موسس و زمینه‌های پیدایش فرقه کرامیه

فارسی 7054 نمایش |

مقدمه
نزد هر اندیشمند و محقق واقعى، بررسى شرایط و عوامل پیدایش یک نحله و مکتب فکرى و فلسفى به همان اندازه اهمیت دارد که علم به آراء و اندیشه ها و نظرات عرضه شده در آن مکتب. از این روست که همواره تاریخ یک مکتب و فرقه، از دعاوى و آراى طرح شده در آن فرقه جدا نیست و به طور منطقى نیز نمى تواند جدا شود و لذا در غالب آثار و کتابهاى فلسفى، کلامى، اعتقادى و غیره، بخشى نیز کم یا بیش به زمینه هاى ظهور و پیدایش هر مکتب فکرى اختصاص پیدا کرده است. بر این اساس است که از یک سو بررسى تاریخى علل شکل گیرى علم کلام و از سوى دیگر زمینه هاى ظهور مکتب ها و نیز فرقه هاى مختلف کلامى از اهمیت ویژه اى برخوردار بوده و معمولا در آثار نویسندگان ملل و نحل و فهرست نویسان، فصلى مشبع به این مهم اختصاص داده شده است.

موسس کرامیه
موسس و پیشواى فرقه «کرامیه» شخصى است به نام ابوعبدالله محمد بن کرام به عراف بن خزامة ابن البراء که گفته شده از بنى نزار است. درباره این که شهرت او و در نتیجه نام فرقه او با تلفظ «کرام» یا «کرام» یا «کرام» بوده، اختلاف شده ولى غالبا آن را به فتح کاف و تشدید راء، بر وزن جمال مى خوانند، او مردى سیستانى و پدرش رزبان بود و چون رزبان را به پارسى کرام گویند از این جهت به «ابن کرام» معروف شد. وى در قریه اى از قرات زریج متولد شد، در سیستان نشو و نما کرد و سپس به خراسان رفت و در آنجا حدیث آموخت و غالبا از احمد بن عبدالله جویبارى و محمد بن تمیم الفاریابى روایت شنید، یعنى آنهایى که به دروغ گویى و جعل و وضع احادیث اشتهار داشتند.

در محضر محدثان
ابوحاتم بن حبان حافظ در کتاب المجروحین از او نام برده و گفته است: ابن کرام در اثر التقاط مذاهب به گمراهى کشیده شد و مذاهب را نیز به تباهى کشاند و احادیث را ضعیف و سست کرد. سپس به مجالست جویبارى و محمد بن تمیم درآمد و چه بسا که این دو بر رسول خدا و اصحاب و تابعین او یک هزار و صد حدیث جعل کردند. سپس به مجالست احمدبن حرب اصفهانى در نیشابور درآمد و هرچند از او فقر و تهیدستى را تلمذ کرد ولى وى از حسن علم و نیک خویى بى بهره بود و اکثر کتاب هایى که تألیف کرده براى شاگردش مامون معروف به احمد سلمى بود.

سفر و حبس
ابوعبدالله حاکم در کتاب خود از او نام برده و گفته است: وى (ابن کرام) پنج سال در مکه اقامت داشت، پس از آن به سوى سیستان حرکت کرد، سپس در آنجا دارایى خود را فروخت و به سوى نیشابور رفت. حاکم وقت نیشابور، یعنى محمدبن عبدالله بن طاهر او را به زندان افکند، وقتى آزاد شد به سمت مرزهاى شام رفت، و پس از آن مجددا به نیشابور بازگشت و دوباره محمدبن عبدالله بن طاهر او را حبس کرد و این بار مدت حبس وى طول کشید. محمدبن کرام هر جمعه غسل مى کرد و براى خروج به سوى مسجد جامع آماده مى شد. در این هنگام از زندانبان مى پرسید: آیا اجازه خروج مى دهى؟ زندانبان مى گفت: خیر. سپس محمد بن کرام مى گفت: خداوندا، همانا تو مى دانى که من سعى خود را مصروف داشتم و ممانعت از ناحیه غیر من است.

مقام وعظ در نیشابور
ابن کرام چهارده سال در نیشابور توقف کرد، هشت سال آن را در زندان بود و در ابتداى کار لباسى از پوست دباغى شده دوخته نشده بر تن مى کرد و بر سرش دستارى سفید مى بست و به مجلس وعظ و تذکر مى نشست. گفته شده که واعظى زهدپیشه بود که مردم را به آتش دوزخ بیم مى داد و مخالفانش مدعى بودند که او سخت به تجسیم و تشبیه معتقد است. از منابع چنین برمى آید که زندگى زاهدانه و پارسایانه ابن کرام بود که مردم را فریفته او کرد و او را از مجازات مرگ که عقوبت نشر عقاید بدعت آمیز بود، رهانید. البته در جهان اسلام براى چنین شخصیتى دشوار نبود که گروهى از توده مردم را گرد خود جمع کند و پیداست که ممکن نبود پیروان ابن کرام عمدتا جز از تهیدست ترین طبقات باشند. ابن کرام در مواعظ خود همه جا روى سخنش بیش از همه با دهقانان و مردم حقیر و فقیر (اغتام) این نواحى بود و شیعه و سنى هر دو را به ملامت مى گرفت. پیداست که وضع اجتماعى فرهنگى این عصر یقینا در اقبال مردم به وى مؤثر بوده است. جزئیات دیگرى نیز در مورد زندگى وى وجود دارد که به مهم ترین آنها اشاره مى کنیم:

شهرت در بیت المقدس
وى در شوال سال 251 ه از نیشابور خارج شد و به سوى بیت المقدس حرکت کرد و در همان جا در ماه صفر سال 255 درگذشت و در باب أریحاء نزدیک مزار یحیى بن زکریا (ع) دفن شد. گفته شده که وى در بیت المقدس چهار سال اقامت داشت و هنگام موعظه نزد ستونى که نقل مى شود محل شهادت حضرت عیسى (ع) بوده، مى نشست و افراد زیادى نزد او گرد مى آمدند و آنگاه براى آنها بیان مى داشت که ایمان گفتارى است بدون عمل، پس اهل ایمان او را ترک کردند و نفى او را نمودند تا این که در محلى به نام «زغر» درگذشت. سپس او را به بیت المقدس منتقل کردند. اصحاب او را نزدیک به بیست هزار شمرده اند و این نشان دهنده رواج و نفوذ عقاید ابن کرام در سجستان که خود بستى نیز از آن دیار بوده است، مى باشد. گزارش هاى برخى مورخان نیز حاکى از آن است که نفوذ عقاید ابن کرام و پیروان او در خراسان و بیت المقدس نیز به گونه اى بوده است که حتى امراء و سلاطین وقت را نیز به خود جذب کرده بود. سلطان محمود غزنوى فاتح هند از پیروان او بود و چنان که مقدسى مى نویسد: تا روزگار وى هنوز خانقاه ها و مجالس کرامیه در بیت المقدس برپا بوده است. با این همه، دائره تبلیغ و نفوذ اصلى ابن کرام در خراسان بوده است و حتى برخى از شاگردان وى در نقاطى دیگر دست به تبلیغ و اشاغه افکار او زدند.

بازرگانی و گسترش تعالیم کرامیه در جهان اسلام
البته گسترش تعالیم این فرقه نه فقط به دست محمدبن کرام، بلکه از طریق برخى پیروان او و نیز به واسطه بعضى از عوامل اجتماعى مانند روابط بازرگانى بین شرق و غرب عالم اسلام تحقق یافت. بذر این تعالیم را نخست خود محمدبن کرام به هنگام اقامت و تدریس در شام و بیت المقدس، در این نواحى افشاند. پس از مرگ او که در بیت المقدس اتفاق افتاد، عقاید این فرقه تا منتهى الیه بخش غربى جهان اسلام رواج یافت، تا آنجا که دیگر پیروان و مبلغان آن در شهرهاى دوردستى چون حجاز و یمن به تحصیل و تعلیم پرداختند. استمرار این فرقه در این نواحى، مدت ها پس از مرگ ابن کرام، به سبب روابط بازرگانى این شهرها با خراسان و آمیزش بازرگانان دو بخش شرقى و غربى جهان اسلام با یکدیگر بود. بى گمان در میان گروندگان این شهر به آیین کرامى، بازرگانان و پیشه وران نیز وجود داشتند، زیرا بدون آن ها تصور ظهور و بقاى گروه هاى کرامى در غرب عالم اسلام ممکن نیست، و اگر بپذیریم که بازرگانان و پیشه وران نیز به این فرقه گرویده بودند، آن گاه باید گفت که فرقه مذکور و تعالیم آن براى طبقاتى سواى طبقات پست نیز جاذبه هایى داشته است.

حفظ مرکزیت نیشابور
ولى با وجود این مرکزیت نیشابور همچنان براى کرامیه باقى ماند. در این شهر بود که چهره هاى معروفى از پیروان ابن کرام ظاهر شدند و مثلا در نیمه دوم قرن چهارم، رهبرى کرامیه در نیشابور به دست شخصى به نام ابویعقوب اسحاق بن محمشاذ (م 383 ه) افتاد. وى که در شور و وعظ و تبلیغ شهرت بسیار داشت، مى گویند که بیش از 5000 تن از اهل کتاب و پیروان دین زرتشتى را در نیشابور به مذهب خویش درآورد. در سال 370 ه عبدالقاهر بغدادى ملل و نحل نویس معروف در حضور ابوالحسن سیمجورى سردار سامانى با ابراهیم بن مهاجر، یکى از علماى کرامى به مناظره نشست و به گفته خود بعضى از خطاهاى ژرف او را رد کرد.

نزدیکی بزرگان کرامیه به سلطان محمود غزنوى
پسر ابویعقوب مذکور، موسوم به ابوبکر محمد بن اسحاق، رهبرى فرقه را پس از مرگ پدر به دست گرفت و در برخى سلاطین سامانى و غزنونى اثر اعتقادى فراوانى گذارد، به طورى که سلطان محمود غزنوى، ضمن بهره بردارى سیاسى از وجود ابوبکر محمد براى دفع رقیبانى چون اسماعیلیان در خراسان، برخى مناصب سیاسى را نیز به وى واگذار کرد، به گونه اى که سلطان، اندک زمانى پس از حمله قراخانیان، وى را به سمت ریاست نیشابور منصوب کرد. انتصاب یکى از پیروان کرامیه در مقام ریاست نیشابور، وقایع و حوادثى را درپى داشت، به گونه اى که منقول است در اثر ظلم و تعدى و خشونت بیش از حد ابوبکر محمد در دفع مخالفان خود، پس از چندى وى از کار برکنار شده و عزلت اختیار نمود و به گفته برخى از مورخان، در اواخر قرن پنجم هجرى، مدرسه کرامیان در نیشابور تخریب و خانقاه هاى آنان از میان رفت، ولى با این اوصاف، نقش و اثر آنان در خراسان و غرب عالم اسلام و حتى در قسمت هایى همانند مرو و سمرقند به قوت خود باقى ماند. البته با وجود انتشار وسیع عقاید کرامیه در دارالاسلام، مرکزیت آنها همچنان در خراسان باقى ماند. «کرامیه تا قرون ششم و هفتم هجرى در خراسان و ماوراء النهر به ترویج مرام خویش پرداختند. از فتنه کرامیه در هرات، اواخر قرن ششم هجرى، هنگامى که امام فخر رازى شیخ الاسلام آن دیار بود، در تواریخ یاد شده است.»

ذم عقاید کرامیه در آثار کلامى و فلسفى مسلمانان
ذکر این نکته ضرورى مى نماید که على رغم نفوذ و گسترش آراى کرامیه در فاصله قرون سوم و چهارم تا قرون ششم و هفتم هجرى در میان برخى مردمان و جماعات عوام، کمتر کتاب و اثر کلامى و فلسفى مسلمانان را مى توان یافت که در ذم و طرد عقاید کرامیه چیزى ننوشته باشد و حتى اتباع این فرقه را مردمانى یاغى و شورشى توصیف نکرده باشد. عبدالقاهر بغدادى مى نویسد: «رهبر معروف آنها یعنى محمدبن کرام، کسى که از سجستان به گرجستان رانده شد، در آن هنگام یاران و اتباع وى اوباش شورمین و افشین بودند و در زمان حکومت محمد بن طاهر بن عبدالله وارد نیشابور شد و گروهى از اهالى دهات و قصبات آن منطقه وى را بر بدعتش تبعیت مى کردند.» وى اضافه مى نماید: «گمراهى هاى اتباع وى متنوع و گوناگون است و به شمار نمى آید، بلکه بیش از هزار گمراهى و بدعت داشته اند.» (همان) و از این رو معلوم مى گردد که گرچه این گروه از میان اهل سنت ظاهر شدند، حتى در میان خود آنان نیز مقبولیت لازم را پیدا نکرد و همواره مورد طعن و ذم علماى مسلمان قرار داشتند.

منشأ عقاید کرامیه
در مورد ریشه یابى و منشأ و بستر افکار و عقاید کرامیه، نظرات گوناگونى عرضه شده است. برخى این فرقه را نشأت گرفته از دامن عقاید یکى از چهار مذهب فقهى اهل سنت مى دانند و برخى دیگر اصولا رابطه اعتقادى قابل توجهى بین این فرقه و آن مذاهب نمى بینند. همچنین برخى از ملل و نحل نویسان، کرامیه را در زمره برخى از فرق مشهور کلامى قرار داده و یا آن را از متفرعات آنان مى دانند. عبدالقاهر بغدادى مى نویسد: «در زمان محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر (که خود و پدرش هر دو امیر خراسان بودند)، کرامیه مجسمه ظاهر شدند، کرامیه از زمره مشبهه هستند که مى گویند خداوند تعالى جسم است.» و نیز محمدبن عبدالکریم شهرستانى معتقد است: «ایشانو کرامیه از زمره صفاتیه اند چون اثبات صفات مى کنند ولى سخن آنها منتهى به تشبیه و تجسیم مى شود.»
اما اینکه تا چه حدى بتوان ادعا کرد کرامیه از بستر عقاید یکى از چهار مذهب اهل سنت تدریجا ظهور کرده اند، خود موضوعى است قابل تحقیق و بررسى، ولى اجمالا به عقیده برخى از صاحب نظران «ظاهرا در بین حنفیه بود که گروهى دیگر از متکلمان پرورش یافتند که درگیر دفاع از موضع اصلى تسنن در برابر معتزله و دیگران شدند. موسس این گروه از مدافعان، ابن کرام (وفات 869م/ 255ه) بود و پیروانش تا دو یا سه قرن همچنان فرقه یا گروهى متمایز در بین اهل تسنن خراسان باقى ماندند.» همچنین «این امر نیز که او [ابن کرام] ادعا مى کرد جدا از جریانات عمده تشیع و تسنن است، خود نکته اى پرمعنى است. گرایش تعالیم او به شیوه استنباط احکام از ظاهر قرآن و سنت، او را در کنار نوع اندیشه و ایمانى قرار مى داد که در قرون سوم و چهارم هجرى به صورت مذاهب حنبلى و ظاهرى تبلور یافت. بنابراین پر بیراه نیست اگر کرامیه را همتاى خراسانى مذاهبى بدانیم که در عراق و سوریه و غرب جهان اسلام رواج داشت. شاید هم تحقیقات بیشتر شباهت هایى را که میان دیدگاه ها و تعالیم آنها وجود داشته است ثابت کند ولى اگر هم شباهت هایى میان آنها وجود داشته، این امر مانع از آن نمى شده است که محمد بن کرام در روزگار خود و نیز در فرقه خود در قرون بعد، مورد حمله هاى مداوم متکلمان سنى از فرقه هاى حنبلى و شافعى گرفته تا مکاتب ظاهرى محافظه کار قرار بگیرد. چنان که مثلا، همین که در هرات شروع به موعظه کرد، یکى از محدثان آن شهر که از شاگردان احمدبن حنبل بود او را از شهر راند و ابن حزم ظاهرى مذهب نیز فرقه او را سخت مورد نکوهش قرار داد.
و نیز یکى از حنفیان، به نام محمدبن الیمان السمرقندى که شاید با ماتریدى ارتباط داشته، ردى بر کرامیه نوشته است. از سوى دیگر، شواهد متعددى از مخالفت و عناد ابن کرام و پیروانش با شیعیان و همچنین موضع گیرى او هم علیه صوفیان و هم علیه معتزلیان و اشعریان وجود دارد: «یکى از معارضان کرامیه در غزنه، ابن فورک (م 406 ه ) است.» کرامیان، ابن فورک دانشمند اشعرى مذهب را که براى تدریس به نیشابور آمده و از مخالفان آنها بود، متهم به الحاد کردند و او را به غزنه نزد سلطان فرستادند. در آنجا ابن فورک از خود دفاع کرد و اعتقاد خود را به مذهب رسمى مألوف به ثبوت رسانید. ولى در راه بازگشت در سال 406 ه ظاهرا کرامیان او را مسموم کردند.» از همین رو، ابوالحسن اشعرى، موسس کلام اشعرى در جاى جاى اثر معروف خود مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین نسبت به کرامیه زبانى تند و انتقادى دارد.

تصوف و کرامیه
گزارش هایى تاریخى، حکایت از ظاهر صوفیانه و سلوک زاهدانه ابن کرام مى کند. وی ظاهرا هم صوفى بود و هم متکلم، وى در نوشته هایش در اصطلاحات فنى تصوف و کلام تجدیدنظر کرد. ولى جالب اینجاست که دامنه آزار او و پیروانش به اهل تصوف نیز مى رسید: حرارت ابوبکر محمد [پیرو ابن کرام و رئیس نیشابور در زمان سلطان محمود غزنوى] در تعقیب هرکس که معتقداتش اندکى به سوى مذهب غیرمألوف مى داد او را برآن داشت که در مقام سخت گیرى بر جماعت صوفیان نیشابور و مخصوصا بر صوفى معروف، شیخ ابوسعید بن ابوالخیر میهنى نیز برآیدولى او همچنان خود را سالوس وار در خرقه پشمینه یک زاهد نشان مى داد. و نیز از هیچ تلاشى بر ضد باطنیان و صوفیان از حمایت مهمترین علماى رسمى، به رهبرى قاضى ابوالعلاء ساعدبن محمد استوائى دریغ نمی ورزید.

ارتباط کرامیه با مذهب حنفى
قاضى مذکور پیشوان حنفیان در نیشابور و عالمى بانفوذ در میان مردم بود. با این اوصاف شاید بتوان ارتباط و شباهتى میان جنبه هاى فقهى کرامیه با مذهب حنفى از یک سو و نیز شباهت جنبه هاى کلامى کرامیه بابرخى فرق کلامى همانند «ماتریدیه» از سوى دیگر برقرار کرد. او ابن کرام از حیث حکمت الهى میان مکتب سنت گراى که به کلى مخالف کلام خردگراى بود و معتزله که کاملا از برداشت خردگرایانه حمایت مى کردند، قرار گرفت و نفوذ او بیشتر از همه در مذهب «ماتریدى» مشاهده مى شود. همچنین مذهب حنفى، غالبا به آراء و عقاید کرامیه گرایش داشته است، در حالى که مثلا مکتب مالکى و شافعى به کلام اشعرى. براین اساس است که توجه و تدقیق در کشف این مشترکات و یا تمایزات در خور تأمل مى نماید، خصوصا از این جهت که کرامیه در باب مسائل فقهى نیز نظرات ویژه اى را ابداع کردند. «به علاوه باید توجه داشت که کرامیه تنها یک فرقه کلامى نبود، بلکه یک مکتب یا مذهب فقهى نیز بود و بنابراین مى توانست راه و روش خاصى از زندگى را به پیروان خود عرضه کند.» برخى از نویسندگان بعدى به شدت به آراى فقهى ابن کرام حمله کردند، زیرا به طور آشکار برخى از حدود مسلم دینى را نادیده انگاشته بود.

انشعابات کرامیه
بنا به نوشته ملل و نحل نویسان، خود کرامیه منشعب به گروه هاى کوچک ترى نیز شده اند: «اصلى ترین شعبه هاى این فرقه عبارتند از: عابدیه، نونیه، زرینیه، اسحقیه، واحدیه، هیصمیه» و براساس گزارش بغدادى: «کرامیه خراسان سه فرقه شدند: حقائقیه، طرائقیه و اسحاقیه. لکن این فرقه ها یکدیگر را تکفیر مى کردند و اگر تکفیر مى کردند مربوط به سائر فرق بودند و لذا در واقع این سه فرقه، یک فرقه اند.» در سایر کتب و مراجع مربوط به ملل و نحل، توضیح بیشترى در مورد تمایزات بین شعبات کرامیه و آراى اختصاصى آنها داده نشده است.

جنبه هاى تاریخى کرامیه
به خوبى مى توان دریافت که از جنبه هاى تاریخى، کرامیه ابعاد گوناگونى از خود برجاى گذارده است. از یک سو حضور اعتقادى و فکرى آنان به عنوان یک مذهب کلامى در میان سایر مذاهب کلامى و از سوى دیگر، به عنوان یک نیروى اجتماعى و سیاسى که شرح چگونگى آن گفته آمد. همگى نشان از نفوذ و میزان تأثیر آراء این فرقه در میان توده مردم ـ و خصوصا مردمان عامى مى کند. البته به اعتقاد مورخان، اطلاعات کنونى درباره کرامیه بیش از آن که در مورد جزئیات آراء کلامى آنها باشد، در مورد حوادث و رویدادهایى منبعث از عقاید آنهاست. «مورخان وقایع گوناگونى را که کرامیه درگیر آنها شدند، ضبط کرده اند، ولى از آراى کلامى آنان،سواى آنچه که در آثار نویسندگان ملل و نحل دیده مى شود، اطلاع اندکى در دست است، زیرا ظاهرا هیچ یک از آثار کلامى آنان باقى نمانده است.» محمدبن کرام، آراى خود را در کتابى موسوم به عذاب القبر بیان داشته که غالب نویسندگان به همین کتاب استناد داشته اند و لکن اکنون این کتاب در دسترس نیست و احیانا از میان رفته است. «با این همه، از بعضى از کرامیه در زمره صوفیان نام برده شده است و شاید بررسى کاملتر اسناد و منابع تاریخى در ارتباط با آثار عرفانى، معلومات عمیق ترى درباره آنان به دست دهد. وجود این گروه نشان مى دهد که دامنه سیر به سوى کلام فلسفى گسترده بوده است.»

منـابـع

حسین کلباسى اشترى- مجله ‏پژوهش هاى فلسفى کلامى- شماره 16و 15

محمد بن عبدالکریم شهرستانى- الملل و النحل- ترجمه افضل الدین صدر ترکه اصفهانى- تهران- 1335.

ابوجعفر محمدبن حسن طوسى- تلخیص المحصل- تهران- موسسه مطالعاتى اسلامى 1359.

محمد جواد مشکور- فرهنگ فرق اسلامى، با مقدمه استاد کاظم مدیر شانه‏چى- مشهد- استان قدس رضوى- 1368.

وات مونتگمرى- فلسفه و کلام اسلامى- ترجمه ابوالفضل عزتى- تهران- انتشارات علمى و فرهنگى- 1370.

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد