علت دسته بندی های دینی و پیدایش انحرافات مذهبی
English فارسی 3059 نمایش |دین
خداوند در سوره بقره می فرماید: «و قالوا کونوا هودا أو نصارى تهتدوا قل بل ملة إبراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین* قولوا آمنا بالله و ما أنزل إلینا و ما أنزل إلى إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و ما أوتی موسى و عیسى و ما أوتی النبیون من ربهم لا نفرق بین أحد منهم و نحن له مسلمون؛ یهودیان گفتند یهودى شوید تا راه یافته باشید و نصارى گفتند نصارى شوید تا راه یافته شوید بگو بلکه ملت ابراهیم را پیروى مى کنم که دینى میانه است و خود او هم از مشرکین نبود. بگوئید به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده و به آنچه به موسى و عیسى دادند و به آنچه انبیاء از ناحیه پروردگارشان داده شدند، و خلاصه به همه اینها ایمان داریم و میانه این پیغمبر و آن پیغمبر فرق نمى گذاریم و ما در برابر خدا تسلیم هستیم.» (بقره/ 135- 136) «تلک أمة قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم و لا تسئلون عما کانوا یعملون؛ به هر حال آنها امتى بودند و رفتند هر چه کردند براى خود کردند و شما هم هر چه کردید براى خود مى کنید و شما از آنچه آنها کردند بازخواست نمى شوید.» (بقره/ 141)
دین حق یکى و آن هم اسلام بوده است
«و قالوا کونوا هودا أو نصارى تهتدوا» خداى تعالى بعد از آنکه بیان کرد که دین حق که اولاد ابراهیم از اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان وى بر آن دین بودند اسلام بود، و خود ابراهیم هم آن را دین حنیف خود داشت، اینک در این آیه نتیجه مى گیرد که اختلاف و انشعاب هایى که در بشر پیدا شده، دسته اى خود را یهودى، و دسته اى دیگر مسیحى خواندند، همه ساخته هاى هوى و هوس خود بشر است، و بازیگری هایى است که خود در دین ابراهیم کرده اند، و دشمنى هایى که با هم داشتند به حساب خدا و دین او گذاشتند و در نتیجه طائفه هاى مختلف و احزابى دینى و متفرق گشتند، و رنگ هوى و هوسها و اغراض و مطامع خود را بدین خداى سبحان یعنى دین توحید زدند، با اینکه دین به طور کلى یکى بود، هم چنان که معبودى که به وسیله دین عبادت مى شود یکى است، و آن دین ابراهیم است، و باید مسلمین به آن دین تمسک جویند، و شقاق و اختلاف اهل کتاب را پیروى ننموده، آن را براى خود اهل کتاب بگذارند.
توضیح اینکه یکى از آثار طبیعى بودن زندگى زمینى و دنیوى، این است که این زندگى در عین اینکه یکسره است، و استمرار دارد، دگرگونگى و تحول هم دارد، مانند خود طبیعت، که به منزله ماده است براى زندگى، و لازمه این تحول آن است که رسوم و آداب و شعائر قومى که میانه طوائف ملل و شعبات آن هست نیز دگرگونه شود، و اى بسا این دگرگونگى رسوم، باعث شود که مراسم دینى هم منحرف و دگرگون شود، و اى بسا این نیز موجب شود که چیزهایى داخل در دین گردد، که جزء دین نبوده، و یا چیزهایى از دین بیرون شود، که جزء دین بوده، و اى بسا پاره اى اغراض دنیوى جاى اغراض دینى و الهى را بگیرد. (و بلا و آفت دین هم همین است)
اینجاست که دین رنگ قومیت به خود گرفته، و به سوى هدفى غیر هدف اصلیش دعوت مى کند، و مردم را به غیر ادب حقیقیش مؤدب مى سازد، تا آنجا که رفته رفته کارى که در دین منکر بود معروف و جزء دین بشود، و مردم نسبت به آن تعصب بخرج دهند، چون بر طبق هوسها و شهواتشان است، و به عکس کارى که معروف (و جزء دین بود) منکر و زشت شود، و کسى از آن حمایت نکند، و هیچ حافظ و نگهبانى نداشته باشد، و سرانجام کار به جایى برسد، که امروز به چشم خود مى بینیم، که چگونه... و سخن کوتاه این که جمله: «و قالوا کونوا هودا أو نصارى» اجمال این تفصیل است که «و قالت الیهود کونوا هودا تهتدوا، و قالت النصارى کونوا نصارى تهتدوا» یعنى یهود گفتند. بیائید همه یهودى شوید، تا هدایت یابید، نصارى هم گفتند: بیائید مسیحى شوید، تا همه راه یابید، و منشا این اختلاف دشمنى با یکدیگرشان بود.
«قل بل ملة إبراهیم حنیفا، و ما کان من المشرکین» این آیه جواب همان گفتار یهود و نصارى است، مى فرماید بگو بلکه ملت ابراهیم را پیروى مى کنیم، که فطرى است، و ملت واحده ایست که تمامى انبیاء شما از ابراهیم گرفته تا بعد از او همه بر آن ملت بودند، و صاحب این ملت یعنى ابراهیم از مشرکین نبود، و اگر در ملت او این انشعابها و ضمیمه هایى که اهل بدعت منضم به آن کردند و این اختلافها را راه انداختند، مى بود، ابراهیم هم مشرک بود، چون چیزى که جزء دین خدا نیست هرگز به سوى خداى سبحان دعوت نمى کند، بلکه به سوى غیر خدا می خواند، و این همان شرک است، در حالى که ملت ابراهیم دین توحیدی است که در آن هیچ حکمى و عقیده اى که از غیر خدا باشد، وجود ندارد. «قولوا آمنا بالله و ما أنزل إلینا» بعد از آنکه دعوت یهود و نصارى به سوى پیروى مذهب خود را حکایت کرد، اینک آنچه نزد خدا حق است (خدایى که جز حق نمى گوید) ذکر نموده، و آن عبارت است از شهادت بر ایمان به خدا و ایمان به آنچه نزد انبیاء است، بدون اینکه فرقى میانه انبیاء بگذارند، و آن همانا اسلام است و اگر از میانه همه احکامى که بر پیغمبران نازل شده یک حکم را بیرون کشید، و جلوترش ذکر کرد، و آن مسئله ایمان به خدا بود که فرمود: «بگوئید به خدا ایمان می آوریم، و به همه احکامى که بر ما نازل شده» بدان جهت بود که خصوص ایمان به خدا فطرى بشر بود، که دیگر احتیاج به معجزات انبیاء نداشت.
بعد از ایمان به خداى سبحان، ایمان «به آنچه بر ما نازل شده» را ذکر کرد، و منظور از آن قرآن و یا معارف قرآنى است، و سپس آنچه را که بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب نازل شده، و بعد از آن، آنچه بر موسى و عیسى نازل شده ذکر کرد، و اگر موسى و عیسى را از سایر انبیاء جدا کرد و آنچه را بر آن دو نازل شده به خصوص ذکر کرد، بدان جهت بود که در آیه شریفه روى سخن با یهود و نصارى بود، و آنها مردم را تنها به سوى آنچه بر موسى و عیسى نازل شده دعوت مى کردند. و در آخر آنچه بر سایر انبیاء نازل شده نام برد، تا شهادت نامبرده شامل همه انبیاء بشود، و در نتیجه معناى «لا نفرق بین أحد منهم؛ بین احدى از انبیاء فرق نمى گذاریم.» روشن تر گردد.
در این آیه شریفه تعبیرها مختلف شده، از آنچه نزد ما و نزد ابراهیم و اسحاق و یعقوب بود، به عبارت (انزال) تعبیر کرد، و از آنچه نزد موسى و عیسى و انبیاء دیگر است، به (ایتاء)، یعنى دادن، تعبیر فرمود. و شاید وجهش این باشد که هر چند تعبیر اصلى که همه جا باید آن تعبیر بیاید، همان (ایتاء) و دادن کتاب و دین است، هم چنان که در سوره انعام بعد از ذکر ابراهیم و انبیاء بعد و قبلش فرمود: «اولئک الذین آتیناهم الکتاب، و الحکم، و النبوة؛ اینها بودند که ما کتاب و حکم و نبوتشان دادیم.» (انعام/ 89) لکن از آنجایى که لفظ (دادن) صریح در وحى و انزال نبود، و به همین جهت شامل حکمت لقمان هم می شد، هم چنان که فرمود: «و لقد آتینا لقمان الحکمة؛ ما به لقمان هم حکمت دادیم.» (لقمان/ 12) و نیز فرمود: «و لقد آتینا بنی إسرائیل الکتاب و الحکم و النبوة؛ ما به بنى اسرائیل هم کتاب و حکمت و نبوت دادیم.» (جاثیه/ 16)
ملت و کیش
از آنجایى که هم یهودیان و هم مسیحیان ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط را از اهل ملت خود مى شمردند، یهودیان آن حضرات را یهودى و مسیحیان، مسیحى مى پنداشتند و معتقد بودند که ملت و کیش حق از نصرانیت و یهودیت همان ملت و کیشى است که به موسى و عیسى دادند. به همین جهت اگر در آیه مورد بحث مى فرمود: «و ما اوتى ابراهیم و اسماعیل» دلالت صریح نمی داشت بر اینکه نامبردگان شخصا صاحب ملت و وحى بودند، و احتمال داده می شد که آنچه به آن دو بزرگوار و به اسحاق و یعقوب داده شده، همانها بوده که به موسى و عیسى (ع) داده اند، و آنان تابع اینان بوده اند هم چنان که به خاطر همین تبعیت، (دادن) را به بنى اسرائیل هم نسبت داد، و به همین جهت براى دفع این توهم، در خصوص ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب، لفظ (انزال) را آورد، تا بفهماند به آن حضرات نیز وحى می شده، و اما انبیاء قبل از ابراهیم، چون یهود و نصارى درباره آنان حرفى نداشتند، و توهم نامبرده را درباره آنها نمى کردند، به همین جهت درباره آنها تعبیر به «دادن» کرد، و فرمود: «و ما أوتی النبیون.»
«و الاسباط» کلمه اسباط جمع سبط (نواده) است، و در بنى اسرائیل معناى قبیله در بنى اسرائیل را می دهد، و سبط مانند قبیله به معناى جماعتى است که در یک پدر مشترک باشند، و همه به او منتهى گردند، و سبطهاى بنى اسرائیل دوازده تیره و امت بودند، که هر تیره از آنان به یکى از دوازده فرزند یعقوب منتهى می شدند و از هر یک از آن دوازده فرزند، امتى پدید آمده بود. حال اگر مراد به اسباط همان امتها و اقوام باشد، در این صورت اینکه نسبت نازل کردن کتاب را به همه آنان داده، از این جهت بوده که همه آن دوازده تیره مشتمل بر پیغمبرانى بوده، و اگر مراد به اسباط اشخاصى از انبیاء باشد که به ایشان وحى می شده، در اینصورت باز منظور برادران یوسف نیستند، چون ایشان انبیاء نبودند، و نظیر این آیه شریفه آیه «و أوحینا إلى إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و عیسى» (نساء/ 163) است که در آن نیز وحى را به اسباط نسبت داده است.
«فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به، فقد اهتدوا؛ پس اگر آنان [هم] به آنچه شما بدان ایمان آورده اید ایمان آوردند قطعا هدایت شده اند.» (بقره/ 137) آوردن کلمه (مثل) با اینکه اصل معنا «فان آمنوا بما آمنتم به؛ پس اگر ایمان آورند به آنچه شما بدان ایمان آورده اید» است، به این منظور بوده که با آوردن آن شاهرگ دشمنى و جدال را زده باشد، چون اگر مى فرمود: «آمنوا بما آمنا به؛ ایمان آورید به همان دینى که ما بدان ایمان آوردیم» ممکن بود در پاسخ بگویند «نه، ما تنها به آنچه بر خودمان نازل شده ایمان مى آوریم، و به غیر آن کافریم.» هم چنان که همین پاسخ را دادند. ولى اگر به جاى آن بفرماید که همین طور هم فرمود: «ما به دینى ایمان آوردیم که مشتمل نیست جز بر حق، و در آن غیر از حق چیزى نیست، پس شما هم به دینى مثل آن ایمان بیاورید که غیر از حق چیزى در آن نباشد» در این صورت خصم دیگر بهانه اى ندارد که جدال کند، و جز پذیرفتن چاره اى ندارد، چون آنچه خود او دارد حق خالص نیست. «فى شقاق» این کلمه به معناى نفاق، و نزاع، و مشاجره، و جدایى، و به اصطلاح فارسى قهر کردن مى آید.
«فسیکفیکهم الله؛ جز این نیست که سر ستیز [و جدایى] دارند.» (بقره/ 137) این جمله وعده اى است از خداى عزیز به رسول گرامیش که به زودى او را یارى خواهد کرد، هم چنان که به این وعده وفا کرد، و اگر بخواهد این وعده را درباره امت اسلام نیز وفا مى کند، انشاء الله تعالى، این را هم خاطر نشان کنیم که آیه شریفه مورد بحث، در میانه دو آیه قبل و بعدش به منزله جمله معترضه است. «صبغة الله، و من أحسن من الله صبغة؛ این است نگارگرى الهى و کیست خوشنگارتر از خدا.» (بقره/ 138) کلمه (صبغة) از ماده (ص- ب- غ) است، و نوعیت را افاده مى کند، یعنى مى فهماند این ایمان که گفتگویش مى کردیم، یک نوع رنگ خدایى است، که ما به خود گرفته ایم، و این بهترین رنگ است، نه رنگ یهودیت و نصرانیت، که در دین خدا تفرقه انداخته، آن را آن طور که خدا دستور داده به پا نداشته است. «و نحن له عابدون؛ و ما او را پرستندگانیم.» (بقره/ 138)
این جمله کار حال را مى کند، در عین حال به منزله بیانى است براى «صبغة الله و من أحسن» و معنایش این است که «در حالى که ما تنها او را عبادت مى کنیم، و چه رنگى بهتر از این؟ که رنگش بهتر از رنگ ما باشد» «قل أ تحاجوننا فی الله؛ بگو آیا درباره خدا با ما بحث و گفتگو مى کنید.» (بقره/ 139) این جمله محاجه و بگومگوى اهل کتاب را انکار نموده، نابجا مى خواند، و دلیل لغو و باطل و نابجا بودنش را اینطور بیان کرده، که: «و هو ربنا و ربکم، و لنا أعمالنا، و لکم أعمالکم، و نحن له مخلصون؛ با آنکه او پروردگار ما و پروردگار شماست و کردارهاى ما از آن ما و کردارهاى شما از آن شماست و ما براى او اخلاص مى ورزیم.» (بقره/ 139) توضیح اینکه بگو مگو کردن دو نفر که هر یک تابع متبوعى هستند، و مخاصمه شان در اینکه کدام متبوع بهتر است الا و لابد به خاطر یکى از سه جهت است یا براى آن است که این یکى، متبوع خود را از متبوع دیگرى بهتر معرفى نموده، و ثابت کند که از متبوع او بالاتر است، نظیر بگومگویى که ممکن است میانه یک مسلمان و یک بت پرست در بگیرد، این بگوید بت من بهتر است، او بگوید خداى من افضل است. و یا به خاطر این است که هر چند متبوع هر دو یکى است، اما این می خواهد بگوید: «من اختصاص و تقرب بیشترى به او دارم» و این دیگرى دعوى او را باطل کند، و بگوید: «من اختصاص بیشترى دارم، نه تو.» و یا به خاطر این است که یکى از این دو نفر صفات و رفتارى دارد، که با داشتن آنها صحیح نیست خود را به آن متبوع منتسب کند، چون داشتن تابعى با آن رفتار و آن خصال مایه ننگ و آبروریزى متبوع است، و یا به کلى متبوع را از لیاقت متبوع بودن ساقط مى کند، یا محذور دیگرى از این قبیل پیش مى آورد.
خداشناسی
پس علت بگومگوى میانه دو نفر تابع، یکى از این سه علت است: حال ببینیم اهل کتاب به کدام یک از این جهات، با مسلمانان بگومگو مى کردند، اگر بخواهند بگویند: متبوع و خداى ما بهتر از خداى شما است، که خداى مسلمانان همان خداى اهل کتاب است، و اگر بخواهند بگویند: ما اهل کتاب اختصاص و تقرب بیشترى به خدا داریم، که مسلمانان خدا را با خلوص بیشترى مى پرستند، و اگر بخواهند بگویند: رفتار شما براى خدا باعث ننگ است، که قضیه درست به عکس است پس محاجه اهل کتاب با مسلمانان هیچ وجه صحیحى ندارد، و به همین جهت در آیه مورد بحث نخست محاجه آنان را انکار مى کند، و سپس جهات ثلاثه را یکى یکى رد مى کند. «أم تقولون إن إبراهیم و إسماعیل وإسحاق ویعقوب والأسباط کانوا هودا أو نصارى؛ یا مى گویید ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط [دوازده گانه] یهودى یا نصرانى بوده اند.» (بقره/ 140) این جمله رد جهت اولى است که هر طائفه اى مى گفتند ابراهیم و بقیه انبیاء نامبرده در آیه از ما است و لازمه این حرف این است که آن حضرات نیز یهودى یا نصرانى باشند، بلکه از لازمه گذشته صریح در آن است، هم چنان که از آیه: «یا أهل الکتاب لم تحاجون فی إبراهیم؟ و ما أنزلت التوراة و الإنجیل إلا من بعده، أ فلا تعقلون؛ اى اهل کتاب چرا بر سر ابراهیم با یکدیگر بگومگو مى کنید؟ با اینکه تورات و انجیل بعد از او نازل شدند، آیا باز هم نمی خواهید بفهمید.» (آل عمران/ 65) استفاده می شود که صریحا هر یک ابراهیم را از خود می دانسته اند.
«قل أ أنتم أعلم أم الله؛ بگو آیا شما بهتر می دانید یا خدا؟» (بقره/ 140) با اینکه خدا در این کتاب به ما و شما خبر داد که موسى و عیسى و انجیل و توراتشان بعد از ابراهیم و انبیاء نامبرده دیگر بودند؟ «و من أظلم ممن کتم شهادة عنده من الله» و کیست ستمکارتر از آن کس که با اینکه شهادتى از خدا را تحمل کرد، کتمان کند، یعنى با اینکه خدا به وى خبر داد که تشریع دین یهود و دین نصرانیت بعد از ابراهیم، و آن دیگران بود باز هم آن را کتمان کند، پس شهادتى که در آیه آمده شهادت تحمل است نه شهادت اداء. ممکن هم هست معنا این باشد که (شهادت خدا را بر اینکه نامبردگان قبل از تورات و انجیل بودند کتمان کند) که در این صورت شهادت به معناى اداء خواهد بود، ولى معناى اول درست است. «تلک أمة قد خلت» یعنى اصلا دعوا بر سر اینکه فلان شخص از چه طائفه اى بوده، و آن دیگرى از کدام طائفه، چه سودى دارد؟ و سکوت از این بگومگوها چه ضررى؟ آنچه الان باید بدان بپردازید مسائلى است که فردا از آن بازخواست خواهید شد.
اگر این آیه دو بار تکرار شده، براى این بود که یهود و نصارى در این بگومگو پا فشارى زیادى داشتند، و از حد گذرانده بودند، با اینکه هیچ سودى به حالشان نداشت، آن هم با علمشان به اینکه ابراهیم قبل از تورات یهودیان و انجیل مسیحیان بوده، وگرنه بحث از حال انبیاء و فرستادگان خدا به طورى که چیزى عاید شود، بسیار خوب است، مانند بحث از مزایاى رسالت انبیاء و فضایل نفوس شریفه آنان که قرآن کریم هم به این گونه بحث ها سفارش کرده، و حتى خودش از داستانهاى ایشان نقل کرده، و مردم را به تدبر در آنها امر فرموده است.
در تفسیر عیاشى در ذیل آیه: «قل بل ملة إبراهیم حنیفا؛ بگو نه بلكه [بر] آيين ابراهيم حقگرا [هستم].» (بقره/ 135) از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «حنیفیت ابراهیم در اسلام است.» و از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود: «حنیفیت کلمه جامعى است که هیچ چیز را باقى نمى گذارد، حتى کوتاه کردن شارب، و ناخن گرفتن و ختنه کردن از حنیفیت است.» (تفسیر عیاشى ج 1 ص 61 حدیث 103 و 104)
خداوند در جای دیگر می فرماید: «إن الدین عند الله الإسلام و ما اختلف الذین أوتوا الکتاب إلا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم و من یکفر بآیات الله فإن الله سریع الحساب؛ دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است. و کسانى که کتاب آسمانى به آنان داده شد، اختلافى (در آن) ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهى و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود، و هر کس به آیات خدا کفر ورزد، (خدا به حساب او مى رسد، زیرا) خداوند، سریع الحساب است.» (آل عمران/ 19)
موضوع جالبى که از آیه استفاده مى شود این است که سرچشمه اختلافها و کشمکشهاى مذهبى، معمولا از جهل و بى خبرى نیست، بلکه بیشتر به خاطر بغى و ظلم و انحراف از حق و اعمال نظرهاى شخصى است اگر مردم مخصوصا طبقه دانشمندان تعصب و کینه توزى و تنگ نظریها و منافع شخصى و تجاوز از حدود و حقوق خود را کنار بگذارند و با واقع بینى و روح عدالتخواهى احکام خدا را بررسى نمایند جاده حق بسیار روشن خواهد بود و اختلافات به سرعت حل مى شود.
این آیه در واقع پاسخ دندان شکنى است به آنها که مى گویند: «مذهب در میان بشر ایجاد اختلاف کرده است و خونریزیهاى فراوانى در طول تاریخ به بارآورد» این ایراد کنندگان "مذهب" را با "تعصبات مذهبى" و افکار انحرافى اشتباه کرده اند زیرا ما هنگامى که دستورهاى مذاهب را مورد بررسى قرار دهیم مى بینیم همه یک هدف را تعقیب مى کنند و همه براى سعادت انسان آمده اند اگر چه با گذشت زمان تکامل یافته اند، در واقع ادیان آسمانى همچون دانه هاى باران هستند که از آسمان نازل مى گردد دانه هاى باران همه حیاتبخش هستند ولى هنگامى که روى زمینهاى آلوده مى ریزند که یکى شور است و دیگرى تلخ به رنگها و طعمهاى مختلف درمى آیند این اختلافات مربوط به باران نیست بلکه مربوط به این زمینهاى آلوده است منتها روى اصل تکامل آخرین آنها کامل ترین آنها است.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر الميزان- جلد 1 صفحه 475-569
ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد 2 صفحه 474
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها