مقایسه انسان و جایگاه او در مسیحیت و اسلام (مسیحیت)
فارسی 9464 نمایش |مقدمه
خداشناسی (Theology)، جهان شناسی (cosmology) و انسان شناسی (Anthropology) موضوعات اصلی و سؤالات اساسی تفکر دینی می باشند که رابطه خدا با جهان و رابطه خدا با انسان و رابطه انسان با طبیعت (جهان) را جستجو می کند. این سؤالات اساسی است که در همه ادیان با برداشت های مختلف در متون دینی به این سؤالات پرداخته شده است. هر منبع معرفتی هم چون علم، فلسفه و مذهب، به طور تخمینی و حدسی (از طریق تئوری علمی و فلسفی) به این سؤالات پاسخ می دهند، جز اینکه پاسخ علم به نحوی با تردید و شک علمی، آمیخته است. در عرصه فلسفه هم، اگر عده ای از فلاسفه الهی، از موضع برهان عقلی پاسخ قاطعی اظهار کرده اند، شکاکان و لاادریون، حتی فلاسفه مادی هم با شک و تردید به موضوع پرداخته اند.
تنها منبعی که به طور جزمی و یقینی (از موضوع ایمان و عقیده) به موضوع می پردازد، مذهب است که مؤمنان هر یک از مذاهب از دین خود دریافت داشته اند و نحوه زندگی، جهان بینی و آرمان حیات را طبق آن تنظیم کرده اند و هر یک به راهی رفته اند. تقریبا در تمام ادیان انسان دارای مرتبه بسیار والایی دانسته شده است. یهودیت و مسیحیت به شیوه خاص خود انسان را اشرف همه مخلوقات می دانند. بنابر عقیده آنان، خداوند در آخرین روز خلقت انسان را به صورت خود آفرید تا ثمره نهایی آفرینش او باشد. به علاوه، انسان آفریده شده تا ریشه کن کردن شر، در طرح استوار فرمانروایی کامل خیر بر زمین به عنوان شریک و همکار خداوند عمل کند. در اسلام نیز انسان از مقام والایی برخوردار است. همان طور که آیات قرآنی به صراحت انسان را خلیفه خداوند یعنی جانشین او بر زمین می داند، احادیث بیشماری از معصومین نیز دلالت بر قداست و مقام شامخ انسان دارد.
انسان کامل می تواند مظهر تمام عیار اسماء و صفات خداوند باشد و این موهبتی است که به هیچ یک از مخلوقات دیگر داده نشده است. نشانه عبد کامل و بنده خالص او بودن همان اجازه تجلی و ظهور صفات الهی در اوست. به نظر می رسد دین اسلام بیشترین ارزش را برای انسان قائل است و در عین حال بزرگترین مسئولیت را متوجه او می داند. بر طبق این دین انسان کاملا آزاد و در فطرت اولیه اش پاک و بی آلایش است. هر آنچه بخواهد می تواند انجام دهد. خداوند کاملا او را آزاد آفریده که خوب یا بد را انتخاب کرده، بر طبق آن عمل کند. البته خداوند از انسان می خواهد که راه خیر را انتخاب کند. به هر ماهیت و سرشت انسان و کرامت انسانی انسان، از جمله مسائلی هستند که در تاریخ اندیشه مسیحیت و اسلام بسیار بحث خیز و مناقشه انگیز بوده اند. هر چند بحث هایی که در این دو سنت صورت گرفته و نیز نظرگاه اندیشمندان دو دین متفاوت بوده است در بسیاری از زمینه ها طرح کلی مباحث قابل مقایسه اند.
انسان در آیین مسیحیت
بر طبق سفر پیدایش، خداوند در آخرین روز آفرینش، انسان را به صورت خود آفرید. هر دوی این نکات (خلق انسان در روز آخر به دست خداوند و خلق انسان به صورت خودش) تا آنجا که به شأن و مقام انسان مربوط است دارای اهمیت است. خلقت انسان در واپسین روز او از ثمره نهایی جهان آفرینشی می سازد. به عبارت دیگر، باید او را اشرف مخلوقات در روی زمین محسوب کرد. همچنین اینکه خداوند انسان را به صورت خود آفریدن نشان دهنده علاقه خاص خداوند به انسان است. خداوند انسان را برمی گزیند تا شریک او در تحقق هدف نهاییش برای استقرار ملکوت خیر و نیکی در جهان باشد. خداوند همه چیز را به انسان داد: بصیرت، عقل و هوش، حساسیت و نظایر آنها، اما بالاتر از همه او انسان را برگزید تا رابطه ویژه با او داشته و شریک او در خلق ارزشها روی زمین باشد.
خداوند انسان را همانند خود اساسا موجودی روحانی آفرید. علاوه بر جسم فسادپذیری که وجود ظاهری انسان را تشکیل می دهد، او از روحی فناناپذیر برخوردار است. مرگ جسم به مفهوم مرگ روح نیست، زیرا (روح) فناناپذیر است. با وجود این روح انسان متناهی است و به هیچ وجه نمی تواند به ذات لایتناهی الهی دست یابد. بنابر طبیعت خود انسان توانایی انجام دادن هر کاری را دارد، اما هرگز به کمال خداوند نمی رسد. به علاوه، انسان هر قدرتی که داشته باشد، با این حال مخلوق خداوند و کاملا وابسته به اوست. بوکه به خوبی هر دوی این جنبه های طبیعت آدمی (عظمت بالقوه و در عین حال وابستگی مطلق او به خداوند) را در این عبارات نشان داده است: «مسیحیان رسما در عقیده به عظمت بالقوه انسان متعهدند او کمی پایین تر از خداوند است.» او به صورت خداوند آفریده شده است. روح انسان شمع پروردگار است، با این همه مسیحیان به همان سان در عقیده به نیاز مطلق انسان به خداوند متعهدند. انسان محتاج به خداست.
انسان نمی تواند به کمالی که مورد نظر اوست دست یابد یا به تمام امکانات عظیم خود تحقق بخشد؛ اگر هم بکوشد همان طور که غالبا چنین می کند، نمی تواند جدای از هستی خداوند، آفریننده زندگی فردی و اجتماعی خود باشد، یعنی از اتکاء به تواناییهای خود.» او باید راه عشق و محبت خدا را دنبال کند، در غیر این صورت از راه خدا منحرف شده، گناهکار محسوب می شود. خداوند به عنوان پدری خیرخواه به انسان اختیار و آزادی اراده داده است (هم آزادی انتخاب و هم آزادی عمل) و این دیگر به خود انسان مربوط است که از آزادی خود برای تحقق آرمان خیر و نیکی یا شر استفاده کند. اطاعت از اراده خداوند سعی در انجام دادن اعمال خیر و عدم اطاعت از او ارتکاب گناه است. آدم، اولین انسان یا پدر همه انسانها با عدم فرمانبرداری از خداوند مرتکب گناه اصلی شد. بنابراین، او لطف و رحمت خدا را از دست داد و همه فرزندان خود را قربانی گناه اول خویش کرد.
گناه آدم، یعنی گناه اصلی، گناه هر انسانی است و آن گناه علت اصلی رنج و آلام بشری است. به دلیل انجام دادن این گناه است که انسان به این جهان رانده شد تا متحمل رنج شود. خداوند به عنوان پدر بخشاینده و مهربان به انسان قول داد او را از رنج و آلات نجات دهد و برای تحقق این قول عیسی را برای هدایت مردم به راه راست به زمین فرستاد. بنابراین با پیروی از تعالیم عیسی، انسان از رنج آزاد می شود. حتی با هبوط آدم انسان ماهیت ذاتی خود را کاملا از دست نداده، بلکه صرفا تضعیف شده، اما او کاملا قادر است منزلت والای خود را با لطف خداوند دوباره به دست آورد. برای تحقق این امر، آنچه ضروری است این است که انسان خدا را با تمام قلب و روح خود دوست داشته باشد و همچنین همنوعان خویش را دوست بدارد. عشق و محبت اولین درسی است که مسیحیت به مردم یا به انسانها می آموزد. به وسیله عشق و تنها از طریق عشق است که انسان می تواند به رستگاری خود یعنی طبیعت اصلی خویش بازگردد.
سیمای انسان در مسیحیت
آئین مسیحی گرچه در کل آئین یکتا پرستی و دین وحیانی است که به هدایت بشر پرداخته است اما راه هدایت و نحوه ارشاد انسان در آن مذهب یا دیگر ادیان توحیدی کمی تفاوت می کند. از آنجا که دین حضرت مسیح، به عنوان اصلاح آئین یهود ظهور کرد لذا در انتقاد از انحرافات فرق یهودی به ویژه صدوقیان که گرایش شدید به دنیاگرائی داشته اند و متأثر از فرهنگ هلنیسم شدیدا یونانی زده شده بودند. حضرت مسیح، متمایل به آخرت گرایی شد و از حیات دنیایی و بازیگری انسان در تعیین سرنوشت خود در این جهان امتناع ورزید. از این جهت دانشمندان ادیان تطبیقی، آئین مسیحی کنونی (کاتولیسم) را در عداد و سلسله ادیان منفی گرا قرار داده اند. و دقیقا همین نکته بوده است که موجب اعتراض گروه پروتستان به رهبری لوتر قرار گرفته و فرقه جدید پروتستانت با گرایش و تفسیر دنیاگرایی به وجود آورد.
انسان در انجیل
انجیل هم به مانند قرآن آفرینش انسان را تجلی رحمت خداوند می داند و او را "شبیه خداوند" و به تعبیر قرآن خلیفه و جانشین خدا می داند. در کتاب عهد عتیق (تورات) می گوید: «او "آدم" در صورت حی آفریده شد.» (سفر پیدایش، فصل 1 آیه 27-26) به تفسیر پولس، مفسر آئین عیسی و بنیان گذار کاتولیسم، پولس این شباهت را تصریح می کند که انسان در قدوسیت و عدالت مانند او، خلق گردید. (افسس، 4، 25-22) اما پس از آنکه آدم و حوا (انسان) ساکن بهشت عدن می شوند و از درخت ممنوعه (معرفت) میل می کنند، مرتکب عصیان و خطا می شوند و از درگاه خداوند مطرود شده و از بهشت اخراج می گردند. بنا به تصریح انجیل، انسان دیگر نمی تواند خود را بازیابی کند و توبه نماید. او شکست می خورد و نه از روی اختیار و رحمت خداوند از بازسازی خویش عاجز می ماند بلکه این گناه به صورت ذاتی در گردن نسل آدم (انسان) باقی می ماند. طرفه اینکه حتی وقتی نوزادی تازه از مادرش متولد می شود او نیز حامل گناه و عصیان جدش آدم است که باید با آب مطلق غسل تعمید داده شود تا پاک گردد.
انسان، شرور و آلوده به گناه و شکست خورده به دنیا می آید و زندگی را آغاز می کند تا سرانجام از طریق ایمان به مسیح و اعتقاد به "فداء" (این که مسیح جان خود را فدای بخشش گناه ذاتی انسان کرد) نجات یابد. این همان خطای فاحشی است که مسیحیت در تفسیر انسان مرتکب شد و سیمای آدمی حتی نوزادش را، بدذات و بد فطرت و آلوده به گناه معرفی کرد. و دقیقا این اعتقاد بود که در اروپای قرن 18 مورد اعتراض اصحاب دائره المعارف قرار گرفته و ژان ژاک روسو در "امیل" با تمرد خاصی گناه آلود بودن انسان را شدیدا رد کرده است.
قاموس کتاب مقدس این اعتقاد را چنین توضیح می دهد: «چون خداوند تقدس و عدالت، انسان را به صورت خود آفرید، شریعتی برای او قرار داده امر فرمود که نباید از آن تجاوز نماید.... لکن هوای نفسانی و تجربیات شیطانی بر او دست یافته او را به مخالفت و تجاوز از شریعت اقدس الهی واداشت. بدین واسطه، غضب خداوندی بر او افروخته، خوشبختی و فرح دایمی خود را گم کرد و لباس تقدس و عدالت به ناپاکی گناه آلود گشته از خالق خود دور افتاد و به تدریج طبایع او به شرارت و شیطنت مایل گردید و نسل اندر نسل در اولاد و اعقاب او نیز سرایت نمود. بدین وسیله همگی انسان ها جز دو نفر سزاوار مرگ گردیدند. او می خواست به حال اولی برگردد.... لیکن چون انسان ضعیف و در تحت تجربیات بسیار واقع شده است و بسا می شود که از این شریعت مقدس تجاوز بنماید.... لذا خداوند متعال، فرزند یگانه خود، عیسی مسیح را فرستاد تا نوع بنی بشر را از گرداب معاصی نجات بخشد. پس وی به دنیا آمد بر حسب شریعت اقدس الهی رفتار نموده و در تحت عقاب تجاوز آن، واقع شده بدین واسطه ما را با خدا صلح داده و راه را برای هر عاصی تائبی آماده نمود که بدان واسطه به خدا نزدیکی جسته، بدان سعادت ابدی و فرح دائمی نائل گردد.»
مسیحیت، این اعتقاد را "تاریخ مقدس جهان" می نامد. یعنی تقدیر و قضای الهی چنین بوده است که خداوند در علم خود در آفرینش انسان و تاریخ، می دانست که انسان در اثر گناه ذاتی و عصیان اولیه، شکست می خورد و نمی تواند خود را بازیابد، لذا فرزند خویش مسیح را آفرید و او را آن چنان کرد تا در اثر ایمان به مسیح، انسان نجات یابد. این همان "فاتالیسم" (Fatalism) یا جبرگرایی خدایی مسیحی است که جهان و انسان، جبری به وجود آمده اند، و به چنین سرنوشتی دچار شده اند. در این تفسیر دیگر انسان نه تنها شکست خورده، بلکه او در تعیین سرنوشت زندگی و تاریخ نیز عاجز است و هرگز نمی تواند خود را نجات دهد و سرنوشت خود را رقم بزند. در تاریخ اروپای مسیحی، رد چنین اعتقادی در فلسفه تاریخی هگل دیده می شود که به نحوی در تاریخ، انسان دوباره به طور جبری، به روح مطلق (ایده) دست می یابد. اما می توان گفت ظهور مارکسیسم و تفسیر ماتریالیسم تاریخی، عکس العملی به اعتقاد "فلسفه تاریخ" کاتولیسم بوده است.
دقیقا مقایسه دو متن دینی (قرآن و انجیل) در تفسیر زندگی و نقش انسان در تعیین سرنوشت خود چگونگی روند حرکت های اجتماعی را در شرق و غرب رقم می زند که در نتیجه غرب به اومانیسم و الحاد می گراید و اروپای قرن هیجده تا ظهور مارکسیسم سمبل آن است و شرق اسلامی از دوره "تجدید نظر در ساختمان اندیشه اسلامی" اقبال لاهوری تا "نهضت اسلامی" امام خمینی (ره) شکل می گیرد.
سرشت و طبیعت انسان در تاریخ الاهیات مسیحی
بحث جدی از سرشت انسان و چگونگی نجات او در تاریخ الاهیات مسیحی، به قرن چهارم و پنجم میلادی و نزاع معروف میان آگوستین (354- 430 م) و پلاگیوس (360- 420 م) باز می گردد.
نویسنده ای مسیحی اختلاف این دو را چنین بیان می کند: «پلاگیوس معتقد بود که هر انسانی مانند آدم، آزاد خلق شده و دارای قدرت انتخاب خوب و بد می باشد. هر نفسی خلقت مستقل خداست و به همین علت تحت تأثیر مخرب گناه آدم نمی باشد. فراگیر بودن گناه در جهان از طریق ضعف جسم انسان توجیه می شود، و نه از طریق انحطاط اراده انسانی به وسیله گناه اولیه. انسان گناه اولیه را از جد نخستین به ارث نمی برد؛ اما گناهان افراد نسل های قدیمی، جسم نسل فعلی را تضعیف می کند؛ به طوری که انسان همواره گناه می کند؛ مگر آنکه اراده افراد در فرآیند نجات با خدا همکاری نماید.»
انسان با اراده آزاد می تواند برای کسب تقدس با خدا همکاری کند و از امکاناتی نظیر کتاب مقدس، عقل و الگوی مسیح، برای کسب فیض استفاده کند از آنجا که مسئله گناه اولیه مطرح نیست، تعمید کودکان نیز عامل مهمی در نجات نمی باشد. آگوستین، اسقف برجسته شهر هیپو (واقع در الجزایر امروزی)، با این عقیده مخالفت کرد؛ زیرا آن را نفی فیض الاهی می دانست. او تأکید می کرد که خلقت جدید منحصرا کار روح القدس می باشد. انسان در ابتدا به صورت خدا آفریده شده بود و در انتخاب خوب و بد آزاد بود؛ اما گناه آدم همه انسان ها را اسیر ساخته [است]؛ زیرا او سر و رأس نسل بشری است. اراده انسان در اثر سقوط و هبوط آدم کاملا دچار انحطاط گشته و از این رو به هیچ وجه قادر به ایفای نقش در امر نجات نمی باشد. آگوستین معتقد بود که همه انسان ها گناه را از آدم به ارث برده اند و به هین جهت هیچ کس قادر نیست از گناه اولیه بگریزد. اراده انسان آن چنان در قید است که هیچ کاری در جهت نجات خود نمی تواند انجام دهد. نجات فقط از طریق فیض خدا در مسیح، نصیب برگزیدگان می گردد. خدا باید اراده انسان را به کار اندازد تا بتواند عطیه فیض خدا را بپذیرد؛ عطیه ای که فقط نصیب آنانی می شود که برای نجات برگزیده شده اند.
به نظر آگوستین، پلاگیوس نظام الاهیاتی (رایج) مسیحی را زیر سوال می برد؛ نظامی مبتنی بر این اصل که مسیح خدایی است که جسم گرفته تا برای نجات انسان به صلیب رود، و بر این اساس، مسیح پلاگیوس مسیح منجی نیست؛ بلکه یک انسان نمونه است. باید پذیرفت که حق با آگوستین است، و تعالیم پلاگیوس با نظام الاهیاتی مسیحی سازگاری نداشت. به همین دلیل نظریات پلاگیوس در شورای کلیسایی افسس، به سال 431 محکوم شد؛ اما عقاید آگوستین نیز لوازمی داشت که مانع پذیرش کامل آن بود.
بنابر تعالیم آگوستین، سرشت و طبیعت انسان، که در ابتدا پاک و آزاد بود، با گناه آدم آلوده گردید؛ به گونه ای که وی دیگر قادر به نجات خود نبود و تنها با فیض ازلی خدا و از طریق منجی، رستگاری او ممکن می گشت. از همان زمان آگوستین، عقیده برای این بوده است که تعالیم وی با عدل خداوند سازگاری ندارد و اینکه انسان ها در گناهی که جدشان مرتکب شده، شریک باشند نامعقول است. این امور موجب شد که شوراها کلیسایی سده های نخست، اندیشه های آگوستین را نیز به طور کامل نپذیرند، و نیز اندیشه های نیمه پلاگیوسی رونق گیرند. گفته می شود که اعتقاد کلیسا مسیحی قرون وسطی نیمه پلاگیوسی بوده است و امروزه نیز بیشتر مسیحیان نیمه پلاگیوسی اند تا آگوستینی. با این حال کلیسا همواره به نظر آگوستین نزدیک تر بوده تا نظر پلاگیوس، و مصلحان پروتستان به طور کامل نظر آگوستین را پذیرفته اند.
منـابـع
منصوره وطنى- مقاله ماهیت انسان از دیدگاه قرآن- ماه نامه یاس- شماره 60
کدرنات تیواری- دین شناسی تطبیقی- ترجمه دکتر مرضیه (لوئیز) شنکایی- صفحه 161-163
عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- درآمدی بر الاهیات تطبیقی اسلام و مسیحیت- قم- موسسه فرهنگی طه- بهار 1382- صفحه 170-196
جوان أ.گریدی- مسیحیت و بدعت ها- ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- قم- موسسه فرهنگی طه- چ اول 1377
ارل کرنز- سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ- ترجمه آرمان رشدی- آموزشگاه کتاب مقدس- 1994
جان بی ناس- تارخ جامع ادیان- ترجمه علی اصغر حکمت- انتشارات آموزش انقلاب اسلامی
ولفسن هری اوسترین- فلسفه علم کلام- ترجمه احمد آرام- انتشارات الهدی- چ اول 1368
سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی- جلد 1 صفحه 115-127 و 135-136
عبدالکریم شهرستانی- الملل و النحل- جلد 1- قم- منشورات الشریف الرضی- چ دوم- 1367
هنری تیسن- الاهیات مسیحی- ترجمه ط.میکائیلیان- تهران- انتشارات حیات ابدی
جیمز هاکس- قاموس کتاب مقدس- صفحه 26- کتابخانه طهوری 1349
سیدمحمد ثقفی- مقاله ارزش و کرامت انسانی از سه دیدگاه اسلام، مسیحیت و بودیسم
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها