره بردارى است به عبارت دیگر، رشد عبارت است از شایستگى و لیاقت براى نگه دارى و استفاده و بهره بردارى صحیح از وسائل و سرمایه هاى حیات.»
در جاى دیگر مى افزاید: «یکى از سرمایه ها و بلکه مهم ترین سرمایه ها، سرمایه هاى انسانى است و اداره این سرمایه، نگه دارى آن، هدر ندادن آن، استفاده و بهره بردارى صحیح از آن، رشد است.» در جاى دیگر مى افزاید: «رشد بهره بردارى از سرمایه هاى انسانى و اداره و به کار گرفتن آنها و پرورش دادن آن ها و بهره بردارى از آنها و سامان دادن و سازمان دادن به آن نیروها و آزاد کردن و حرارت بخشیدن و از سردى افسردگى و جمود خارج کردن آنها و باز کردن آنها؛ یعنى پاره کردن زنجیرهاى معنوى و روحى آنها که "و یضع عنهم إصرهم و الاغلال التی کانت علیهم؛ از [دوش] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است برمى دارد." (اعراف/ 157) این چنین رشدى همان است که امروز به نام مدیریت و یا رهبرى نامیده مى شود.» با قدرى دقت در تعریف بالا و پردازش آن، که مى تواند «نظریه رشد» قلمداد شود. نقطه اشتراک تمامى تعاریف طبقه بندى شده، که عبارت شد. از یک فرآیند نفوذ، که بدان وسیله نفوذ ارادى رهبر به پیروان اعمال مى گردد. در این تعریف دیده مى شود، بلکه فرآیند نفوذ را هم و حتى برآیند آن را نیز مشاهده مى کنیم.
در جای دیگر می فرماید: «مفهوم رهبری مساوی است با امامت، هدایت (ایصال الی المطلوب) و مفهوم مدیریت نوعی رشد است. تعریف رشد عبارت است از لیاقت برای نگهداری و بهره برداری از امکانات موجود که مستلزم آگاهی از یک طرف و قدرت اراده از طرف دیگر است، آگاهی به معنی و هدف و ارزش و نتایج کار و تشخیص انتخاب. هر رشدی لیاقت مدیریت است ولی مدیریت را اصطلاحا در مدیریت انسانها به کار می برند. اینجاست که مفهوم رشد و امامت به هم نزدیک می شوند. مدیریت انسانها و رهبری آنها عبارت است از فن بهتر بسیج کردن و بهتر سامان دادن و بهتر سازمان دادن و بهتر کنترل کردن نیروهای انسانی و به کار بردن آنها. قدرت مدیریت است که از ضعیفترین ملتها قویترین ملتها می سازد. رهبران بزرگ جهان آنان نیستند که بهتر ملت خود را افسار زده اند که صداشان در نمی آید. بهترین رهبرها آنها هستند که نیروهای افراد خود را بسیج کرده اند، تحریک کرده اند، هماهنگ کرده اند، آرمان واحد برای آنها به وجود آورده اند. دو هنر در آرمان واحد یکی اینکه فرد انسانها را آرمانی کردن، دیگر اینکه گروه انسانها را در یک آرمان جمع کردن.»
خاستگاه رهبرى و مدیریت
منشأ و اساس رهبرى، اصل امامت است؛ استاد مى نویسد: «میان نبوت و امامت فرق است، اولى راهنمایى است و دومى رهبرى، همچنانکه راهنمایى دینى نوعى رهنمایى است که از افق غیب باید رسیده باشد؛ یعنى راهنما باید غیبى باشد. رهبرى نیز این چنین است و اینکه پیامبر خدا (ص) و برخى پیامبران دیگر، هم راهنما بوده اند و هم رهبر و ختم نبوت، ختم راهنمایى الهى است نه ختم رهبرى الهى... وظیفه نبى تبلیغ است؛ "و ما على الرسول ألا البلاغ؛ و بر فرستاده [خدا] جز ابلاغ آشكار [ماموريتى] نيست." (نور/ 54) ولى وظیفه امام این است که ولایت و سرپرستى و رهبرى کند بر کسانى که رهبرى او را پذیرفته اند.» شیعه همانگونه که نبوت؛ یعنى راهنمایى دینى را از جانب خدا مى داند، رهبرى دینى را نیز من جانب الله مى داند. در این جهت میان راهنمایى و رهبرى تفکیک نمى کند.
پیامبران بزرگ، هم راهنما بوده اند هم رهبر. ختم نبوت ختم راهنمایى الهى، با ارائه برنامه و راه است، اما ختم رهبرى الهى نیست. نبوت از نوع راهنمایى و امامت از نوع رهبرى است و این دو، موردا عامین من وجه هستند. ممکن است کسى فقط راهنما باشد و رهبر نباشد؛ مانند همه مبلغان درست ما (روشن است آنانکه تبلغشان نادرست است از بحث خارج اند) اینها کنارى ایستاده و راه وچاه را به دیگران ارائه مى کنند و مى گویند «تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال»، ممکن است به عکس، کسى رهبر باشد ولى راهنما نباشد؛ یعنى راهى است آشکار و هدفى است مشخص ولى نیاز به نیرویى است که قدرتها را متمرکز و متشکل کند و سازمان بخشد و نیروهاى خفته را بیدار و ناشکفته را به سوى سازندگى و ابتکار بسیج کند. همچنانکه ممکن است یک شخص در آن واحد، هم رهبر باشد هم راهنما.
در عبارات بالا امامت مرادف رهبرى گرفته شده؛ یعنى راهى که نبى و پیامبر نشان داده است، توسط رهبر و پیروان رهبر طى مى شود. شاید بتوان گفت که نبوت «ارائه طریق» و امامت «ایصال إلى المطلوب» است. استاد در کتاب امامت و رهبرى، سعى بر این دارد که خلافت و امامت را فراتر و کامل تر از مبناى رهبرى ظاهرى یا حکومت بداند. او مى نویسد: «حکومت یکى از شاخه هاى امامت است. امروز این اشتباه خیلى تکرار مى شود؛ تا مى گویند امامت، متوجه مسأله حکومت مى شوند، در حالی که مسأله حکومت از فروع و یکى از شاخه هاى خیلى کوچک مسأله امامت است.» در کتاب ولاءها و ولایت ها، ایشان براى امامت چهار شأن ولایى قائل شده اند، که عبارتند از: «ولاء محبت، ولاء مرجعیت، ولاء زعامت و ولاء تصرف» که مراد از ولاء محبت، دوست داشتن امام است که توسط پیامبر (ص) خواسته شده و مراد از ولایت مرجعیت، همان برترى و تسلط علمى است که امام دارد و همگان در مسائل خود باید به ایشان رجوع کنند و سوم ولاء تصرف است که نوعى ولایت تکوینى است که به اذن خدا مى تواند در عالم وجود تصرف کند و نهایتا ولاء زعامت است که در حقیقت شاخه رهبرى اجتماعى امامت است که این مقاله، آن را مطمح نظر خود دارد.
ولى به هر حال مسأله رهبرى تبلور و تجلى امامت به معناى عام است. استاد اصرار دارد که اهل سنت امامت را منحصر در بعد ولاء زعامت کرده اند تا بگویند نیاز به تنصیص نبى (ص) نیست؛ «با این معنا از امامت، حق با اهل سنت است. حضرت حجت در زمان غیبت که نمى توانند زمامدار مسلمین باشند.» با معناى فراگیر از امامت که استاد بیان مى کنند، رهبرى اجتماعى در عین اصولى بودن، مى تواند از فروع محسوب شود. به هر حال خاستگاه رهبرى در فرهنگ اسلامى ریشه در فرهنگ وسیع و عمیق امامت دارد و از شعبه هاى ولایت و هدایت توحیدى است که در نبوت و امامت تجلى مى یابد و ظاهرترین شکل آن، رهبرى اجتماعى است. بر این اساس، رهبرى اسلامى داراى چنین پشتوانه غنى باطنى و معنوى بوده و متصدیان آن باید از چنین اعتقادات و التزامات علمى و عملى برخوردار باشند.
ضرورت رهبرى و مدیریت
استاد در حاشیه کتاب «از کجا آغاز کنیم» مى نگارند:«یکى از نتایج منطق دیالکتیک این است که نیاز جامعه را به هدایت و رهبرى نفى مى کند. حداکثر نیاز جامعه به روشنفکر ورهبر طبق این منطق این است که توده را واقف به ناهنجاریها وتضادها و نابرابریها بکند و تضاد موجود در جامعه را وارد شعور توده نماید تا حرکت دیالکتیکى ایجاد شود. و چون حرکت جبرى است و عبور از «تز» و «آنتى تز» و «سنتز» لایتخلف است، جامعه خود به خود راهش را طى مى کند و به تکامل منتهى مى گردد.» و سپس در پاسخ مى گویند: «جامعه بیش از هر چیز نیاز به رهبرى و هدایت و امامت دارد، لازمه جبرى تضادها تکامل نیست، تکامل بدون هدایت و پیشوایى و رهنمایى و رهبرى غیر میسر است.» «اساسى ترین مسائل ارباب امامت این است که مولود چه نیازى است؟» «مسأله دیگر مسأله نیاز به رهبر و رهبرى است که این بیت القصیده و زیر بناى تعلیمات انبیاء است در مذهب شیعه مسأله امامت مبتنى بر اصل نیاز به رهبرى یک مقام معصوم و فوق خطا است.» «حدیثى معروف که از ورقه نقل کرده ایم، از رسول خدا (ص) است که فرمود: اگر دو نفر (یا سه نفر) در سفر بودید، یکى را به عنوان رییس و مدیر خود انتخاب کنید» نشان مى دهد که اسلام نیاز انسان به رهبرى و نظم را تا چه اندازه اهمیت مى دهد.
قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهى
«هلک من لیس له حکیم یرشده؛ هر کس یک انسان حکیم او را ارشاد نکند هلاک مى شود و هر کس در معاضدت او حرکت نکند نیز هم چنین.» «بشر به رهبرى هم نیاز دارد. نیازمند است به افراد یا گروه یا دستگاهى که قوا و نیروهاى وى را بسیج کنند. حرکت دهند. سامان و سازمان بخشند.» «این سرمایه هاى انسانى؛ یعنى انسانها، نیازمند به مدیریت و رهبرى و اکتشاف و استخراج هستند؛ همچنانکه نفت نیازمند اکتشاف و استخراج و تصفیه و بهره بردارى است. بشر به عکس حیوانات که مجهز به نیروى خودکار غریزه اند، فاقد غریزه است و در هدایت نیازمند به تحصیل و اکتساب و به عبارت دیگر نیازمند به راهنمایى و رهبرى است و مسأله نیازمندى بشر به رهبرى اساس تعلیمات انبیا و فلسفه بعثت انبیا است. بعثت رسول الله بر اساس فلسفه نیازمندى بشر به راهنمایى و رهبرى و مدیریت است.»
عبارات پیشین، ضمن تبیین مجدد خاستگاه رهبرى، ضرورت و نیاز به رهبرى را به خوبى روشن مى کند. به ظاهر، افزون بر طرفداران نظریه دیالکتیک که نیاز به رهبرى را زیر سؤال مى برند و پاسخ خود را از استاد گرفتند، خوارج نهروان نیز از جمله مخالفان نیاز به رهبرى هستند. ایشان در مقاله دهم از سلسله مقالات سیرى در نهج البلاغه تصریح مى کنند که نظر خوارج مبنى بر اینکه قرآن کافى است و نیازى به حکومت و دستگاه مدیریت و رهبرى نیست، غلط است و با اشاره به جمله امیرالمؤمنین (ع) که به آنها فرمود: «مردم را از فرمانروایى نیک یا بد چاره اى نیست» نتیجه مى گیرد که «دستگاه حکومت از آن جهت «حکومت» نامیده مى شود که حافظ امنیت داخلى و خارجى است و مجرى قانون است و از آن جهت «امامت» نامیده مى شود که مشتمل بر رهبرى است، نیروها را به حرکت در مى آورد و بسیج مى کند و سازمان مى بخشد و استعدادها را شکوفا مى کند.»
بنابراین، از دید استاد شهید، نیاز به حکومتى که به رخ خوارج کشیده شد، در باطن همان نیاز به رهبرى است. جالب است که استاد پاسخ مخالفان جدید (طرفداران دیالکتیک) و قدیم (خوارج) را در نیاز به رهبرى با یک آهنگ پاسخ مى دهد و آن نیاز انسانها به هدایت و راهنمایى است که بعثت انبیا هم به همین اساس از طرف خداوند صورت گرفته است. بنابراین اهتمام اسلام به مدیریت از آنجا فهمیده می شود که پیغمبر فرمود اگر سه نفر در سفر بودید: «فلیؤمر احدکم». دیگر اینکه در یوم الانذار سخن از رهبری است. دیگر اینکه خداوند خطاب به رسول اکرم فرمود اگر تکلیف رهبری را تعیین نکنی رسالتت را ابلاغ نکرده ای.
روش رهبرى
استاد در این زمینه معتقد است: «شیوه رهبرى، ممکن است مستبدانه، تحمیلى و صد در صد فردى باشد و ممکن است شورایى و هم اندیشانه و همکارانه باشد. البته در افراد عادى لازمه شیوه فردى و مستبدانه این است که فرد تمام دستورها وسیاست لازم را خود به پیروان خود دیکته کند و به مشورت تن ندهد، تشویق و یا توبیخ اتفاقى پیروان در درجه اول منوط به دادرسى و احساس شخصى خود او باشد و به قول (دیباچه اى بر رهبرى/ صفحه 77) رهبر خود سالار باشد.» و لازمه رهبرى مشورتى و همکارانه این است که رهبر راه حلهاى لازم را از خلال پیشنهاد پیروان خود کشف کند و به قول آن کتاب (دیباچه اى بر رهبرى) مردم سالار باشد. ولى علاوه بر آنچه در بالا گفته شد؛ یعنى قطع نظر از نیاز رهبر به اینکه راه حلهاى مشکلات خود را از پیشنهادهاى پیروان خود کشف کند، رهبرى مشورتى مستلزم شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنها است و هرگونه حقارتى را از آنها دور مى سازد و این جهت، بیشتر آنها را به همکارى و پیروى تشویق و نیروهاى آنها را بسیج مى سازد. ایشان معتقدند آیه کریمه «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فإذا عزمت فتوکل على الله؛ پس به [بركت] رحمت الهى با آنان نرمخو [و پرمهر] شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعا از پيرامون تو پراكنده مى شدند پس از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار[ها] با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن.» (آل عمران/ 159) نقش رهبرى خلاق و فعال رسول الله (ص) را روشن مى کند. از جمع دو عبارت بالا مناسب ترین شیوه در رهبرى از نظر استاد، همان شیوه شورایى و هم اندیشانه است که نمونه بارز آن در رهبرى خلاق و فعال رسول الله (ص) جلوه گر است.
رهبرى و حقوق مردم
در یکى از مقالات کتاب «سیرى در نهج البلاغه» در این رابطه آمده است: «احتیاجات بشر در آب و نان و جامه و خانه، خلاصه نمى شود. یک اسب یا یک کبوتر را مى توان با سیر نگه داشتن و فراهم کردن وسیله آسایش تن، راضى نگه داشت ولى براى جلب رضایت انسان عوامل روانى به همان اندازه مى تواند مؤثر باشد که عوامل جسمانى.» حکومت ها ممکن است از نظر تأمین حوایج مادى مردم یکسان عمل کنند، در عین حال از نظر جلب و تحصیل رضایت عمومى یکسان نتیجه نگیرند، بدان جهت که یکى حوایج روانى اجتماعى را بر مى آورد و دیگرى چنین نمى کند. یکى از چیزهایى که رضایت عموم بدان بستگى دارد، این است که حکومت با چه دیدى به توده مردم و به خود مى نگرد با این نگاه که آنها برده و مملوک و خود مالک و صاحب اختیار است؟ و یا با این نگاه که آنها صاحب حق اند و او خود، تنها وکیل و امین و نماینده است؟ در صورت نخست هر خدمتى انجام دهد، از نوع تیمارى است که مالک یک حیوان براى حیوان انجام مى دهد و در صورت دوم از نوع خدمتى است که یک امین صالح انجام مى دهد. اعتراف حکومت به حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى که مشعر بر نفى حاکمیت آنها باشد، از شرایط اولیه جلب رضایت و اطمینان آنان است.
در ادامه مطلب فوق، استاد شهید از پیوند تصنعى که کلیسا میان اعتقاد به خدا و نفى حق حاکمیت مردم و بالالزام میان حق حاکمیت مردم و نفى خدا بر قرار کرد، یاد مى کند و آن را عامل مهمى در روگرداندن مردم از دین و مذهب مى داند، در حقیقت اصل «مردم براى رهبر و نه رهبر براى مردم» تثبیت شد.
اصل رهبر براى مردم، نه مردم براى رهبر
استاد به جاى اصل تأسیس شده توسط رهبران کلیسا، اصل مترقى و انسانى دیگرى را جایگزین مى کند که ناظر بر اعتراف به حقوق مردم در رهبرى اسلامى است. ایشان از قول ژان ژاک روسو مى نویسد: «فیلون (حکیم یونانى اسکندرانى در قرن اول میلادى) نقل مى کند که کالیگولا (امپراتور خونخوار رم) مى گفته است: همان قسمى که چوپان طبیعتا بر گله هاى خود برترى دارد قائدین قوم جنسا بر زیردستان یا رعایا خویش تفوق دارند و از استدلال خود نتیجه مى گرفته است که آنها نظیر خدایان، و رعایا نظیر چهار پایان مى باشند.»
استاد در ادامه مباحث فوق، از فیلسوفانى نظیر «هابز» و «گرسیوس» و نیز خود روسو عباراتى مى آورد و در یک جمع بندى حاصل این نظریات را منشأ اندیشه اى خطرناک و گمراه کنند مى داند که در قرن جدید میان بعضى از دانشمندان اروپایى پدید آمد که در گرایش گروهى به ماتریالیسم سهم به سزایى دارد. و خلاصه آن، مساوى بودن حق حاکمیت ملى یابى خدایى بود و این اندیشه که مردم براى رهبرند و نه مردم براى رهبر. ایشان معتقد است رهبرى در فرهنگ اسلامى کاملا بر عکس است: «در منطق قرآن امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست، از این رو (حکمران و مردم) اگر بنا است یکى براى دیگرى باشد، این حکمران است که براى توده محکوم است نه توده محکوم براى حکمران.» سعدى همین معنى را بیان کرده، آنجا که گفته است:
گوسفند از براى چوپان نیست *** بلکه چوپان از براى خدمت اوست
در کتاب امامت و رهبرى، در تفسیر عبارات سیرى در نهج البلاغه چنین مى گوید: «واژه رعیت، على رغم مفهوم منفورى که اخیرا در زبان فارسى پیدا کرده، متضمن مفهوم حاکم و رهبر براى مردم است نه مردم براى رهبر و حاکم. و از آیه کریمه "إن الله یأمرکم أن تودوا الأمانات إلى أهلها و إذا حکمتم بین الناس أن تحکموا بالعدل؛ خدا به شما فرمان مى دهد كه سپرده ها را به صاحبان آنها رد كنيد و چون ميان مردم داورى مى كنيد به عدالت داورى كنيد." (نسا/ 58) بهترین مفهوم اینکه حاکم امانت دار مردم است و به عبارت دیگر، اصل رهبر براى مردم و نه مردم براى رهبر، استفاده مى شود.» ایشان در همین باره مى نویسد: «برخى معتقدند علت اینکه پیامبران حنیف، همه یا اکثرشان مبعوثان چوپان بوده اند، این است که عملا تمرین رهبرى کنند و مخصوصا فاصله فکرى آنها با امت، آنان را از رهبرى مأیوس نکند، ولى البته هر رهبرى فطرى غیر معصوم، نیازمند به تجربه و تعلم و اکتساب است، وقتى که پیامبران تمرین چوپانى مى کنند تکلیف دیگران روشن است.» بدیهى است نظریه استاد در مورد چوپان و گوسفند براى رهبرى و مردم، متضمن توهین به مردم نیست بلکه در راستاى همان اصل حیاتى (رهبر براى مردم) است.
جایگاه خطیر رهبرى و مدیریت
استاد در این خصوص مى نویسد: «اما مطلبى که مسخره است و از بى خبرى مردم، حکایت مى کند، این است که هر کس که مدتى فقه و اصول خواند و اطلاعات محدودى را در همین زمینه کسب کرد و رساله اى نوشت، فورا مریدها مى نویسند "رهبر عالى قدر مذهب تشیع" به همین دلیل، مسأله مرجع به جاى "رهبر"، یکى از اساسى ترین مشکلات جهان شیعه است، نیروهاى شیعه را همین نقطه جمود جامد کرده است که جامعه را، که حداکثر صلاحیت آنها در ابلاغ فقه است به جاى رهبر مى گیرند و حال آنکه ابلاغ فتوا جانشینى مقام نبوت و رسالت (در قسمتى از احکام) است اما رهبرى جانشینى مقام امامت است (که هم عهده دار ابلاغ فتوا است و هم عهده دار زعامت مسلمین.)»
عبارات فوق مرزبندى دقیق رهبرى و مرجعیت را نشان مى دهد و نیز برترى مقام رهبرى بر مقام مرجعیت را بیان مى کند. و در حقیقت بیانگر مطلبى است که اگر خوب درک شود، از خلط وظایف و اختیارات جلوگیرى مى گردد. به هر حال، از دید استاد، رهبرى از شاخه هاى شجره طیبه نبوت و امامت است که به ریشه توحید استوار است و حالتى مقدس به خود مى گیرد و شرایط خاصى براى تصدى آن وجود دارد و با همه عظمت، در خدمت مردم و براى مردم است و با آنها مشورت مى کند. مستبد نیست و مثل چوپان و راعى است که رعیت و ملت را به سمت تعالى هدایت مى کند و رشد مى دهد و اصولا رهبرى اسلامى یعنى رشد و ارشاد.
تفاوت رهبریت و مدیریت
یکی از بحث های تئوریک موجود در جامعه بحث تفاوت رهبریت و مدیریت است بررسی این موضوع می تواند گره گشای بسیاری از مشکلات موجود در جامعه باشد. در واقع واژه مدیریت یک واژه عام است و مدیریت به معنایی که در جامعه ما اجرا می شود متفاوت است این نوع مدیریت موجود در جامعه ما را می توان مدیریت اجرایی نام نهاد. در واقع مدیریت با رهبریت دو واژه جذا از یکدیگر نیستند و هر فرد یا هر مسئول در عین واحد هم مدیر است و هم رهبر. در واقع هر فرد برای زیر شاخه ها و زیردست های خود نقش رهبری را دارد و باید آنها را هدایت کند. و همان فرد برای واحهای بزرگتر و در جایی که خود به عنوان زیر شاخه به حساب می آید در نقش مدیر است و مسئول آن واحد است. پس می توان نتیجه گرفت که هر فرد در عین واحد هم مدیر است و هم رهبر.
منـابـع
حسن عابدى جعفرى- مقاله «پديده رهبرى»- فصلنامه مصباح 4 - 3 صفحه 145
مرتضی مطهري- امامت و رهبرى- صفحه 209 – 222-220 و 29-28، 234 و 67، 71- 70، 11- 210، 237-227
مرتضی مطهري- مديريّت و رهبرى در اسلام- مجموعه آثار- جلد 3 صفحه 319 – 324
مرتضی مطهري- سيرى در نهج البلاغه- صفحه 121- 120 و 135
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها