ویژگیهای حضرت عیسی علیه السلام در قرآن (مقام)
فارسی 3741 نمایش |عـیـسـی مـسـیـح سـالـک صـراط مـسـتـقـیـم
خدای سبحان حضرت مسیح را از سالکان صراط مستقیم و از واصلان این حرم امن قرار داد و تفصیل این اجمال آن است که تنها راه بین مبدأ و منتهی که سبب وصول به مقصد است صراط مستقیم است و این صراط را خداوند صراط انبیا و مرسلین دانسته، آنها را اصحاب این صراط می شمارد. استناد این راه به سالک برای آن است که در طریقهای عادی و معمولی، راه، غیر از رونده است، ولی در مسیرهای متعالی راه همان رونده است. انسان در بیرون از خود سیر نمی کند، تا سالک از مسلک جدا باشد، زیرا انسان در عقیده و خلق و عمل سیر می کند که هر کدام از اینها مربوط به مرحله ای از مراحل سه گانه هستی انسان است.
کمال انسان به عقیده و خلق و عمل است، و این سه از او جدا نیست، زیرا «و أن لیس للإنسان إلا ما سعى؛ و این که براى انسان جز آنچه تلاش کرده نیست.» (نجم/ 39) رابطه عمل و عامل چنان قوی است که نه عمل عامل را رها می کند و نه عامل از عمل می تواند گریزان باشد: «إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم و إن أسأتم فلها؛ اگر نیکى کنید، به خود نیکى کرده اید و اگر بدى کنید به خود بد کرده اید.» (إسراء/ 7)
عمل مخصوص عامل است و عامل در رهن عمل است و این اختصاص هم وجودی است؛ قهرا سیر انسان سالک، در عقیده و خلق و عمل از حیطه ی هستی او بیرون نیست، و راه عین رونده است. از طرفی خداوند دین را صراط مستقیم معرفی کرده است: «قل إننی هدانی ربی إلى صراط مستقیم دینا قیما ملة إبراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین؛ بگو مسلما پروردگارم مرا به راه راست، دینى استوار که همان آیین ابراهیم حقگراست، هدایت نمود و او از مشرکان نبود.» (انعام/ 161) ولی پیمودن این صراط مستقیم مستلزم این است که انسان به اصول اعتقادی آن معتقد و به فضایل اخلاقی آن متخلق شود و به احکام آن عمل کند. پس صراط مستقیم چیزی جدا از حیطه ی نفس انسان نخواهد بود. قهرا انبیا که حقایق اعتقادی و اخلاقی و عملی را به خوبی شناخته و به آن معتقد و متخلق و به آنها عامل بودند، "اصحاب الصراط " هستند.
عیسای مسیح از برجسته ترین چهره هایی است که این راه را طی کرده و به مقام قرب نایل شده است و خدای سبحان قرب او را تأیید کرده است: «اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیها فی الدنیا و الآخرة و من المقربین؛ نامش مسیح عیسى بن مریم است مژده مى دهد که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان است.» (آل عمران/ 45)
پیمودن این راه محال نیست، از این رو به همه ی مؤمنان تعلیم داده شد که در نماز از خداوند مسئلت کنند که آنان را به راه راست که راه نعمت داده شدگان است هدایت کند: «اهدنا الصراط المستقیم* صراط الذین أنعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین؛ ما را به راه راست هدایت فرما. راه آنان که موهبتشان دادى، نه راه غضب شدگان و نه گمراهان.» (فاتحه/ 6- 7) و نعمت داده شدگان نیز در قرآن، پیامبران، صدیقان، شاهدان و صالحان معرفی شده اند: «الذین أنعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین؛ در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [يعنى] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند.» (نساء/ 69) بر این اساس است که هم یک زن عادی در سا یه ی تهذیب و تربیت می تواند "فضه" شده، در برخی از فضایل اهل بیت عصمت و طهارت (ع) که در سوره ی "هل أتی" آمده سهیم شود، و هم یک مرد عادی در سایه ی تهذیب و تزکیه می تواند "سلمان" شده، به مقام "سلمان منا أهل البیت" نایل گردد. بنابراین خدای سبحان سیره ی انبیا را بازگو می کند تا دیگران با تأسی به آنان، اصحاب صراط مستقیم و اصحاب الجنة شوند.
عیسى (ع) بنده خدا و پیامبر خدا
خداوند در سوره مریم می فرماید: «قال إنى عبد الله ءاتئنى الکتاب و جعلنى نبیا؛ [کودک] گفت: منم بنده ى خداوند که به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.» (مریم/ 30) عیسى (ع) سخن خود را با جمله "إنی عبد الله" آغاز نمود تا به عبودیت خود براى خدا اعتراف نموده، از غلو غلو کنندگان جلوگیرى کند و حجت را بر آنان تمام سازد، هم چنان که در آخر کلامش گفت «و إن الله ربی و ربکم فاعبدوه؛ در حقيقت خداوند پروردگار من و پروردگار شماست پس او را بپرستيد.» (آل عمران/ 51) و در جمله "آتانی الکتاب" از دادن خدا کتاب را به او خبر داد، و ظاهرا مقصود از آن همان انجیل است، و در جمله "و جعلنی نبیا" به نبوت خود اعلام فرمود. عیسى (ع) در آن روز تنها نبى بوده، و بعدها خداوند او را به رسالت برگزیده، و از ظاهر کلامش بر مى آید که در همان روز کتاب و نبوت داده شده، نه اینکه بخواهد از آینده خبر دهد.
عیسی (ع) داراى مقام امامت
خداوند می فرماید: «و إذ أخذنا من النبین میثاقهم و منک و من نوح و إبراهیم و موسى و عیسى ابن مریم و أخذنا منهم میثاقا غلیظا؛ و [یاد کن] هنگامى را که از پیامبران پیمان گرفتیم و از تو و از نوح و ابراهیم و موسى و عیسى بن مریم، و از [همه] آنان پیمانى استوار گرفتیم [که در تکلیف رسالت کوتاهى نکنند].»(احزاب/ 7)
اضافه میثاق به ضمیرى که به انبیاء بر مى گردد، خود دلیل است بر اینکه مراد از میثاق انبیاء، میثاق خاص به ایشان است، هم چنان که بردن نام پیغمبران به لفظ انبیاء این معنا را مى فهماند، که میثاق پیغمبران میثاقى است که با صفت نبوت آنان ارتباط دارد، و غیر از آن میثاقى است که از عموم بشر گرفته و آیه: «و إذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم على أنفسهم أ لست بربکم قالوا بلى؛ و چون پروردگارت از بنى آدم از پشتشان ذریه ایشان را بگرفت، و ایشان را گواه علیه خودشان کرد، که آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آرى.» (اعراف/ 172) از آن خبر مى دهد و مسأله میثاق گرفتن از انبیاء در جاى دیگر نیز آمده، و فرموده: «و إذ أخذ الله میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمة ثم جاءکم رسول مصدق لما معکم لتؤمنن به و لتنصرنه قال أ أقررتم و أخذتم على ذلکم إصری قالوا أقررنا؛ و چون خدا میثاق انبیاء از ایشان بگرفت که وقتى که کتابى و حکمتى به شما دادم و رسولى دیگر آن را که نزد شما است تصدیق کرد باید بدان ایمان بیاورید و آن را یارى کنید، آن گاه پرسید آیا قرار کردید و تحمل این تکلیف را پذیرفتید؟ گفتند آرى اقرار داریم.» (آل عمران/ 81)
آیه مورد بحث هر چند بیان نکرده که آن عهد و میثاقى که از انبیاء گرفته شده چیست، و تنها به طورى که گفتیم اشاره اى دارد به اینکه عهد مزبور چیزیست مربوط به پست نبوت، لیکن ممکن است از آیه دیگرى که از سوره آل عمران نقل کردیم استفاده کرد که آن میثاق عبارت است از وحدت کلمه در دین و اختلاف نکردن در آن، هم چنان که آیه «إن هذه أمتکم أمة واحدة و أنا ربکم فاعبدون؛ این است دین شما که دینى است واحد، و منم پروردگار شما پس مرا بپرستید.» (انبیاء/ 92) و آیه «شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذی أوحینا إلیک و ما وصینا به إبراهیم و موسى و عیسى أن أقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه؛ براى شما از دین همان را تشریع کرد که نوح را بدان سفارش فرمود، و آنچه به تو وحى کردیم، و به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش نمودیم، این است که دین را برپا دارید، و در آن اختلاف مکنید.» (شورى/ 13) نیز بدان اشاره نموده است.
در آیه مورد بحث "نبیین" را به لفظ عام آورد، تا شامل همه شود، آن گاه از بین همه آنان پنج نفر را با اسم ذکر کرده، و به عموم انبیاء عطف کرده، فرموده: از تو و از نوح و ابراهیم و موسى و عیسى بن مریم، و معناى عطف این پنج نفر به عموم انبیاء این است که ایشان را به خاطر خصوصیاتى که دارند از بین انبیاء بیرون کرده و به خصوص ذکر نموده است، پس گویا فرموده: و چون از شما پنج نفر و از سایر انبیاء میثاق گرفتیم، چنین و چنان شد. و اگر به این اسلوب، این پنج نفر را اختصاص به ذکر داد، تنها به منظور تعظیم و احترام ایشان است، چون شانى عظیم و مقامى رفیع داشتند، براى اینکه اولوالعزم و صاحب شریعت و داراى کتاب بودند، و به همین ملاک بود که چهار نفر از ایشان را به ترتیب عصرشان ذکر کرد، ولى رسول خدا (ص) را بر آنان مقدم داشت، با اینکه آن جناب از لحاظ عصر آخرین ایشان بود، براى اینکه آن جناب برترى و شرافت و تقدم بر همه آنان دارد.
«و أخذنا منهم میثاقا غلیظا» این جمله تاکید میثاق مذکور است، مى خواهد بفرماید: پیمان مزبور بسیار غلیظ و محکم بود، نظیر آیه «و لما جاء أمرنا نجینا هودا و الذین آمنوا معه برحمة منا و نجیناهم من عذاب غلیظ؛ همین که امر ما بیامد، هود و آنهایى که با او ایمان آورده بودند، به رحمت خود از عذابى غلیظ نجات دادیم.» (هود/ 58)
عیسی (ع) از اصطفا شدگان
خداوند می فرماید: «إن الله اصطفى ءادم و نوحا و ءال إبراهیم و ءال عمران على العالمین؛ همانا خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برگزید.» (آل عمران/ 33) این نوعى اختیار و برگزیدن آنان در یک یا چند امر است که دیگران با آنان در این امور شرکت ندارند. ظاهرا مراد از آل عمران دودمان عمران پدر مریم باشد، و کلمه "مریم ابنة عمران" در قرآن کریم مکرر آمده، و اما عمران پدر موسى حتى در یک مورد هم ذکر نشده و اگر شده به طورى ذکر نشده که متعین در پدر موسى باشد، و این خود مؤید همین احتمال است که مراد از وى عمران پدر مریم (ع) باشد، و بنابراین مراد از آل عمران عبارت مى شود از مریم و عیسى (ع) یا آن دو با همسر عمران.
عیسی (ع) دارای طــهــارت روح
قرآن مجید بیش از بیست صفت از اوصاف برجسته ی ولایت و اوصاف اولیای خدا را برای عیسی (ع) برشمرده است که راه نیل به آنها طهارت روح است کسی که راه طهارت را طی کرده است می تواند از این اوصاف برخوردار باشد. همان طور که درباره ی تطهیر مریم (ع) می فرماید: «ان الله اصطفیک وطهرک و اصطفیک علی نساء العالمین؛ و هنگامى که فرشتگان گفتند: اى مریم! خداوند تو را برگزید و پاکیزه داشت و تو را بر زنان جهان برترى داد.» (آل عمران/ 42) درباره ی تطهیر حضرت مسیح از کفار هم می فرماید: «اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک ورافعک الی ومطهرک من الذ ین کفروا و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الی یوم القیامة ثم إلی مرجعکم فأحکم بینکم فیما کنتم فیه تختلفون؛ آن گاه که خدا فرمود: اى عیسى! من تو را برگرفته و به سوى خود بالا مى برم و تو را از [آلودگى] کافران پاک مى سازم و پیروان تو را تا روز قیامت فوق کافران قرار مى دهم، سپس بازگشت شما به سوى من است، پس در آنچه بر سر آن اختلاف داشتید در میانتان داورى مى کنم.» (آل عمران/ 55)
از این که به عنوان بشارت فرمود: "پیروان عیسی مسیح همواره بر کفار پیروزند"، استفاده می شود که پیروان او نیز صاحبان کمال طهارت خواهند بود. هر کس طاهر بود، راه عیسوی را طی کرده است و بر دیگران پیروز است. این وعده ی خداست، که قبل از ظهور اسلام حواریون و دیگران مشمول آن بودند و بعد از ظهور اسلام مسلمانان واقعی راه حضرت عیسی را طی کرده اند، زیرا آنچه را که عیسای مسیح آورده بود اسلام آورد و مسلمین هم همان راه را طی کرده اند. از آیه: «الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الی یوم القیامة؛ و پیروان تو را تا روز قیامت فوق کافران قرار مى دهم.» (آل عمران/ 55) می توان استفاده کرد که همواره نظام جهان بر ا ین است که پیمودن راه طهارت عامل پیروزی بر کفار است و این وعده خداست. باید توجه داشت که منظور از این ظفر پیروزی سیاسی و غلبه حکومت است نه پیروزی علمی و استدلال، زیرا اگر مقصود، پیروزی حجت مسیح و پیروان او بر دلیل کفار بود دیگر نمی فرمود: من تو را متوفی می کنم و تو را به سمت خودم بالا می برم و آنگاه دلیل پیروانت را بر دلیل کفار پیروز می کنم، چون دلیل پیروزی پیروان عیسی غیر از دلیل خود عیسی نبود و دلیل پیروان که همان دلیل مسیح است همواره بر دلیل کفر پیروز است. معلوم می شود مراد از پیروزی، پیروزی حکومت و نظام سیاسی است.
پیامبری به سوی بنی اسرائیل
در این که آیا رسالت مسیح مخصوص بنی اسرائیل بوده یا دایره ی آن گسترده تر بود، موضوع مستقلی است که خارج از موضوع این مقاله است. ولی ظاهر آیات حاکی از قول نخست است؛ چنان که می فرماید: «و رسولا إلی بنی إسرائیل؛ او فرستاده ی ما به بنی اسرائیل است.» (آل عمران/ 48) ظاهر این عبارت این است که عیسى (ع) تنها مبعوث بر بنى اسرائیل بوده است هم چنان که از آیات راجع به حضرت موسى (ع) هم بر مى آید که آن جناب نیز تنها مبعوث بر بنى اسرائیل بوده و از سوى دیگر هم چنانکه در آیه: «کان الناس أمة واحدة فبعث الله النبیین؛ مردم یک گروه بودند خدا رسولان را فرستاد.» (بقره/ 213) مطرح شده، عیسى هم مانند موسى از انبیاى اولوالعزم بوده که بر تمامى اهل دنیا مبعوث شده اند.
البته فرق است میان "رسول" و "نبى"، نبوت منصب بعثت و تبلیغ است و رسالت سفارت خاصه اى است که دنبالش ضامن اجرایى هست و آن عبارت است از قضاى الهى و داورى خدایى بین مردم یا به بقا و نعمت و یا به هلاکت و زوال نعمت، هم چنان که آیه زیر آن را افاده نموده و مى فرماید: «و لکل أمة رسول فإذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط؛ براى هر امتى رسولى است همین که رسولشان آمد در بینشان به قسط حکم مى شود.» (یونس/ 47) و به عبارتى دیگر نبى انسانى است که از طرف خداى تعالى مبعوث مى شود براى اینکه احکام دین را براى مردم بیان کند و اما رسول عبارت است از انسانى که مبعوث مى شود براى اداى بیانى خاص که دنبالش یا هلاکت است اگر آن را رد کنند و یا بقا و سعادت است اگر آن را قبول کنند، هم چنان که این معنا از گفتگویى که قرآن کریم از رسولانى چون نوح و هود و صالح و شعیب و دیگر رسولان با قوم خود حکایت نمود کاملا به دست مى آید.
وقتى مطلب از این قرار باشد لازم نیست که رسالت یک رسول به سوى قومى معین بعثت به سوى همان قوم باشد و لا غیر، بلکه ممکن است رسالتش به سوى قومى خاص باشد، ولى بعثت و نبوتش به سوى تمامى بشر باشد، هم چنان که در موسى و عیسى ع چنین بود. و شواهدى که از قرآن کریم بر این معنا وجود دارد یکى دو تا نیست، از آن جمله در مورد رسالت موسى به سوى فرعون مى فرماید: «اذهب إلى فرعون إنه طغى؛ به جانب فرعون روانه شو که وى در کفر، سخت طغیان کرده است.» (طه/ 24)، و در عین حال مى بینیم ساحران فرعون به موسى ایمان آوردند و گفتند: «آمنا برب هارون و موسى؛ ما به خداى موسى و هارون ایمان آوردیم.» (طه/ 70) و به طورى که از ظواهر آیات بر مى آید ایمانشان هم قبول شده، با اینکه از بنى اسرائیل نبودند و درباره دعوت قوم فرعون با اینکه از بنى اسرائیل نبودند فرموده: «و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون، و جاءهم رسول کریم؛ ما قبل از اینان قوم فرعون را آزمودیم و رسولى کریم ایشان را دعوت کرد.» (دخان/ 17) و نظیر این آیات در دلالت بر عمومیت بعثت آن جناب ایمان آوردن امت هاى بسیارى از غیر بنى اسرائیل، قبل از بعثت رسول خدا (ص) به آن جناب است، مانند مردم روم و امت هاى بزرگى از غربى ها، از قبیل: فرانسویان و اطریش و بورسا و انگلستان و امت هایى از شرقیین، چون نجران به وى گرویده بودند با اینکه از بنى اسرائیل نبودند و قرآن کریم در هیچ آیه اى که سخن از نصارا دارد دیده نمى شود که روى سخن را متوجه خصوص نصاراى بنى اسرائیل کرده باشد، بلکه اگر مدح مى کند عموم نصارا را مدح مى کند و اگر مذمت هم مى کند عموم را مذمت مى کند.
منـابـع
محمد خزائلي-اعلام قرآن- صفحه445
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 365 و 412
سایت اندیشه قم- مقاله حضرت عیسی (ع) در قرآن
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 3 ص 302- 315، جلد 14 ص 54- 55 و 62؛ جلد 2 ص 490، جلد 5 ص 221، جلد 16 ص 416- 417، جلد 19 ص 304 و 426، جلد 18 ص 176
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 ص 549- 560، جلد 13 ص 54-56، جلد 24 ص 72، جلد 21 ص 100
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 ص 370 و 243- 258، جلد 4 ص 275
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 133-132
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها