نحوه رهایی یوسف علیه السلام از زندان در مصر

فارسی 5239 نمایش |

در جستجوی تعبیرکننده خواب پادشاه

خداوند می فرماید: «و قال الملک إنی أری سبع بقرات سمان یأکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر یابسات، یا ایها الملأ أفتونی فی رؤیای ان کنتم للرؤیا تعبرون؛ پادشاه گفت: من در خواب دیدم هفت گاو چاق را که هفت گاو لاغر آنها را می خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده (که خشکیده ها بر سبزها پیچیدند و آنها را از بین بردند) ای جمعیت اشراف! درباره خواب من نظر دهید، اگر خواب را تعبیر می کنید.» (یوسف/ 43)
و «قالوا اضغاث احلام و ما نحن بتأویل الاحلام بعالمین؛ گفتند: خواب های پریشان و پراکنده ای است و ما از تعبیر این گونه خواب ها آگاه نیستیم.» (یوسف/ 44)
و «و قال الذی نجا منهما و ادکر بعد امة انا انبئکم بتاویله فارسلون؛ و یکی از آن دو که نجات یافته بود (و بعد از مدتی به خاطرش آمد) گفت: من تأویل آن را به شما خبر می دهم؛ مرا (به سراغ آن جوان زندانی) بفرستید.» (یوسف/ 45)
در این آیات خداوند وسیله نجات یوسف (ع) را بیان فرموده که وقتی گشایش کار او نزدیک شد، شاه مصر خوابی دید که سبب هراس او گردید و تعبیر آن خواب نیز بر قوم او سخت شد و جریان را خداوند اینگونه بیان فرموده: «و قال الملک انی اری سبع بقرات سمان» یعنی پادشاه مصر که همان (ولیدبن ریان) بود و عزیز مصر وزیر او بود گفت: من در خواب هفت گاو چاق دیدم «یأکلهن سبع عجاف» که هفت گاو لاغر دیگر آنها را می خوردند، و گاوهای چاق چنان در شکم گاوهای لاغر جا گرفتند که چیزی از آنها را ندیدم. «و سبع سنبلات خضر» و باز در خواب هفت خوشه سبز دیدم که دانه بسته بود. «و اخر یابسات» و هفت خوشه خشک دیگر دیدم که آنها را چیده بودند و این خوشه های خشک به دور خوشه های سبز پیچیده شد، به طوری که آنها را از بین برد. «یا ایها الملاء» ای بزرگان. و بعضی گفته اند: ساحران و کاهنان را جمع کرد و خواب خود را برای آنان گفت و آنها را مخاطب ساخته گفت: ای بزرگان «افتونی فی رؤیای ان کنتم للرؤیا تعبرون» آنچه را من در خواب دیدم تعبیر کنید و حکم این جریان را برای من بازگوئید.
دومین عاملی که سبب نجات یوسف (ع) گشت، جهل خوابگذاران شاه بود که گفتند ما این نوع خواب را نمی توانیم تعبیر کنیم. «قالوا اضغاث احلام» کلبی گفته، یعنی آنها گفتند: این خواب های باطل است و قتاده گفته، معنای «اضغاث احلام» یعنی خواب های آشفته، خواب های دروغی که تعبیر ندارد. «و ما نحن بتاویل الاحلام بعالمین» و ما به تعبیر اینگونه خواب های باطل دانا و آگاه نیستیم بلکه خواب های درست را تعبیر می کنیم. در این هنگام که همه خوابگذاران از تعبیر خواب شاه عاجز شدند ساقی شاه به یاد یوسف افتاد و نزدیک شاه آمده پیش روی شاه زانو زد و گفت: «در آن جریانی که من و آشپز مخصوص به زندان افتادیم در زندان خوابی دیدیم و به مردی که در زندان بود گفتیم و او خواب ما را تعبیر کرد و هرچه گفته بود همانطور شد. اینک اگر اجازه دهی به نزد او بروم و تعبیر خواب شما را از او بپرسم و جوابش را بیاورم.»
«و قال الذی نجا منهما و ادکر بعد امة انا انبئکم بتاویله فارسلون» و آن کس که نجات یافته بود و پس از مدتی به یاد یوسف و سفارشی که بدو کرده بود افتاد، به شاه گفت مرا به نزد یوسف بفرستید تا تعبیر این خواب را به شما اطلاع دهم. پس از این گفتار او را فرستادند و او در زندان به نزد یوسف آمد.

ملاقات فرستاده شاه با یوسف (ع)

خداوند می فرماید: «یوسف ایها الصدیق افتنا فی سبع بقرات سمان یاکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر یابسات لعلی ارج الی الناس لعلهم یعلمون؛ (او [فرستاده شاه] به زندان آمد و چنین گفت:) یوسف ای مرد بسیار راستگو درباره این خواب اظهار نظر کن که هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر می خورند، و هفت خوشه تر و هفت خوشه خشکیده، تا من به سوی مردم بازگردم، شاید (از تعبیر این خواب) آگاه شوند.» (یوسف/ 46)
ساقی شاه نزد یوسف آمد و گفت: «ای یوسف، ای صدیق نظر بده ما را درباره رؤیایی که ملک دیده» آن وقت متن رؤیا را نقل کرده و گفته است: «مردم منتظرند من تأویل رؤیای او را از تو گرفته برایشان ببرم.» صدیق به معنای کثیرالصدق و مبالغه در راستگویی است و علت اینکه ساقی، یوسف (ع) را چنین خطاب کرد، این بود که، راستگویی یوسف را در تعبیری که از خواب او و رفیقش کرد، و نیز در گفتار و کرداری که از او در زندان مشاهده کرده بود به یاد داشت، البته خداوند نیز این معنا را در بیان آیه شریفه تصدیق نموده لذا عین گفته (ساقی را) نقل نموده ردی برآن نکرده است. اینکه «افتنا» به صورت جمع بیان شد، دلالت دارد بر اینکه استفتایی که می کرده برای خودش نبوده بلکه به عنوان رسالت از طرف شاه و درباریان او بوده، خلاصه منظورش این نبوده که خودش یاد بگیرد و آنگاه برود و از طرف خود تأویل و به اسم خود تمام کند، بلکه منظورش این بوده که عین گفته یوسف را برای آنان ببرد.
اینکه ساقی گفته «الی الناس» برای اشعار و دلالت براین است که مردم منتظر برگشتن او بوده اند تا با تاویل یوسف از حیرت بیرون آیند، حال یا مقصود از مردم، عموم مردم مصر بوده که نسبت به رؤیایی که پادشاه دیده بود اهتمام داشته اند. و یا مقصود از «ناس» تنها اولیای امور مملکت است و اگر ایشان را «ناس» (مردم) نامیده اند برای این بوده که رأی و اختیار ایشان در هر امری رأی و اختیار مردم است.

خطر خشکسالی، و راه نجات از آن

خداوند می فرماید: «قال تزرعون سبع سنین دأبا فما حصدتم فذروه فی سنبله الا قلیلا مما تاکلون؛ گفت: هفت سال با جدیت زراعت می کنید؛ و آنچه را درو کردید، جز کمی که می خورید در خوشه های خود باقی بگذارید (و ذخیره نمایید).» (یوسف/ 47)
حضرت یوسف (ع) با این بیان خواب پادشاه را تعبیر نمود که گفت: اما آن هفت گاو لاغر و آن هفت خوشه خشک، سالهای خشک و سخت است که در پیش دارید و اما هفت گاو چاق و هفت خوشه سبز سال های پربرکت و پرنعمتی است که در آن کشت می کنید. تدبیر آن جناب برای این پیش آمد حتمی این بود که می فرماید «تزرعون سبع سنین دأبا» یعنی هفت سال متوالی با جدیت و کوشش زراعت کنید. «فما حصدتم فذروه فی سنبله» پس هر مقدار که در این هفت سال درو گردید در همان خوشه خودش بگذارید و دانه را از پوست جدا نکنید. «الا قلیلا مما تاکلون» مگر اندکی را که به مصرف خوراکتان می رسانید.
از آیه شریفه نکات زیر قابل استفاده است:
1- آن جناب عالم به علم تعبیر خواب با تکیه بر ارتباط با غیب بوده است.
2- و نیز عالم به تدبیر امور اجتماعی بوده است به عبارت دیگر «مدیر و مدبر» بود یعنی نه تنها برنامه ریز و سیاست گذار بود، بلکه مدیر بسیار قوی نیز بود.
3- حلیم و بردبار و باگذشت بودن. بدین بیان که ایشان مدت زمان طولانی بود که بنابردستور وزیر پادشاه به اتهامی بی اساس زندانی شده و حرمتش رعایت نشده بود و هیچ فریادرسی در این حاکمیت برایش نبود. بنابراین براساس طبع انسانی جا داشت حالا که چرخش ایام نیاز شاه و مردم را به او انداخته است از مساعدت و همکاری با آنها خودداری کند. و دست به بهانه جویی بزند چنانچه معمولا عموم انسان ها تحت این شرایط چنین می کنند. اما الگوی یوسف غیر از این رویه مرسوم بود الگوی او نیکی در برابر بدی است او یک انسان مصلح و دلسوز است بنابراین هنگامی که احساس می کند خطری در پیش است که اجتماع را با نابودی روبرو می کند، با نگاهی واقع بینانه و حق گرایانه اولا: شاه مردم را از خطری که در پیش است مطلع می سازد.
ثانیا: بهترین راه حل را برای در امان بودن از آن تهدید قطعی عرضه می دارد.
ثالثا: وقتی تقاضا می کنند که خود او اداره امور جامعه را در این شرایط بحرانی به عهده بگیرد امتناع نمی کند و تقاضای آنها را می پذیرد و به بهترین شکل ممکن، با جدیت خاصی امور را رهبری می نماید و کشتی جامعه را در امواج سهمگین سکان داری می نماید.این است الگویی که آن حضرت در برخورد با خطرات اجتماعی و مسئولیت پذیری در برابر اجتماع از خود عرضه می دارد، در منطق او، قهر، منت گذاری، به من چه و شانه خالی کردن در برابر مسئولیت های سنگین اجتماعی راهی ندارد. البته آن جناب وقتی که می خواست از زندان خارج شود و مدیریتی را بپذیرد، ابتدا بی گناهی و پاکی خود را ثابت کرد سپس خارج شد و مشخص بود که این مسئله به هدف بهانه جویی از نپذیرفتن مسئولیت نبوده بلکه به اهداف دیگری می باشد که در آیه بعد مورد بررسی قرار می گیرد.
در تکمیل تعبیر خواب پادشاه و بیان رهنمون های لازم می فرماید: «ثم یاتی من بعد ذلک سبع شداد یاکلن ما قدمتم لهن الا قلیلا مما تحصنون؛ پس از آن، هفت سال سخت (و خشکی و قحطی) می آید، که آنچه را برای آن سال ها ذخیره کرده اید می خورند؛ جز کمی که (برای بذر) ذخیره خواهید کرد.» (یوسف/ 48)
بعد از گذشت هفت سال فراوانی، هفت سال شدت و قحطی خواهد آمد، در آن اطعمه جمع شده در سال های فراوانی را، به قدر سد جوع [رفع گرسنگی] بخورید مگر مقدار کمی از آن را که برای تخم و بذر محافظت می کنید.کلمه شداد، جمع شدید از ماده شدت است، به معنای صعوبت و دشواری چون در سال های قحطی و گرانی مردم در صعوبت و مشقتند. و کلمه «تحصنون» از ریشه «احصان» به معنای احراز و ذخیره کردن است و معنای آیه این است که پس از هفت سال فراوانی، هفت سال قحطی پدید می آید که برشما حمله می کنند و آنچه شما از پیش اندوخته کرده اید می خورند مگر اندکی را که انبار کرده و ذخیره نموده اید. و در ادامه می فرماید: «ثم یأتی من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون؛ سپس سالی فرا می رسد که باران فراوان نصیب مردم می شود، و در آن سال، مردم عصاره (میوه ها و دانه های روغنی را) می گیرند (و سال پربرکتی است).» (یوسف/ 49)
یغاث در «یغاث الناس» یا مشتق «غیث» است که به معنای باران است و یا مشتق از «غوث» است که به معنای یاری شدن از سوی خداست بر این اساس معنای آیه یا این است که باران فراوان نصیر مردم می شود، و یا این است که مردم در آن سال ها از ناحیه خدا یاری می شوند و از گرفتاری و مشت گرانی رهایی می یابند و نعمت و برکت برایشان نازل می شود. اما معنای اول با جمله بعدی «و فیه یعصرون» مناسب تر است. بعد از آنکه یوسف خواب پادشاه را برای فرستاده او تعبیر نمود و وی تعبیر خواب را به عرض شاه و اطرافیانش رساند، شاه مشتاق آن شد که این مطالب را از زبان یوسف بشنود از این رو خواستار آن شد که یوسف را از زندان آزاد کنند تا نزد او بیاید. که آیه بعد بیانگر این قصه است.

آزادی با عزت از زندان

خداوند می فرماید: «و قال الملک ائتونی به فلما جاءه الرسول قال ارجع الی ربک فسئله ما بال النسوة التی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم؛ پادشاه گفت: او را نزد من آورید. ولی هنگامی که فرستاده او نزد وی [= یوسف] آمد گفت: به سوی صاحبت بازگرد و از او بپرس ماجرای زنانی که دست های خود را بریدند چه بود؟ که خدای من به نیرنگ آنها آگاه است.» (یوسف/ 50)
چون فرستاده فرعون یعنی ساقی برگشت و تعبیر خواب و جواب یوسف را در محضر شاه و اشراف نقل کرد آنها را از این تأویل عجب آمد و دیدند که کلام خطیری است و دلالت بر کمال عقل و منتهای ذکاء و دانش و فضل گوینده و صاحب آن کلام می کند، در مقام تکریم او برآمدند و خواستند که از زبان خود او بشنوند و بهتر دیدند که خود او را احضار و شخص او را دیده و گفته او را بشنوند لذا آیه مبارکه می فرماید «پادشا گفت او را به نزد من آورید (تا خودم از او بشنوم)» اما چون فرستاده شاه به نزد یوسف آمد (و گفت شاه تو را می طلبد یوسف از رفتن به نزد شاه امتناع کرده) و گفت «به خدمت آقای خود یعنی شاه برگرد و از او بخواه تا بپرسد و تفحص و تحقیق کند که حال زنانی که (در مجلس زلیخا) دست های خود را بریدند چگونه بود؟ و چرا مرا متهم کرده و به زندان فرستادند؟ و چگونه من بر پادشاه وارد شوم با اینکه آلوده و متهم به تهمت باطله ای هستم که سزاوار من نبوده و نیست و از آن بری و بیزار می باشم. درخواست من این است که قبل از آنکه در محضر پادشاه حاضر شوم در این باب تحقیق شود تا قبل از خروج من از زندان بی گناهی من ثابت و محقق گردد و شاه مرا به نظر یک نفر بدسابقه ننگرد. همانا خدای من، پروردگار من (که دانای به اسرار پنهان و آشکار است) به مکر و حیله ای که آن زنان نسبت به من کرده اند داناست.»

یوسف (ع) در آستانه رفع اتهام

خداوند می فرماید: «قال ما خطبکن اذ راودتن یوسف عن نفسه قلن حاشا لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرأت العزیز الأن حصحص الحق ان راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین؛ (پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: به هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟ گفتند: منزه است خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم. (در این هنگام) همسر عزیز گفت: الان حق آشکار گشت. من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او از راستگویان است.» (یوسف/ 51)
پادشاه بنابر خواست یوسف جلسه ای تشکیل داد و زلیخا و سایر زنانی که با یوسف مراوده کرده بودند فراخواند و به آنان گفت: «آن هنگام که یوسف (را به طرف خودتان دعوت کردید) و از او کام خواستید، آیا از طرف یوسف نیز به طرف شما رغبت و میلی و یا خیانتی دیده شد؟» زنان به عصمت و عفت یوسف اقرار کرده و گفتند: «خدا از هرعیب و نقص منزه است، شهادت راست می دهیم ما در یوسف هیچ خیانت و گناه ندیدیم (زلیخا که دید زنان شهادت درست دادند فهمید اگر او هم اقرار نکند رسوا خواهد شد لذا اقرار کرد و گفت) الان حق در مرکز خود قرار گرفته ثابت شد که من از او کام خواستم و او را نزد خویش دعوت نمودم در حقیقت یوسف در عمل و گفتارش راستگو است.» خلاصه و تأویل آیه عبارت است از:
1- شهادت باید راست و صحیح باشد ولو به ضرر شخص تمام شود. 2- از اعتراف زلیخا و سایر زنان باید عبرت گرفت. 3- در برابر اتهامات باید صبر پیشه کرد تا موجبات فلاح و نجات آماده شود. 4- یوسف با صبر و بردباری و تحمل سختی ها خود را از کید و مکر زنان نجات داد.
در مورد معنای کلمه «حصحص» در جمله «الأن حصحص الحق» گفته اند یعنی حق واضح و هویدا گشت و این در جایی گفته می شود که کاشف و وسیله ظهور آن هویدا گردد. زلیخا که ریشه این فتنه بود با این سخن که گفت: «الأن حصحص الحق» به گناه خود اعتراف می نماید و یوسف را در ادعای بی گناهیش تصدیق می کند و می گوید: الان حق از پرده بیرون شد و روشن گردید و آن مطلب حق این است که من بنای مراوده و معاشقه را گذاشتم و او از راستگویان است، وی با این جمله گناه را به گردن خود انداخت و ادعای قبلی خود علیه یوسف را تکذیب کرد و به این هم اکتفا نکرد، بلکه به طور کامل او را تبرئه نمود که حتی در تمامی طول مدت مراوده من، رضایتی از خود نشان نداد و مرا اجابت نکرد. در اینجا برائت یوسف از هرجهت روشن می گردد.

حکمت درخواست یوسف از پادشاه

خداوند می فرماید: «ذلک لیعلم أنی لم أخنه بالغیب و ان الله لایهدی کید الخائنین؛ این سخن را به خاطر آن گفتم تا بداند من در غیاب او خیانت نکردم و خداوند مکر خائنان را هدایت نمی کند.» (یوسف/ 52)
بنابراین که این عبارت کلام یوسف (ع) باشد، «ذلک» اشاره به برگردانیدن فرستاده شاه است یعنی اینکه «من از زندان بیرون نیامدم و فرستاده شاه را نزد او برگردانیدم و از او درخواست کردم که درباره من و آن زنان داوری کند، برای این بود که عزیز بداند من به او در غیابش خیانت نکردم و با همسرش مراوده ننمودم.»
آری یوسف (ع) برای برگرداندن فرستاده شاه دو نتیجه ذکر کرده، یکی اینکه عزیز بداند که من به او خیانت نکرده ام، و او از یوسف راضی و خشنود شود، و از دل او هرشبهه ای زایل گردد. دوم اینکه بداند که هیچ خائنی به طور مطلق هیچ وقت به نتیجه ای که از خیانت خود در نظر دارد نمی رسد و دیری نمی پاید که رسوا می شود، و این سنتی است که خداوند همواره در میان بندگانش جاری ساخته، خیانت باطل است و باطل هم دوام ندارد و حق علیه آن ظاهر می شود. و گویا منظور یوسف (ع) از نتیجه دوم که گفت: «ان الله لایهدی کید الخائنین» و تذکر دادن آن به پادشاه مصر و تعلیم آن به وی این بود که به شاه بفهماند که وی از حقیقت داستان اطلاع دارد و چنین کسی که در غیاب عزیز به همسر او خیانت نکرده قطعا به چیز دیگری خیانت نمی کند و چنین کسی سزاوار است که برهرچیز، از جان و مال و عرض مردم امین شود و از امانتش استفاده کنند. آنگاه با فهماندن این که وی چنین امتیازی دارد زمینه را آماده کرد برای اینکه وقتی با شاه روبه رو می شود از او درخواست کند که او را امین براموال مملکت و خزینه های دولتی قرار دهد.

راز موفقیت یوسف (ع)

خداوند می فرماید: «و ما ابری نفس ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم؛ من هرگز خودم را تبرئه نمی کنم که نفس (سرکش) بسیار به بدی ها امر می کند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند. پروردگارم آمرزنده و مهربان است.» (یوسف/ 53)
این آیه تتمه گفتار یوسف (ع) است که قبلا گفته بود: «من او را در غیابش خیانت نکردم» و از این کلام بوی استقلال و ادعای حول و قوت می آید (یعنی من بودم که به چنین خیانتی آلوده نشدم) لذا فوری و بدون فوت وقت می فرماید آنچه من کردم و آن قدرتی که از خود نشان دادم به حول و قوه خودم نبود، بلکه هرعمل صالح و هرصفت پسندیده که دارم رحمتی است از ناحیه پروردگارم. و هیچ فرقی میان نفس خود با سایر نفوس که به حسب طبع، اماره به سوء و مایل به شهوات است نگذاشت بلکه گفت: من خود را تبرئه نمی کنم زیرا نفس، به طورکلی آدمی را به سوی بدی ها و زشتی ها وا می دارد مگر آنکه که پروردگارم ترحم کند.
از آیه شریفه چند نکته استفاده می شود:
1- توجه ویژه به توحید افعالی و مستقل نداشتن خود در اعمال و رفتار و ویژگی های فردی. «الا ما رحم ربی»
2- خضوع و خشوع و فروتنی و بین خود و دیگران فرق قایل نشدن و مغرور نشدن به عمل خود. «و ما ابری نفسی»
3- مراقب نفس بودن و خود را تحت هرشرایطی در خطر نفس داشتن و بی توجه نبودن به خطر نفس. «ان النفس لامارة بالسوء»
4- امیدوار بودن و استعانت از خدا در مقابل وسوسه های نفسانی. «الا ما رحم ربی، ان ربی غفور رحیم».

 

منـابـع

محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد 8 صفحه 138

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏9 صفحه 413

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏12 صفحه 229- 230

علی بن عثمان هجویری- تفسیر کشف الحقایق- جلد 2 صفحه 29- 31

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏11 صفحه 257-269، 273- 274، جلد 12 صفحه 230

عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد