رفتار یوسف علیه السلام با خانواده خود در دوران حاکمیت (پدر)
فارسی 4520 نمایش |خورشید پشت ابر نمى ماند
خداوند می فرماید: «فلما دخلوا علیه قالوا یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزى المتصدقین؛ هنگامى که آنها بر او [= یوسف] وارد شدند گفتند اى عزیز ما و خاندان ما را ناراحتى فرا گرفته و متاع کمى (براى خرید مواد غذایى) با خود آورده ایم پیمانه را براى ما کامل کن و بر ما تصدق و بخشش نما که خداوند بخشندگان را پاداش مى دهد.» (یوسف/ 88)
«قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون؛ یوسف گفت: آیا دانستید با یوسف و برادرش چه کردید آنگاه که جاهل بودید.» (یوسف/ 89)
«قالوا ءإنک لأنت یوسف، قال انا یوسف و هذا اخى قد من الله علینا انه من یتق و یصبر فان الله لایضیع اجر المحسنین؛ گفتند: آیا تو همان یوسفى؟ گفت: (آرى) من یوسفم و این برادر من است خداوند بر ما منت گذارد؛ هرکس تقوا پیشه کند و شکیبایى و استقامت نماید (سرانجام پیروز مى شود) چرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کند.» (یوسف/ 90)
«قالوا تالله لقد اثرک الله علینا و ان کنا لخاطئین؛ (برادران یوسف) گفتند: به خدا سوگند خداوند تو را برما برترى بخشیده و ما خطاکار بودیم.» (یوسف/ 91)
«قال لاتثریب علیکم الیوم یغفرالله لکم و هو ارحم الراحمین؛ یوسف گفت: امروز ملامت و توبیخى بر شما نیست؛ خداوند شما را مى بخشد و او مهربان ترین مهربانان است.» (یوسف/ 92)
بالاخره فرزندان یعقوب براى چندمین مرتبه (ظاهرا سومین مرتبه) به هدف دریافت مواد غذایى به سوى یوسف عزیز مصر آمدند اما، این مرتبه یعقوب آنها را به جستجوى یوسف و بنیامین نیز فرستاده و در آیه 87 تصریح مى نماید که هدف آنها همین امر جستجو بوده است، ولى از آیه 88 استفاده مى شود که علاوه برآن مأموریت که پدر به آنها داده آنها شدیدا از نظر مواد غذایى و پولى که بتوانند با آن طعام مورد نیاز را فراهم کنند نیز در مضیقه بوده اند بنابراین بر اساس آیه 88 وقتى فرزندان یعقوب بر یوسف وارد شدند گفتند: «اى عزیز، رسیده است ما را و کسان ما را سختى و بینوایى و گرسنگى و آورده ایم بضاعتى چند اندک و بى اعتبار، اما تو تمام کن براى ما کیل را و پول اندک را از ما بپذیر و اضافه متاع را برما ببخش به درستى که خدا پاداش دهد به نیکى، آنان را که از روى تفضل تصدق مى نمایند.» آنگاه نامه یعقوب را بر گوشه تخت نهادند، چون یوسف نامه را بخواند گریه بر وى غلبه کرد و عنان تملک از دست رفت.
به طورى که از سیاق آیه استفاده مى شود فرزندان یعقوب وقتى وارد بر یوسف شدند دو خواهش از او داشتند، یکى اینکه مى خواستند با پول اندکى که کافى نبود به اندازه مورد نیاز طعام به آنها بفروشند با اینکه در نزد عزیز سابقه دروغ و دزدى به هم زده بودند و حیثیتى برایشان نمانده بود و هیچ امیدى نداشتند که عزیز باز مانند سفر اول، ایشان را احترام نموده و حاجتشان را برآورد. دوم اینکه: برادرشان را که به جرم دزدى دستگیر شده رها سازد. این هم به نظرشان حاجتى برآورده نشدنى بود. زیرا همان وقتى که جام از خرجین برادرشان بیرون آمد هرچه اصرار و التماس کردند مورد قبول نشد و حتى عزیز حاضر نشد یکى از آنها را به جاى بنیامین دستگیر نماید. به همین جهت وقتى به دربار یوسف رسیدند خود را در وضع تذلل و خضوع قرار دادند و با رقت کلام آنقدر که مى توانستند سعى نمودند تا شاید دل عزیز را به رحم آورند و عواطفش را تحریک کنند. لذا نخست بدحالى و گرسنگى خانواده خود را یادآور شدند. سپس کمى بضاعت و سرمایه مالى خود را خاطرنشان ساختند اما نسبت به آزادى برادرشان به صراحت چیزى نگفتند، تنها درخواست کردند نسبت به ایشان تصدق کند، و آزادى برادرشان نیز تصدق به مال بود زیرا برادرشان بنیامین به ظاهر ملک عزیز بود و ممکن است جمله «تصدق علینا» در آیه 88 هم اشاره به طعام باشد و هم آزادى بنیامین.
اینجا بود که کلمه الهى و وعده او که به زودى یوسف و برادرش را بلند و سایر فرزندان یعقوب را به خاطر ظلمشان خوار مى کند تمام شد، و به همین جهت یوسف بدون درنگ در پاسخ شان گفت: هیچ یادتان هست که با یوسف و برادرش چه کردید؟ و با این عبارت خود را معرفى کرد و گفت «هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون» یوسف با خطابى که معمولا فرد مجرم و خطاکار را با آن مخاطب مى سازند با اینکه مى دانست آنها چه کرده اند مى گوید: هیچ مى دانى؟ و یا هیچ یادتان هست؟ و یا هیچ مى فهمید که چه کرده اید؟ چیزى که هست یوسف (ع) دنبال این خطاب، جمله اى را آورد که به وسیله آن راه عذرى به مخاطب یاد دهد و به او تلقین کند که در جوابش چه بگویند و به چه عذرى متعذر شوند، و آن جمله این بود که «اذ انتم جاهلون» بنابراین یوسف (ع) با این عبارت تنها خواست اعمال زشت آنها را به یادشان بیاورد بدون آنکه خواسته باشد توبیخ و یا مؤاخذه اى کرده باشد تا منت و احسانى را که خدا به او و برادرش کرده خاطرنشان سازد، و این از فتوت و جوانمردى هاى عجیبى است که از یوسف سرزد و راستى که چه فتوت عجیبى!!
برادران یوسف که در کمال تعجب دیدند عزیز مصر از راز آنها درباره یوسف خبردار است و آنها را به این عمل سرزنش مى کند (و حال آنکه به جز یوسف و خودشان نباید از این ماجرا کسى خبر داشته باشد) از سوى دیگر مشاهده کردند که نامه پدرشان یعقوب سخت عزیز مصر را تحت تأثیر قرار داده، آنچنان که گویى نزدیک ترین نسبت را با یعقوب دارد و از سوى سوم، هرچه در قیافه و چهره او بیشتر دقت مى کردند شباهت او را با برادرشان یوسف بیشتر مى دیدند اما در عین حال بسیار مشکل بود که باور کنند که عزیز مصر همان یوسف باشد که بر مسند عزیز مصر تکیه زده است، لذا با لحنى آمیخته با تردید گفتند: «آیا تو خود یوسف نیستى؟» که یوسف جواب داد، آرى منم یوسف و این برادرم بنیامین است که خداوند بر ما منت گذارده، (و این منت الهى براى) کسى است که تقوى پیشه کند و شکیبایى داشته باشد، چراکه خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمى کند. در مورد اینکه وقتى برادران، یوسف را شناختند چه اتفاقى افتاد؟
هیچکس نمى داند در این لحظات حساس چه گذشت و این برادرها که بعد از ده ها سال یوسف را شناخته بودند چه شور و غوغایى برپا ساختند و چگونه یکدیگر را در آغوش فشردند و چگونه اشک هاى شادى ریختند (و یا اینکه وضعیت دیگرى بوده است) ولى با این حال برادران که خود را سخت شرمنده مى دیدند نمى توانستند درست به صورت یوسف نگاه کنند آنها در انتظارند ببینند آیا گناه بزرگشان قابل عفو و اغماض و بخشش است یا نه؟، لذا رو به سوى برادر کردند و گفتند: به خدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشته است و از نظر علم و حلم و عقل و حکومت فضیلت بخشیده است هرچند ما خطاکار و گنه کار بودیم. اما یوسف که حاضر نبود این حال شرمندگى برادران مخصوصا به هنگام پیروزیش ادامه یابد و یا اینکه احتمالا این معنا به ذهنشان خطور کند که ممکن است یوسف در اینجا در مقام انتقامجویى برآید، بلافاصله با این جمله به آنها امنیت و آرامش خاطر داد و گفت: «امروز هیچگونه سرزنش و توبیخى برشما نخواهد بود. فکرتان آسوده و وجدانتان راحت باشد، غم و اندوهى از گذشته به خود راه ندهید، سپس براى اینکه به آنها خاطرنشان کند که نه تنها حق او بخشوده شده است، بلکه حق الهى نیز در این زمینه با این ندامت و پشیمانى قابل بخشش است.» و افزود «خداوند نیز شما را مى بخشد چرا که او ارحم الراحمین است.»
این دلیل بر نهایت بزرگوارى یوسف (ع) است که نه تنها از حق خود گذشت و حتى حاضر نشد کمترین توبیخ و سرزنش (تا چه رسد به مجازات) در حق برادران روا دارد، بلکه از نظر حق الله نیز به آنها اطمینان داد که خداوند غفور و بخشنده است.
مژده بادا، غم هجران به سرآید
خداوند می فرماید: «اذهبوا بقمیصى هذا فالقوه على وجه ابى یأت بصیرا و أتونى باهلکم اجمعین؛ این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیندازید تا بینا شود و همه نزدیکان خود را نزد من بیاورید.» (یوسف/ 93)
معجزه یوسف (ع)
گویند، هنگامى که یوسف خود را به برادران معرفى کرد، از حال پدرش پرسید و گفت، «پس از من چه کرد؟» گفتند: «چشمانش را در فراق تو از دست داده» یوسف (ع) پیراهن خود را به آنها داد و گفت «پیراهن مرا ببرید و بر صورت او بیندازید، چون پدرم بینا شد با همه خاندانتان نزد من بیائید.» این معجزه اى بود از حضرت یوسف (ع) که جز از طریق وحى اطلاع نداشت که چون پیراهن را بر صورت پدر بیندازد او بینا مى گردد. و یوسف به آنها گفت پیراهن مرا کسى براى پدر ببرد که بار اول پیراهن خون آلود مرا نزد پدر برد. یهودا گفت «من بردم» یوسف به او گفت «پس تو پیراهن را نزد پدر ببر همانطورى که غمگینش ساختى اکنون خرسندش کن و بدو بگو یوسف زنده است.» یهودا پیراهن را گرفت با سر و پاى برهنه و با شتاب هرچه تمام تر، با آذوقه هفت قرص نان مسافت هشتاد فرسخى مصر تا کنعان را قبل از پایان یافتن هفت قرص نان به کنعان رسید.
خداوند می فرماید: «و لما فصلت العیر قال ابوهم انى لأجد ریح یوسف لولا ان تفندون؛ هنگامى که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد، پدرشان [یعقوب] گفت: من بوى یوسف را احساس مى کنم، اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت ندهید.» (یوسف/ 94)
«قالوا تالله انک لفى ضلالک القدیم؛ گفتند: به خدا تو در همان گمراهى سابقت هستى.» (یوسف/ 95) و چون قافله از مصر بیرون آمد و به سوى شام به راه افتاد، پدرشان یعقوب به فرزندانش که پیش او بودند فرمود، من بوى یوسف را مى شنوم، اگر ملامتم نکنید و به سفاهت یا ضعف رأى به خاطر پیرى متهم نکنید. اما حدس یعقوب (ع) درست بود فرزندانش نمى توانستند آنچه را که او احساس مى کند، احساس نمایند از این رو ]گفتند تو به همان افراط سابق خود در محبت یوسف باقى هستى و همان آرزوهاى بى جا را درباره او دارى که پس از مرگ زنده شود و پیش تو آید. (البته این مطالب را از روى دلسوزى نسبت به پدر مى گفتند).
خداوند می فرماید: «فلما ان جاء البشیر القاه على وجهه فارتد بصیرا قال اقل لکم انى اعلم من الله ما لا تعلمون؛ اما هنگامى که بشارت دهنده فرارسید، آن (پیراهن) را بر صورت او افکند، ناگهان بینا شد؛ گفت آیا به شما نگفتم من از خدا چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید.» (یوسف/ 96)
«قالوا یا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا کنا خاطئین؛ گفتند: پدر (از خدا) آمرزش گناهان ما را بخواه که ما خطاکار بودیم.» (یوسف/ 97)
«قال سوف استغفرلکم ربى انه هو الغفور الرحیم؛ گفت: به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم که او آمرزنده و مهربان است.» (یوسف/ 98)
بشیر در جمله «فلما ان جاء البشیر» به معناى بشارت دهنده است و در آیه شریفه هیچ اشاره به نام بشارت دهنده نشده اما بعضى از مفسرین گفته اند بشارت دهنده یکى از فرزندان یعقوب به نام «یهودا» بود وى پیراهن را از یوسف گرفت و گفت چون من پیراهن خون آلود تو را نزدپدر بردم و او را محزون کردم مى خواهم با بردن این پیراهن او را مسرور نمایم. وى پیراهن معجزنما را به یعقوب داد و او پیراهن را به صورت خود مالید، این امر سبب بینایى چشمان او شد، و بازگشت بینایى از طریق اعجاز صورت گرفت. در اینجا یعقوب (ع) پس از اینکه همه به زنده بودن یوسف اذعان کردند در مقابل فرزندانش که او را ملامت مى کردند در مورد امید به زنده بودن یوسف، گفت: «الم اقل لکم انى اعلم من الله ما لاتعلمون» آیا به شما نگفتم، من از الطاف خفیه پروردگار چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید، اکنون یکى از آنها این است که خداى مهربان بعد از چندین سال مرا به زنده بودن یوسف خوشحال و مسرور نمود. فرزندان یعقوب وقتى آن معجزه را از پیراهن یوسف دیدند و پدر را سالم و مسرور یافتند گفتند: «یا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا کنا خاطئین» اى پدر مهربان ما چون دعاى تو مستجاب است از خدا براى ما طلب آمرزش نما، چرا که ما افرادى خطاکاریم. اما یعقوب (ع) ایشان را وعده استغفار داد و گفت به زودى براى شما از خدایم آمرزش خواهم.
یعقوب (ع) گفت در آینده نزدیک از پروردگارم برایتان آمرزش مى طلبم زیرا شما گناه بزرگى مرتکب شده اید، کار سهل و آسانى نبود که به این سرعت در مقام طلب آمرزش برآیم. اولا- یوسف را پس از ضرب و آزار به چاه افکنده اید. ثانیا- سال ها مرا دچار سوز و گداز ساخته و آزار داده اید باید صاحب حق هم از شما راضى گردد شما فرزندان من مى باشید و من موظف به تربیت شما هستم، به ناچار باید شما مدتى باقى و به معالجه نفوس خویشتن بپردازید و از کرده نارواى خود کاملا پشیمان و به حقیقت تائب گردید. بنابراین در سحر شب جمعه براى شما استغفار خواهم نمود. و حضرت امام صادق (ع) فرموده است که استغفار را به وقت سحر گذاشت براى آنکه دعا در وقت سحر بهتر مستجاب مى شود و نیز فرمود که در ظرف بیست و چند سال هر شب جمعه یعقوب مى ایستاد و دعا مى کرد و پسران در پشت سر او آمین مى گفتند تا قبول توبه آنها از درگاه الهى نازل گشت.
از آیات مورد بحث چند نکته به عنوان درس مطرح است:
1- اعتراف به گناه براى تخفیف مجازات از معقول ترین راه ها است چنان که فرزندان یعقوب با آن گناه سنگینشان هم از یوسف عذرخواهى کردند و اعتراف به گناه خود کردند و توبه نمودند و هم در برابر پدر اعتراف به گناه کردند و طلب مغفرت نمودند.
2- عفو و گذشت و پذیرش عذر خطاکاران، چنان که خداوند مى پذیرد، یوسف (ع) و یعقوب (ع) نیز به راحتى از گناه خطاکاران گذشتند و سریع الرضا بودند.
این تاویل خوابى است که قبلا دیده بودم
خداوند می فرماید: «فلما دخلوا على یوسف ءاوى الیه ابویه و قال ادخلو مصر ان شاء الله ءامنین؛ و هنگامى که بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت: همگى داخل مصر شوید که ان شاءالله در امن و امان خواهید بود.» (یوسف/ 99)
«و رفع ابویه على العرش و خروا له سجدا و قال یا ابت هذا تاویل رؤیاى من قبل قد جعلها ربى حقا و قد احسن بى اذا خرجنى من السجن و جاء بکم من البدو من بعد ان نزع الشیطان بینى و بین اخوتى ان ربى لطیف لما یشاء انه هو العلیم الحکیم؛ و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى به خاطر او به سجده افتادند و گفت پدر این تعبیر خوابى است که قبلا دیدم پروردگارم آن را حق قرار داد و او به من نیکى کرد هنگامى که مرا از زندان بیرون آورد، و شما را از آن بیابان (به این جا) آورد بعد از آنکه شیطان میان من و برادرانم فساد کرد. پروردگارم نسبت به آنچه مى خواهد (و شایسته مى داند) صاحب لطف است، چراکه او دانا و حکیم است.» (یوسف/ 100)
یعقوب (ع) به دنبال دعوتى که یوسف از آنها کرده بود به پسران خود امر کرد که با تمام کسان و خاندان خود بار سفر مصر ببندند و خود نیز با خاله یوسف به همراه فرزندانش روانه مصر شدند، پس از نه روز طى مسافت به حومه مصر رسیدند یوسف (ع) هم هنگامى که از نزدیک شدن آنها به مصر مطلع گشت به همراه مسئولین حکومت و اهالى مصر به استقبال یعقوب (ع) به خارج شهر رفتند. هنگامى که آنها بر یوسف وارد شدند یوسف (ع) پدر و مادر خود را (یعنى خاله یا زن پدرش را که به جاى مادرش محسوب مى شد) در برگرفت و به خود چسبانید (و با کمال شوق با آنها معانقه نمود) و به آنها گفت: «در حال امن و امان و با کمال اطمینان (از اینکه ناگوارى و مکروهى به شما رسد) داخل شهر مصر شوید (زیرا در سابق از فراعنه و حاکمان مصر بیم داشتند و بى اجازه آنها جرأت ورود نداشتند).»
سپس پدرش یعقوب را با خاله اش بر سریر سلطنت نشانید، آگاه به درون خانه رفت و سرمه بر چشم کشیده و روغن (و عطریات) بر تن مالید و جامه سلطنت پوشیده به نزد آنان آمد آن ها که یوسف را در آن شکل دیدند براى تعظیم یوسف و شکرانه نعمتى که خدا به آنها داده بود به سجده افتادند (یوسف در تمام آن بیست سال که از پدر دور شده بود از روغن و عطریات استفاده نمى کرد و سرمه به چشم نکشیده بود و بوى خوش استعمال نمى نمود تا آن روز که خداوند وسیله دیدار او را با پدر و برادران فراهم ساخت).
در مورد اینکه مسجود یعقوب و فرزندانش چه کسى بود؟ از سیاق جمله «و خرو له سجدا» در آیه شریفه استفاده مى شود که یوسف مسجود بوده است و اینکه بعضى گفته اند ضمیر «له» به خدا برمى گردد یعنى مسجود خدا بوده، تفسیرى است بى دلیل و لفظ آیه دلالتى بر این معنا ندارد. سجده اى را که یعقوب و فرزندانش بر یوسف داشتند عبادت نبود. بلکه آنها یوسف را به عنوان آیتى از آیات خدا دانسته و او را قبله در سجده و عبادت خود گرفتند و رو به سوى او سجده کردند همچنان که ما خدا را عبادت مى کنیم در حالى که به سوى کعبه سجده مى کنیم و آن خانه را قبله و جهت عبادت خود قرار مى دهیم نه اینکه کعبه را عبادت کنیم، و آیت خدا از آن نظر که آیه و نشانه است خودش اصلا نفى است و استقلالى ندارد، پس اگر آیت خدا سجده شود جز صاحب نشانه یعنى خدا عبادت نشده و اینکه توجیه کنند که سجده آنها براى تعظیم یوسف بوده و آن روزگار رسم بوده که براى بزرگانشان سجده مى کردند صحیح نیست. یوسف (ع) در این حال فرمود: «یا ابت هذا تاویل رؤیاى من قبل قد جعلها ربى حقا» یوسف وقتى دید پدر و مادر و برادرانش در برابرش به سجده افتادند به یاد خوابى افتاد که در آن خواب «یازده ستارده و خورشید و ماه» در برابرش سجده کردند، گفت «پدرجان این تعبیر خوابى بود که من قبلا دیده بودم خداوند آن رؤیا را حقیقت قرار داد.»
آنگاه به منظور اداى شکر خدا او را حمد و ثنا کرد و گفت احسان پروردگار خود را در اینکه از زندان یعنى بلایى بزرگ نجاتش داد به یاد آورد، آرى خداوند آن بلا را مبدل به نعمتى کرد که هرگز احتمالش را نمى داد، یوسف (ع) در اینجا چون برادرانش ایستاده بودند اسمى از بلاى بزرگ به چاه افتادن و دوران بردگى نکرد، زیرا فتوت و جوانمردیش اجازه نمى داد که برادرانش را شرمنده و خجل نماید بلکه با عبارتى لطیف بدون هیچ کنایه و طعنى و یا سرزنشى گفت: «و جاء بکم من البدو من بعد ان نزع الشیطان بینى و بین اخوتى» یعنى شیطان رابطه من و برادرانم را به هم زد اما خداوند به من احسان کرد. چنین الگویى را بشریت از کجا مى خواهد سراغ بگیرد و در پیش روى خود قرار دهد تنها قرآن است که با زیبایى هرچه بیشتر زندگى پیامبران و برگزیدگان الهى را با این لطافت ترسیم و قابل الگوبردارى مى داند و بدان توصیه مى کند.
قدرشناسى و سپاسگزارى
خداوند می فرماید: «رب قد ءاتیتنى من الملک و علمتنى من تأویل الاحادیث، فاطر السموات و الارض انت ولى فى الدنیا و الاخرة توفنى مسلما و الحقنى بالصالحین؛ پروردگارا!! بخشى (عظیم) از حکومت به من بخشیدى و مرا از علم تعبیر خواب آگاه ساختى. اى آفریننده آسمان ها و زمین تو ولى و سرپرست من در دنیا و آخرت هستى، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما.» (یوسف/ 101)
بعد از آنکه یوسف (ع) خداى را ثنا گفت و احسان هاى او را در نجاتش از بلاها و دشوارى ها برشمرده خواست تا نعمت هایى را هم که خداوند به خصوص او را ارزانى داشته برشمرد در حالى که پیداست آنچنان محبت الهى در دلش هیجان یافته که به کلى توجهش را از غیر خدا قطع نموده که به یک باره از خطاب و گفتگو با پدر صرفنظر کرده متوجه پروردگار خود شد و او را خطاب قرار داد و فرمود: «پروردگارا این تو بودى که از حکومت سهم بسزایى ارزانیم کردى و از تأویل احادیث تعلیمم دادى، اى خداى آسمان ها و زمین تو ولى و سرپرست من در دنیا و آخرتى.»
و در پایان دو خواسته دارد از خداوند، مى فرماید: «توفنى مسلما و الحقنى بالصالحین؛ پروردگارا در دنیا مسلمان باشم و مسلمان بمیرم و در آخرت در زمره صالحان قرارم ده.»
این اسلامى که یوسف (ع) تقاضا کرد بالاترین درجات اسلام و عالى ترین مراتب آن است که عبارت است از، تسلیم محض بودن براى خداى سبحان به اینکه انسان دیگر براى خود و آثار وجودى خود هیچ استقلالى نبیند و در نتیجه هیچ چیز (چه خودش و چه صفات و اعمالش) او را از پروردگار مشغول نسازد، به عبارت دیگر معناى تقاضاى یوسف (ع) این است که خداوند بنده اش را خالص براى خود قرار دهد و اسلام و ایمانش را تا زنده است برایش حفظ و مداوم نماید.
منـابـع
علیرضا میرزا خسروانی- تفسیر خسروى- جلد 4 صفحه 405- 406
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 10 صفحه 18- 31 و 80، 61- 62؛ جلد 13 صفحه 496
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 11 صفحه 285- 287 و 294- 321 و 337-338
محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد 8 صفحه 147 و 195- 196
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 12 صفحه 252- 264، 274- 297
ابوالفتوح رازی- روض الجنان و روح الجنان- جلد 11 ص 110، 341، جلد 2 ص 39 و 322، جلد 4 ص 434
سیدمحمد صحفى- قصه هاى قرآن- صفحه 96
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها