نگاهی به تحولات عصر رنسانس
فارسی 8126 نمایش |رنسانس
مهمترین نشانه های ظهور تفکر متجدد، به زعم تمامی محققان در دوره رنسانس به وقوع پیوسته است. از این رو تأمل در رویدادها و تحولات این دوره ما را به ماهیت و پیشینه عصر جدید و فلسفه که نمودار تحولات این عصر است، رهنمون می سازد. آنچه در ذیل می آید، مختصری در این باب است.
اصطلاح رنسانس
اصطلاح renaissance از زبان فرانسه به وام گرفته شده است و به معنی تولد دوباره یا نوزایی است. پس از پاییز تفکر قرون وسطی در قرن چهاردهم و زمستان آن در قرن پانزدهم میلادی، غرب به بهاری دیگر نیاز داشت که در آن اندیشه، هنر و ادبیات مانند طبیعت دوباره جان می گیرد. درباره اینکه این تولد دوباره حیات فرهنگی در اروپا از چه زمانی آغاز شده، بحثهای فراوان بین مورخان عصر رنسانس بوده است.
تاریخ شروع رنسانس
اگر لازم باشد برای درک بهتر وضعیت تاریخی رنسانس، زمانی را برای تقسیم بندی تاریخی و پی گرفتن رویدادهای فرهنگی این عصر در نظر بگیریم، شاید تاریخهایی که برای پایان قرون وسطی ذکر شده است، زمان مناسبی برای شروع رنسانس در اروپا باشد. چنانکه عده ای سال 1453 میلادی را، که فتح قسطنطنیه به دست ترکان عثمانی رخ داد، نقطه پایان قرون وسطی و آغاز شروع رنسانس می دانند. با تسخیر قسطنطنیه متفکران یونانی با متونی چند به اروپای غربی مهاجرت کردند و مطالعه فرهنگ و اندیشه یونانی را گسترش دادند. برای عده ای دیگر نیز سال 1492 میلادی سال ورود اروپاییان به قاره آمریکا و آغاز تسخیر آن برای این امر مناسب است. آشنایی اروپاییان با آمریکا و ساکنین آن و مسافرتهایی که از قبل به آسیای شرقی و خاورمیانه انجام داده بودند، افقهای جدیدی به روی آنان باز کرد و سبب آشنایی آنان با فرهنگها، زبانها و ادیان دیگر شد و راههای تجاری بیشتری را برای آنان گشود. ولی رنسانس نیز مانند تمام اعصار سرنوشت ساز یکباره آغاز نشد و یکباره هم به اتمام نرسید. به یک معنی بسته شدن نطفه رنسانس و حتی از جهتی شروع آن را به عنوان حرکتهای فکری غیر همراه با نظام فکری حاکم می توان از اواسط قرن سیزدهم میلادی با وجود سلطه بلامنازع کلیسای کاتولیک بر فرهنگ و سیاست قرون وسطی و هنگام حاکمیت فلسفه و کلام مدرسی بر دانشگاهها و سایر مراکز فرهنگی و دینی اروپای غربی، مشاهده کرد.
افرادی در ایتالیا و حتی در اروپای شمالی از تفکر و روش دیگری در اندیشیدن و علایق جدید در ادبیات و هنر سخن می گفتند. اما از جهت اینکه در چه زمانی تفکر رنسانس تفکر غالب شد، نیمه دوم قرن پانزدهم و تمام قرن شانزدهم میلادی را می توان رنسانس نامید.
تحولات سیاسی و اقتصادی در عصر رنسانس
خصوصیاتی برای دوره رنسانس ذکر شده است که گاهی علت تظاهر این دوره در تاریخ و گاهی نیز تبیین ویژگیهای آن است. از لحاظ سیاسی در این عصر پادشاهان و امیران نسبت به دستگاه کلیسا مستقل تر شدند، چنانکه در اصلاح دینی برخی از آنان به طور علنی از این جنبش حمایت کردند، در مقابل پاپ و کلیسای کاتولیک ایستادند و سرانجام از این کلیسا خارج شدند. امری که در قرون وسطی غیر قابل تصور بود. از لحاظ اقتصادی بازرگانان با سود چشمگیری که از تبادل کالا به دست آورده بودند، استقلال اجتماعی بیشتری از قبل کسب کردند.
این تبادلات نه تنها در خود اروپا، بلکه با جهان اسلامی گسترده تر و حتی با آسیای شرقی نیز آغاز شد. تبادلات اقتصادی باعث آشنایی بیشتر اروپاییان با آداب و سنن فرهنگهای گوناگون گردید، اینان فراگیری زبانهای شرقی را آغاز و متون شرقی را مطالعه کردند. مسافرت به سرزمینهای ناشناخته استفاده از تکنیکهای پیچیده تری را می طلبید، در نتیجه اروپاییان به ساختن وسایل جدید برای دستیابی به ثروت بیشتر پرداختند یا از وسایلی که دیگر تمدنها ساخته بودند استفاده مناسبتری کردند.
فراگیری متون و زبان های دیگر
در کنار آشنایی با تمدنهای دوردست، اروپاییان به مطالعه وسیعتر متون یونانی و لاتینی دست زدند و فراگیری زبانهای دیگر امری رایج بین اندیشمندان این دوره شد. با اینکه خواندن متون متفکران و ادیبان رومی در قرون وسطی نیز رایج بود، ولی در این دوره با دیدی جدید به این متون توجه شد. در دوره قرون وسطی معمولا این متون برای فراگیری بهتر زبان لاتین خوانده می شدند، با حداقل توجیه مطالعه آنان به این نحو بود. در هر صورت همیشه هدف اثبات برتری و حقانیت مسیحیت، به روایت کلیسای کاتولیک، نسبت به هر نوع اندیشه ای اعم از دینی و غیر دینی بود. اما در دوره رنسانس بسیاری این متون را برای فهم محتوای آن، نه برای مقصود دیگری مطالعه کردند و این تغییر بینش سبب شد که حتی بسیاری از مفاهیم فکری قدیم اعتباری خاص بیابد. برای مثال مسیحیت از ابتدا خود را تیول دار اخلاق می نامید و سایر تمدنها، به خصوص تمدنهای یونانی و رومی را به عنوان تمدنهای مشرک فاقد ارزشهای اخلاقی می خواند و آنها را به فساد متهم می نمود. اومانیستهایی همچون اراسموس با مطالعه متون قدیمی اخلاقی مستقل از اخلاق مسیحی کشف کردند. اراسموس حتی اظهار داشت که اگر کاربرد کلمات اجازه می داد، او سقراط را، که از دیدگاه رسمی مسیحی یک مشرک بود، یک قدیس می خواند.
فراگیریهای زبانهای لاتین و یونانی نزد اصلاحگران دینی معنای دیگری داشت. اینان به جای استفاده از این زبانها برای ارتباط با دیگران، با فرا گرفتن آنها کوشیدند تا متون مقدس و آثار آباء کلیسا را که به این زبانها نگارش شده بود، بهتر درک کنند. چاپهای انتقادی از متن یونانی انجیل و نشان دادن تفاوت آن با ترجمه های لاتینی و ترجمه متون مقدس به زبانهای ملی نتیجه پژوهش اصلاحگران در زبانهای یونانی، لاتینی و حتی عبری بود. اینان با دوری از سنت کلیسای کاتولیک و در نتیجه از آثار متفکران مدرسی، زبان لاتین را از برنامه تبلیغ دینی خود خارج کرده و به زبان مردم عادی سخن گفتند و برای آنان متون مقدس را خواندند و کتب کلامی نوشتند. این عمل ضمن اعتبار بخشیدن به زبانهای محلی و گسترش کمی و کیفی ادبیات ملی نزد اقوام پروتستان، رشد قابل توجهی نیز در تعداد باسوادان ایجاد نمود.
اومانیستها به مطالعه متون یونانی و لاتینی رومی بسیار علاقه مند بودند. این علاقه به حدی بود که بر خلاف اصلاحگران پروتستان علاقه ای به نوشتن به زبان مادریشان نداشتند و می کوشید تا متون یونانی و لاتینی بزرگان تمدنهای یونانی- رومی را مطالعه کرده و به زبان لاتینی سلیس، که تقلیدی از زبان متفکران و نویسندگان رومی بود، بنویسند و از زمختی زبان لاتینی اسکولاستیکها دوری کنند.
اختراع چاپ و تنوع مراکز آموزشی
عصر رنسانس، عصر اختراع فن چاپ نیز هست. کتاب به تعداد بیشتر، ارزانتر و به طریق سهلتر در اختیار دوستداران دانش قرار گرفت. تعداد افراد باسواد رشد چشمگیری پیدا کرد و زنان نیز به کتابها دسترسی بیشتری یافتند. با انتشار کتب و متون مهم فلسفی، کلامی و ادبی کسانی که جایی در مراکز انحصاری تعلیم و تربیت نمی یافتند، توانستند به کسب دانش بپردازند.
شمار و تنوع مراکز آموزشی در این عصر افزایش یافت. مراکزی شکل گرفت که از حوزه اختیار مقامات کلیسا بیرون بود. بورژوازی در حال رشد، خانواده های متنفذ و امیرانی که از طریق تجارت یا انحصار و یا حقوق تجارت کالا صاحب ثروت هنگفت شده بودند، در ایجاد این مراکز سهیم بودند. برای ورود به این مراکز علمی دیگر شرایط خاص نظری یا عملی دانشگاهها و مدارس فرقه های مختلف مذهبی وجود نداشت. افراد غیر روحانی و دوستداران دانش می توانستند دور هم گرد آیند و تبادل آراء کنند.
تغییر بینش و روش انسان غربی
در اینکه چه تعریفی می توان از رنسانس داد، بین مورخان اختلاف رأی است و هر یک بنا به دیدگاه و نوع تخصص خود این نوزایی را در ادبیات، هنر، دین و کلام، جهان شناسی و علوم برجسته می کنند. شاید اگر علت وقوع این عصر و تبعات آن را در دوره های بعد تغییر بینش انسان غربی و تغییر روش او در مطالعه عالم و آدم در نظر بگیریم، حوزه های مختلف ندیشه را بتوان در این دوره بهتر تحلیل کرد. انسان غربی در این دوره کلیسا محوری و تفسیر آن از انسان و جهان را کنار گذاشت و انسان محوری را در ارتباط با دین و هنر و ادبیات و سایر معارف مدنظر خود قرار داد. حتی اگر اغلب قریب به اتفاق پروتستانها با اومانیزم یا انسان گرایی مخالفت کردند، با قرار دادن انسان گناهکار در مرکز اندیشه خود و رد کلیسا محوری به عنوان وسیله و مظهر نجات، انسان محوری را به نوعی پذیرفتند.
در این دوره دین بر اساس تغییر بینش و روش انسان غربی معنای دیگری یافت. اندیشمندان می خواستند که تفسیر عالم را خارج از جزمیات تحمیلی کلیسای کاتولیک به انجام رسانند. اگر نشانه هایی به عدم تعهد به مبانی دینی مشاهده می شود، نخست باید در نظر داشت که اولا، بسیاری از این نشانه ها، مخالفت با مرجعیت کلیسای کاتولیک و سنت وابسته به آن بود، نه خروج از دین. بینش انسان غربی در مورد دین در حال تغییر بود. ثانیا خروج از دین و یا خروج از دین رسمی، البته با کمیتی قلیلتر، در قرون وسطی نزد متفکران و حتی نزد توده نیز وجود داشته است، ولی آزادی سیاسی بیشتر و اختلافات قوای سیاسی اجازه تظاهر بیشتر آن را در دوره رنسانس داد و در نتیجه از لحاظ کمی نیز رشد دیده می شود؛ ولی این حرکتها در دوره رنسانس به سبب پراکندگی و قلت به هیچ وجه به صورت مکتب خاصی درنیامد. برای نظریه های ماتریالیستی و ضد دینی به صورت سازمان یافته و مکتب خاص باید منتظر نیمه دوم قرن هجدهم و قرن نوزدهم میلادی شد.
با وجود تنوع عقاید و گوناگونی روشهای تفحص و سایر معارف بشری، هنوز هم دوره رنسانس با تساهل چندان آشنا نبود. با اینکه حتی حقوق غیر مسیحیان به سبب ارتباط بیشتر با آنان وارد بحثهای حقوقی آن دوره شد و عده ای از متفکران همچون اراسموس از تساهل دینی سخن گفتند؛ ولی جزم گرایی و عدم تحمل آراء هنوز در غرب رایج بود؛ چنانکه پروتستانها میشل سروه را به جرم بدعت در نظریه تثلیث سوزاندند و کاتولیکها هم جوردانو برونو را به سبب جهان شناسیش به جهان باقی فرستادند. بسیاری از اندیشمندان نیز در زندانها بودند یا مورد بی مهری قرار گرفتند و یا به طور رسمی آثارشان در فهرست کتب ضاله کلیسای کاتولیک قرار گرفت.
در ارتباط با تاریخ اندیشه می توان تفکر رنسانس را به طور عمده در سه گزینه مهم فکری خلاصه کرد: الف) فلسفه رنسانس، ب) اومانیزم، ج) اصلاح دینی.
منـابـع
محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس- انتشارات سمت- 1382- صفحه 564-560
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها