معاد و رجعت در اسلام و تناسخ در آیین هندو (مقایسه تناسخ با رجعت)
فارسی 3935 نمایش |پاسخ به سه پرسش
1- رابطه تناسخ و مسخ
نخستین پرسشی که در این جا مطرح است این است که به گواهی قرآن در امت های پیشین مسخ رخ داده است و گروهی از تبهکاران به صورت خوک و میمون در آمده اند آیا این، گواه بر این معنا نیست که نفس انسانی آنان از بدن آنها جدا شده و بر بدن چنین حیوانات کثیف تعلق گرفته است. قرآن در این زمینه می فرماید: «قل هل أنبئکم بشر من ذلک مثوبة عند الله، من لعنه الله و غضب علیه و جعل منهم القردة و الخنازیر و عبد الطاغوت اولئک شر مکانا و اضل عن سواء السبیل»؛ «بگو شما را به کیفری بد نزد خدا آگاه سازم، آنان کسانی هستند که خدا آنها را از رحمت خود دور کرده و بر آنها خشم گرفته و برخی از آنان را به صورت میمون و خوک درآورده است و کسانی که طاغوت را به اطاعت خود پرستش کرده اند، آنان جایگاه بدی دارند و از طریق حق منحرف تر می باشند.(مائده/ 60) و نیز می فرماید: «فلما عتوا عما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قردة خاسئین» « وقتی از آنچه که بازداشته شده بودند سرپیچیدند فرمان دادیم که به صورت میمونهای پست در آئید.(اعراف/ 166).
پاسخ سوال
اساس تناسخ را دو چیز تشکیل می دهد:
الف: وجود دو بدن: بدنی که روح و نفس از آن منسلخ شود و بدنی که روح پس از مفارقت، به آن تعلق گیرد، حالا این بدن دوم سلول نباتی و نطفه حیوانی باشد و یا جنین انسانی و یا یک حیوان کامل عیار.
ب: واپس گرائی نفس، و انحطاط آن از کمال پیشین به درجه پست تر، همچنان که این مسئله آنگاه که به سلول نباتی یا نطفه حیوانی یا جنین انسانی تعلق گیرد، تحقق پیدا می کند. ولی در مورد سئوال هیچ یک از دو شرط محقق نیست، نه از تعدد بدن خبری هست، و نه از نزول نفس از کمال خود به مقام پست تر. اما تعدد بدن نیست زیرا فرض این است که همان انسانهای طغیانگر به فرمان خدا به صورت میمون و خوک در آمده اند و لباس ظاهر انسانی را از دست داده و لباس ظاهر حیوانی بر خود پوشیده اند و در حقیقت یک بدن بیش وجود نداشت، چیزی که هست شکل ظاهری آنان تغییر یافت. و اما مسأله انحطاط نفس، آن نیز منتفی است زیرا هدف از عمل، کیفر دادن این گروه است که خود را به صورت دوم (میمون و خوک) ببینند، و سخت ناراحت شوند و این دگرگونی ظاهری به عنوان کیفر در آنها تحقق پذیرفت و اگر نفس آنان از مقام انسانی به مرتبه حیوانی تنزل می کرد و درک آنان در حد درک حیوانی می بود، مسأله کیفر منتفی می گردید، کیفر در صورتی است که آنان با شعور انسانی و ادراک پیشین خود به ظاهر و به پیکر ممسوخ خود بنگرند، و سخت در رنج و تعب باشند و گرنه اگر نفس آنان در حد یک نفس حیوانی مانند خوک و میمون تنزل نماید، هرگز از نگرش به ظاهر خود رنج نبرده، بلکه از آن شادمان می بودند. قرآن به این حقیقت اشاره کرده می فرماید: «فجعلناها نکالا لما بین یدیها و ما خلفها و موعظة للمتقین»؛ «ما آن را کیفری برای گناهان پیش از (نهی از شکار ماهی از دریا) و گناهان پسین آنها، قرار دادیم و عبرتی برای پند گیران»، (بقره/ 66). هدف از این کار، کیفر و عقوبت آنان بود و در عین حال برای دیگران مایه عبرت و پند، و هدف اول در صورتی تحقق می پذیرد که حالات روانی، انسانی آنان محفوظ بماند. و به دیگر سخن واقعیت مسخ این بود که آنان با داشتن مقام انسانیت به شکل میمون در آیند نه اینکه علاوه بر تغییر صورت ظاهری، انسانیت آنان مسخ و باطل گردد و روح خوکی و میمونی به بدن آنان تعلق گیرد.
تفاوت مسخ و تناسخ
مسخ با تناسخ اصطلاحى فرق اساسى دارد. زیرا در تناسخ، روح پس از جدایى از بدن خویش، به «جنین» یا بدن دیگر تعلق مى گیرد، ولى در مسخ روح از بدن جدا نمى شود، بلکه تنها شکل و صورت بدن تغییر مى کند، تا انسان تبهکار خود را به صورت میمونو خنزیر دیده و از آن رنج ببرد. به تعبیر دیگر، نفس انسان تبهکار از مقام انسانى به مقام حیوانى تنزل نمى کند. چه، اگر چنین بود، انسانهاى مسخ شده رنج و کیفر خویش را ادراک نمى کردند، در حالیکه قرآن مسخ را به عنوان «نکال» و عقوبت افراد گنهکار تعریف مى کند. در این مورد تفتازانى مى گوید: «حقیقت تناسخ این است که نفوس انسانها پس از جدایى از بدن در همین دنیا به منظور تدبیر و تصرف در بدنهاى دیگر، به آنها تعلق گیرد، نه اینکه شکل بدن عوض شود، چنانکه در مسخ چنین است». علامه طباطبائى نیز مى گوید: «انسانهاى مسخ شده، انسانهایى هستند که با حفظ روح بشرى صورتا مسخ شده اند، نه اینکه نفس انسانى آنها نیز مسخ شده و به نفس بوزینه تبدیل گردیده است». وی در تفسیر آیه 163 سوره اعراف می گوید: "مسخ" یا به تعبیر دیگر "تغییر شکل انسانى به صورت حیوان" مسلما موضوعى بر خلاف جریان عادى طبیعت است، البته "موتاسیون" و جهش و تغییر شکل حیوانات به صورت دیگر در موارد جزئى دیده شده است، و پایه هاى فرضیه تکامل در علوم طبیعى امروز بر همان بنا نهاده شده، ولى مواردى که در آن موتاسیون و جهش دیده شده صفات جزئى حیوانات است، نه صفات کلى، یعنى هرگز دیده نشده است که نوع حیوانى بر اثر "موتاسیون" تبدیل به نوع دیگر شود، بلکه خصوصیاتى از حیوان ممکن است دگرگون گردد، و تازه جهش در نسلهایى که به وجود مى آیند دیده مى شود، نه اینکه حیوانى که متولد شده است با جهش تغییر شکل دهد، بنابراین دگرگون شدن صورت انسان یا حیوانى به صورت نوع دیگر امرى است خارق العاده. اما مسائلى بر خلاف جریان عادى طبیعى وجود دارد، گاهى به صورت معجزات پیامبران و زمانى به صورت اعمال خارق العاده اى که از پاره اى از انسانها سر مى زند، هر چند پیامبر نباشند (که البته با معجزات متفاوت است) بنا بر این پس از قبول امکان وقوع معجزات و خارق عادات، مسخ و دگرگون شدن صورت انسانى به انسان دیگر مانعى ندارد. وجود چنین خارق عاداتى نه استثناء در قانون علیت است نه بر خلاف عقل و خرد، بلکه تنها یک جریان "عادى" طبیعى در اینگونه موارد شکسته مى شود که نظیرش را در انسانهاى استثنایى کرارا دیده ایم. بنا بر این هیچ مانعى ندارد که مفهوم ظاهر کلمه "مسخ" را که در آیه فوق و بعضى دیگر از آیات قرآن آمده است بپذیریم و بیشتر مفسران هم همین تفسیر را پذیرفته اند. ولى بعضى از مفسران که در اقلیت هستند معتقدند که مسخ به معنى "مسخ روحانى" و دگرگونى صفات اخلاقى است، به این معنى که صفاتى همانند میمون یا خوک در انسانهاى سرکش و طغیانگر پیدا شد، رو آوردن به تقلید کورکورانه و توجه شدید به شکم پرستى و شهوت رانى که از صفات بارز این دو حیوان بود در آنها آشکار گشت. اینکه بعضى ایراد کرده اند که مسخ بر خلاف قانون تکامل و موجب بازگشت و عقب گرد در خلقت است، درست نیست، زیرا قانون تکامل مربوط به کسانى است که در مسیر تکاملند، نه آنها که از مسیر انحراف یافته و از محیط شرائط این قانون به کنار رفته اند، فى المثل یک انسان سالم در سنین طفولیت مرتبا رشد و نمو مى کند اما اگر نقائصى در وجود او پیدا شود، ممکن است نه تنها رشد و نموش متوقف گردد بلکه رو به عقب برگردد، و نمو فکرى و جسمانى خود را تدریجا از دست بدهد. ولى در هر حال باید توجه داشت که مسخ و دگرگونى جسمانى متناسب با اعمالى است که انجام داده اند، یعنى چون عده اى از جمعیت هاى گنهکار بر اثر انگیزه هواپرستى و شهوت رانى دست به طغیان و نافرمانى خدا مى زدند و جمعى با تقلید کورکورانه کردن از آنها، آلوده به گناه شدند، لذا به هنگام مسخ، هر گروه به شکلى که متناسب با کیفیت اعمال او بوده ظاهر مى شده است.
2- رابطه تناسخ و رجعت
پیش از برپائی رستاخیز گروهی از تبهکاران به این دنیا باز گردانده می شوند و بنابر بعض از روایات گروهی از نیکوکاران نیز در همین شرائط به این جهان بازگردانده می شوند، و در نتیجه روح آنان بار دیگر به بدن دنیوی آنها تعلق می گیرد، اکنون سئوال می شود تفاوت این نوع بازگشت با تناسخ چیست؟
رجعت در فرهنگ شیعه
رجعت در لغت به معنى بازگشت است، و مقصود از آن در فرهنگ شیعه، بازگشت گروهى ازامت اسلامى پس از ظهور حضرت مهدى (عج) و قبل از برپایى قیامت به دنیاست. گواه روشن بر وجود رجعت، پیش از هر چیز قرآن کریم است که در آیه 84 سوره نمل می فرماید: «یوم نحشر من کل أمة فوجا ممن یکذب بآیاتنا فهم یوزعون»؛ «روزى که از هر ملتى گروهى از آنان را که آیات ما را تکذیب می کردند زنده می س کنیم و آنان بازداشت می شوند»، (نمل/ 84) و در آیه 87 مى فرماید: «و یوم ینفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الأرض الا من شاء الله و کل اتوه داخری»؛ «روزى که در صور دمیده شود، همه کسانى که در آسمانها و زمین هستند مگر آن کس را که خدا بخواهد به شدت می ترسند (از شدت ترس جان دهند آنگاه زنده شده) و همگان با ذلت نزد او حاضر می شوند»، (نمل/ 87)، چنانکه می بینیم، آیات فوق از دو روز سخن گفته و «یوم» دوم را بر «یوم» نخست عطف نموده است. افزون بر این، در روز نخست، تنها از زنده شدن گروهى خاص سخن به میان آورده و در روز دوم از مرگ همه انسانها یاد کرده است. از ملاحظه مجموع این نکات در می یابیم که روز نخست غیر از روز قیامت بوده و آن دو با هم فرق دارند. آیه نخست از زنده شدن گروهى خاص سخن می گوید، و چنین روزى طبعا نمی تواند روز رستاخیز باشد. زیرا در آن روز همه انسانها پس از نفخ صور زنده می شوند، چنانکه می فرماید: «إن کل من فی السموات و الأرض إلا آتى الرحمن عبدا... و کلهم آتیه یوم القیامة فردا»؛ «همه کسانى که در آسمانها و زمین هستند با حال تسلیم به محضر خداى مهربان در می آیند و همه آنان در روز قیامت تنها نزد او حاضر می گردند»، (مریم/ 93). نیز در آیه دیگر در وصف قیامت می فرماید: «و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا»؛ «آنان را براى حساب گرد می آوریم، و یک تن را هم رها نمی کنیم».(کهف/47). نتیجه اینکه، از مقایسه دو آیه سوره نمل و اختلاف آنها در مضمون، باید گفت که جهان در انتظار دو روز است که در یکى تنها برخى از انسانها محشور می شوند و در دیگرى همه انسانها. روایات شیعه، روز نخست را مربوط به پس از ظهور حضرت مهدى و قبل از رستاخیز می داند. بازگشت گروهى از صالحان و یا تبهکاران قبل از رستاخیز امر شگفت آورى نیست، زیرا در امتهاى پیشین نیز گروهى پس از مرگ بار دیگر زنده شده و پس از مدتى براى بار دوم در گذشته اند. بازگشت گروهى به این جهان نه مخالف حکم عقل است، و نه معارض با نقل، زیرا به صریح قرآن در امتهاى پیشین چنین واقعه اى رخ داده، و این خود بهترین گواه بر امکان آن است. و این نیز که برخى پنداشته اند رجعت با تناسخ یکسان است، تصورى کاملا بی پایه است، زیرا تناسخ آن است که نفس پس از مرگ بار دیگر حیات خویش را از نطفه آغاز کند و یا به بدن دیگرى تعلق بگیرد. حال آنکه در رجعت هیچیک از این دو امر باطل وجود ندارد. حکم رجعت از این جهت بسان زنده شدن مردگان در امتهاى پیشین، و معاد جسمانى در قیامت بوده و در حقیقت جلوه اى کوچک از رستاخیز نهایى است که در آن همه انسانها بدون استثناء زنده می شوند.
مقایسه تناسخ با رجعت
بازگشت این گروه به این جهان با احیاء مردگان به وسیله حضرت مسیح، تفاوتی ندارد، تمام پیروان قرآن و پیروان آئین مسیح بر معجزه های او در این مورد صحه نهاده اند، و هیچ کس فکر نکرده است که احیاء مردگان از مقوله تناسخ می باشد بلکه آن را معجزه و کرامت نامیده اند، بنابر این بازگشت گروهی از تبهکاران و نیکوکاران به دنیا، حالت احیاء مردگان توسط مسیح را دارد و هیچ ارتباطی به مسأله تناسخ ندارد زیرا محور تناسخ تعدد بدن و تنزل نفس از مقام انسانی است و در احیاء مردگان نه تعدد بدن وجود دارد و نه نفس از مقام شامخ خود به مقام پائین تر تنزل می یابد، بلکه نفس به همان بدنی که ترک کرده و با او هماهنگی کامل داشته و دارد تعلق می گیرد بنابراین در مسأله رجعت هم بدن یکی است و هم نفس، بدن همان است که قبل از مرگ، مورد تعلق تدبیر روح بود، و نفس هم همان نفس و روح انسانی است که در گذشته مدبر بدن بوده است و در رجعت و بازگشت به بدن در این دنیا هرگز نفس، فعلیتهای خود را از دست نمی دهد، و به صورت تنزل یافته، تعلق به بدن پیدا نمی کند تا گفته شود حرکت ارتجاعی از فعلیت به قوه یا به مراتب نازل تر، محال است بلکه با همان فعلیت هائی که در زمینه سعادت یا شقاوت کسب نموده است بار دیگر به بدن دنیوی تعلق تدبیر پیدا می کند. به هر حال تناسخ، انتقال نفوس انسانی از بدنی به بدن دیگر می باشد و این انتقال میتواند به مرتبه بالاتر باشد (تناسخ صعودی) و یا مرتبه پایین تر (تناسخ نزولی) و یا انتقال عرضی. دلائل متعددی که از سوی حکماء اسلامی ارائه شده، بعضی مبطل جمیع اقسام تناسخ است، مانند برهان قوه و فعل، که خلاصه آن این است: پذیرفتن تناسخ به معنای پذیرفتن اتحاد امر بالفعلی است که نفس مفارق می باشد با چیزی که بالقوه است (بدن دوم که تازه استعداش تمام شده و مهیای پذیرفتن نفس است) و این واضح البطلان است. و اگر تناسخ در جهت نزول را قائل شویم باید حرکت ارتجاعی در وجود از اشد به انقص را بپذیریم که جدا محال است. تناسخ صعودی را نیز نمیتوان پذیرا شویم چرا که معنای آن این است که نفس حیوان صامت که منطبع رد بدن و غیرمجرد است و ابزار ترقی به رتبه انسانیت را ندارد غل و زنجیر شهوت و غضب بر دست و پای او بسته شده توانسته است دگرگون شده و به مرتبه بالاتر صعود کند. و غضب بر دست و پای او بسته شده توانسته است دگرگون شده و به مرتبه بالاتر صعود کند. و اما رجعیت که به معنای بازگشت نفوس مفارق به ابدان دنیوی خود پیش از قیامت می باشد ارتباطی با تناسخ باطل ندارد چرا که رجعت سخن از تعلق مجدد روح به بدن خود میکند بعد از قطع علاقه، و باید بدانیم که ارتباط نفس با بدن عبارت است از قوت وجود و غلبه و چیرگی او بر بدن و مرگ به معنای عدم اعمال این برتری است نه نفی آن و واضح است که هرگاه نفس، توجهش را به بدن معطوف سازد متنعی برای حیات مجدد او در همین عالم ماده نخواهد بود و از طرف دیگر دلائل فراوان نقلی بعد از اثبات امکان رجعت وقوع آنرا حتمی می سازد.
نتیجه
رجعت، به عقیده اکثر علماى شیعه امامیه، این است که عده اى از اهل ایمان و کفر در آخر الزمان بار دیگر به این جهان باز خواهند گشت و بازگشت آنان مانند احیاى مردگان است که به وسیله حضرت مسیح (ع) صورت مى گرفت و یا بسان زنده شدن عزیر پس از یک صد سال. بنابراین، عقیده به رجعت، هیچ ربطى به مسئله تناسخ ندارد.
3- سنت الهی و بازگشت انسان به این دنیا
قرآن کریم در مواردی از احیاء مردگان و بازگشت نفوس (اعم از انسان و غیر انسان) پس از مفارقت از بدن به این دنیا گزارش می دهد. نمونه های قرآنی احیاء مردگان عبارتند از:
1ـ زنده شدن پرندگان توسط ابراهیم.
2ـ زنده شدن عزیر و الاغ او.
3ـ مقتولی از بنی اسرائیل.
4ـ احیاء مردگان توسط حضرت عیسی.
5ـ زنده شدن هفتاد نفر از قوم موسی.
6ـ زنده شدن گروهی از بنی اسرائیل پس از مرگ آنان به هنگام مسافرت.
حال سئوالی که مطرح می شود این است که آیا بازگشت روح به بدن در این دنیا از نظر سنت الهی چگونه است؟ پاسخ این است که سنت الهی در مورد زندگی و مرگ انسان، این است که پس از انتقال انسان به عالم برزخ، بار دیگر به این جهان باز نگردد جز در موارد استثنائی مانند احیاء مردگان به واسطه مسیح یا رجعت پیش از قیامت و نظائر آن، و خدا در قرآن به این سنت کلی اشاره کرده می فرماید:«حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعونی لعلی اعمل صالحا فیما ترکت، کلا انها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون»؛ «لحظه ای که پیک مرگ به سراغ یکی از آنان می آید می گوید: پروردگارا مرا به دنیا بازگردان تا عمری را که ضایع کرده ام، با عمل صالح جبران نمایم، خطاب می آید «کلا» نه، دیگر بازگشتی نیست و این سخنی است که او گوینده آن است و سودی در آن نیست، پیش روی او تا روز قیامت مانعی است که از رجوع او جلوگیری می کند، (مؤمنون/100-99).
منـابـع
شیخ طبرسی- تفسیر مجمع البیان- جلد 1- صفحه 130
سيد محمدحسين طباطبائي- تفسیر المیزان- جلد 1- صفحه 210
جعفر سبحانى- منشور عقاید امامیه- صفحه 193 و صفحه 239
مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 6- صفحه 426-425
جعفر سبحانی - منشور جاوید- جلد 9
چکیده پایان نامه ایرج حافظی- دانشگاه قم- دانشکده علوم انسانی- 1377
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها