تأثیر کانت بر تفکر دینی مغرب زمین (اخلاق)
فارسی 3558 نمایش |چکیده
فلسفه کانت که نقطه ی تلافی فلسفه های عقلی مذهب و تجربی گرا در غرب است، بیش از آنکه نوعی ژرفکاوی متافیزیکی باشد، معطوف به ارزیابی و سنجش حدود توانایی ناتوانی قدرت ادراک آدمی است. کانت بر این باور است که ذهن آدمی فقط قادر بر ادراک امور زماندار و مکاندار است و به تعبیری دیگر ذهن آدمی با پوشاندن لباس مکان و زمان بر تن داده های حسی که از بیرون اخذ می شود فعالیت ادراکی خود را انجام می دهد و بر این اساس فقط می تواند ظواهر و پدیدارها را ادراک کند و از ادراک ذوات یا نومن ها عاجز است. در همین راستا از آنجا که مفاهیی همچون خدا، اختیار آدمی و خلود نفس اقامه کرد، اثبات آنها از طریق عقل نظری ممکن نیست و از راه عقل عملی یا همان اخلاق باید به اثبات این حقایق پرداخت، نوشتار حاضر به بررسی اجمالی تاثیر این دیدگاه واکنش متمایز در عرصه فلسفه و دین گردیده است می پردازد: 1- واکنش الحادی که شوپنهاور و پوزیتویستها از این گروه محسوب می شوند. 2- واکنشی در تعدیل واکنش اول که ویتگنشتاین از بانیان آن است. 3- واکنش تابعینی همچون ریچل و کی یر کگارد که همرای با کانت عقل نظری و مفاهیم فلسفی را در وصول به حقایق دینی ناتوان انگاشته و عقل نظری را فقط قادر بر ادراک مباحث طبیعی و ریاضی می دانستند.
مقدمه
می دانیم که کانت نیل به مقاصد الهیات به معنی الاخص، یعنی اثبات حقایقی از قبیل وجود خدا و خلود نفس و اختیار را از طریق استدلال عقلی ناممکن دانسته است. مع الوصف او به خدا و جاودانگی نفس در عالم آخرت و نیز به آزادی اراده و اختیار آدمی معتقد است و این معانی را در فلسفه اخلاق خود، بدون استعانت از دلائل مبتنی بر مفاهیم عقلی اثبات کرده است و آنگاه از رهگذر فلسفه اخلاق به دین رسیده است. بنابراین فهم آراء دینی او موقوف به آشنایی با فلسفه اخلاق اوست وآشنایی با فلسفه اخلاق او نیز مستلزم آگاهی از اصول معرفت نشاسی وی و نتایج حاصل از آن است. بر این اساس، در این مقاله، پیش از ورود به مباحث خاص دینی به اشاره مروری خواهیم داشت بر اصول معرفت نشاسی و اخلاق کانتی که در کتاب های «نقد عقل نظری» و «نقد عقل عملی» او آمده است.
کانت و مسئله شناخت
در پی بحرانی از زمان دکارت در فلسفه اروپا در مسائل و مباحث معرفت شناسی پدیدار آمد و تقابل و تعارضی که میان عقلی مذهبان و تجربی مذهبان بروز کرد، کانت که از دیدگاههای فیلسوفان هر دو مکتب آگاهی داشت قدم به میدان نهاد تا بدین بحران خاتمه ببخشد و علت اصلی بحران و سر سرگشتگی فیلسوفان را منکشف و آشکار کند.
عقلی مذهبان به عقل و مفاهیم عقلی اصالت و اولویت می دانند و برای معرفت حسی در شناسایی شان مستقلی قائل نبودند. در مقابل اینان، تجربی مذهبان برای معرفت حسی اهیمت و اولویت قائل بودند و مفاهیم کلی و عقلی را محصول فرعی معرفت حسی می انگاشتند. این هر دو گروه در گشودن گره معرفت آدمی درمانده بودند، چنانکه فلسفه عقلی مذهبان به نتایج عجیبی از قبیل «هماهنگی پیشین بنیاد» لایب نیتس و یا «نظریه رویت فی الله» مالبرانش مودی شده بود فلسفه تجربی مذهبان نیز در آثار دیوید هیوم به شکاکیت انجامیده بود.
کانت برای حل این بحران، معتقد شد که: «در اینکه همه شناخت، با تجربه [حسی] آغاز می شود هیچ شک نیست... اما هرچند همه شناخت ما با تجربه آغاز می شود، از اینجا لازم نمی آید که شناخت، یکسره از تجربه ناشی شود.»
راه حل کانتی، اجمالا این بود که ما، در شناسایی علاوه بر مواردی که از طریق تجربه حسی از عالم خارج کسب می کنیم از ذهن خود نیز عناصری را در کار می آوریم که جزء ضروری ساختار ذهن ما هستند و شرط لازم معرفت محسوب می شوند و شناسایی حاصل ترکیب و تلفیق مواد مکتسب از عالم خارج و عناصر پیشینی اضافه شده از ذهن است که اولی در حکم ماده شناسایی و دومی در حکم صورت آن است.
کانت عناصر پیشینی ذهن را در دو عرصه حس و فاهمه جستجو کرد و معتقد شد که «زمان» و «مکان» دو عنصر پیشینی معرفت اند که از جانب ذهن ما، در عرصه حس، عرضه می شوند و دوازده فهوم محض لوحدت» و «کثرت» و تمامیت» و «ایجاب» و «سلب» و «عدول» و «جوهر» و «علت» و «مشارکت» و «امکان» و «وجود» و «وجوب» که کانت آنها را مقولات (categories) می نامد، عناصر پیشینی فاهمه ما هستند که در به هم پیوستن محسوسات عمل می کننند و احکام و تصدیقات ذهنی ما را می سازند.
بدین وجه کانت معتقد بود که ما عالم را از ورای شیشه عینکی مشاهده می کنیم که رنگ آن و تاثیر آن در آنچه می بینیم ناشی از عناصر معرفتی پیشینی ذهن ماست. چنانکه دیدیم اساس این عناصر پیشینی، زمان و مکان است که از این دو، مخصوصا عنصر زمان، مانند روح در سراسر پیکر فلسفه نظری و معرفت نظری و معرفت شناسی کانت جاری و ساری است. کانت از این مبنای مهم چنین نتیجه می گیرد که ما صرفا به شرطی می توانیم نسبت به عالم واقع، معرفت معتبر پیدا کنیم که از دو عنصر پیشینی «زمان» و «مکان» که به منزله تار و پود معرفت اند، استفاده کنیم اگر موضوعی برحسب تعریف، فراتر از ساحت زمان و مکان بود، راهی برای وصول بدان و کسب معرفت معتبری درباره آن نداریم. از اینجا، کانت به ناممکن بودن «مابعدالطبیعه» به عنوان علمی که مدعی دانش نظری از طریق استدلال عقلی و مفهومی در باب حقایق از قبیل «خدا» و «نفس» و «اختیار» است معتقد می شود، زیرا مطابق مبانی فلسفه او، ذهن به مثابه یک تور ماهیگیری است که هرچه زمانی و مکانی نباشد، و به عبارت دیگر هرچه تعلق به عالم طبیعت نداشته باشد و یا بیان خواص اشیاء طبیعی نباشد (ریاضیات) در این تور نمی گنجد و به چنگ نمی آید.
کانت و امتناع مابعدالطبیعه
کانت در بخش مهمی از کتاب «نقد عقل نظری» خود که به «جدل استعلائی» موسوم است سعی کرده است ممتنع بودن مابعدالطبیعه را به اثبات رساند و مغالطات و تعارضاتی را بازنماید که در این حوزه در اثر استفاده نابجا از مفاهیم عقل نظری (که تنها قلمرو کاربرد صحیح آنها همان عرصه امور زمانی و مکانی است) پدید می آید. از جمله وی معقتد است که ذهن در عرصه مفاهیم مابعدالطبیعه به تعارضاتی (Antinomies) گرفتار می آید که خلاصی از آنها ممکن نیست و به قضایایی جدلی الطرفین مبتلا می شود که کنار نهادن هیچ یک از دو طرف آنها، که دائما یکدیگر را نقض می کنند، امکان ندارد. از جمله این قضایا، دو زوج جدلی الطرفین زیر است که یکی به نفی و اثبات اختیار و دیگری به نفی و اثبات واجب الوجود مربوط می شود:
1- در جهان، علتهایی بر حسب اختیار وجود دارد. اختیاری وجود ندارد، بلکه هرچه هست طبیعت است.
2- در سلسله علل جهان، واجب الوجودی هست. در این سلسله هیچ امری واجب نیست، بلکه همه چیز ممکن است.
کانت برای رهایی از این تعارضات، بیرونشدی نشان می دهد که همانا اعتقاد به «نومن» و «پدیدار» است. او معتقد است که ما اشیاء را به صورتی که بر ما پدیدار می شود می شناسیم نه چنانکه در نفس الامر هستند، عالم معرفت ما، عالم پدیداری است، اما ناچاریم بجز پدیدارهایی که در عرصه شناخت و در قالب مفاهیم ذهنی از قبیل جوهر و عرض و علت و معلول بر ما ظاهر می شوند، به امر دیگری به نام «نومن» (Neumenon) با «ذات معقول» نیز قائل شویم که از جنبه نفش الامری پدیدارها حکایت می کند. نومن هرگز شناخته نمی شود و مانند هیولای اولی است که نقاب از چهره برنمی گیرد. لکن باید بدان ملتزم بود. کانت گره این دو تعارض مربوط به اختیار و خدا را به کمک همین ثنویت «نومن» و «پدیدار» می گشاید و می گوید: مادام که در عرصه پدیداریم، ناچاریم به جبر علی (دترمینیسم حاکم بر طبیعت) و ممکن بودن همه موجودات قائل شویم، اما با فرض «نومن» که از حوزه مفاهیم معرفتی ما بیرون است، می توانیم به نوع دیگری از علیت، که همانا علیت اختیاری است و به نوع دیگری از وجود در برابر موجودات امکانی، که واجب الوجود است معتقد گردیم. بدین ترتیب کانت با آنکه در نقد عقل محض خود، مابعدالطبیعه را ممتنع اعلام می کند، زمینه را برای پذیرش آن در عرصه دیگری که ساحت عقل عملی و اخلاق است، همواره می سازد. سخن معروف او که گفته است «من لازم دیده ام شناخت را کنار زنم تا برای ایمان جا باز کنم» نیز ناظر به همین معناست.
اخلاق و عقل عملی
کانت، پس از آنکه در کتاب «نقد عقل محض» خود اثبات معانی و حقایق مابعدالطبیعه را ناممکن می شمارد، به سراغ ساحت دیگری از عقل می رود که «عقل عملی» است و مقصود وی از عقل عملی، همان عقل انسان است از آن حیث که به افعال و احکام اخلاقی و باید و نبایدهای مربوط به رفتار آدمی التفات و اشتغال دارد. کانت فلسفه اخلاق خود را در کتابهای «نقد عقل عملی» و «مبانی مابعدالطبیعه اخلاق» آورده است. در این دو کتاب، وی همانند «نقد عقل نظری» در جستجوی عناصری پیشینی است که به حکم پیشینی بودن، غیر تجربی و فوق تجربی اند و به همین جهت ضرورت و کلیت دارند. در دواقع کانت در پی آن است تا در عالم اخلاق نیز به عناصری پیشنیی دست یابد، یعنی می خواهد در معرفت اخلاقی به اصل یا اصولی دست یابد که به هیچ وجه از خصوصیات و اوضاع و احوال تجربی و مقتضایت عالم خارجی متاثر نباشد و مستقل از آنها، مبنای رفتار اخلاقی معتبر قرا گیرد.
عناصر و اصول اخلاق
در نظر کانت آن اصول و عنصر پیشینی اخلاق که مقدم بر هم اوضاع و احوال و مقتضیات تجربی و خارجی است، «اراده نیک» است که وی در نخستین عبارت کتاب «مبانی مابعدالطبیعه اخلاق» بدین صورت بدان اشاره می کند: «محال است در عالم یا در خارج عالم، چیزی را، بدون قید و شرط، جز نیت و اراده نیک، خیر نامید.»
پیداست که او آن عنصر پیشینی ضروری ضرورت آفرین اخلاقی را «اراده نیک» می داند و در جستجوی سرچشمه زلال اخلاق، هرچه بیشتر از عالم خارج و مناسبات مادی حاکم بر آن فاصله می گیرد، به ژرفترین نقطه دریای وجود آدمی و عمق نهانخانه درون او می رود و از «اراده» آغاز می کند و «اراده نیک» را خیر محض و مطلق می نامد. اگر از کانت سوال شود که «اراده نیک چیست، او گوید اراده نیک اراده ای است که معطوف به هیچ غایت و غرضی نباشد و از تصور نتیجه ای که در پی عملی اخلاقی برای خود انسان یا برای دیگران حاصل می شود، برنخواسته باشد و معلل به هیچ علتی جز همان اراده نیک نباشد. کانت برای مشخص کردن اراده نیک، به سراغ مفهوم «تکلیف» می رود و می گوید اراده نیک، اراده ای است که صرفا برای انجام تکلیف عمل می کند. عملی دارای ارزش اخلاقی است که صرفا به قصد انجام تکلیف صورت گیرد.
چنین عملی از آلودگی به شوائب نفع طلبی و سودانگاری مبرا و منزه است و تا بع آن نیست که فرد نسبت به عمل خود احساس خوشایند یا ناخوشایندی داشته باشد، ارزش اخلاقی عمل بیشتر می شود.
قواعد اخلاقی
اکنون جا دارد بپرسیم ادای تکلیف چه خصوصیتی دارد و در چه هنگام فرد می تواند مطمئن شود که عمل او اخلاقی و برخاسته از اراده نیک و به قصد ادای تکلیف است؟ کانت می گوید هر کس در رفتار اخلاقی خود، نزد خود قاعده ای دارد که مبنای اراده او برای آن عمل قرار می گیرد، عملی که برای ادای تکلیف باشد، عملی است که قاعده حاکم بر آن، بتواند به صورت یک قانون کلی درآید، یعنی چنان شود که اگر همگان بر وفق آن قاعده عمل کنند، آن عمل باز هم معنای اخلاقی خود را حفظ کند.
کانت خود در توضیح قانون کلی اخلاقی، که در نظر او ارزش و اعتباری همسنگ قوانین کلی حاکم بر طبیعت دارد، مثالی می زند و می گوید، اگر کسی به پولی احتیاج داشته باشد و بخواهد از کسی قرض بگیرد و تصمیم داشته باشد وعده بازپرداخت پول را بدهد، اما از اول قصد کند که علی رغم وعده ای که می دهد پول را بدهد، اما از اول قصد کند که علی رغم وعده ای که می دهد پول را ندهد (قاعده)، این عمل نمی تواند اخلاقی باشد و نمی توان آن را منبعث از اراده نیک و مودی به ادای تکلیف دانست، زیرا این قاعده نمی تواند به صورت یک قانون کلی درآید، چرا که اگر دیگران نیز بر پایه این قاعده تصمیم بگیرند و عمل کنند، دیگر هیچ کس به وعده و قول و قرار کسی اعتماد نمی کند و اصولا رسم قرض دادن بر پایه اعتماد به وعده مردم از بین می رود. در واقع چنین عملی با چنان درخواستی در تناقض است. آدمی هنگامی که اراده نیک دارد و برای ادای تکلیف عمل می کند و هنگامی که قاعده ای اختیار می کند که می تواند اراده کند آن قاعده یک قانون کلی بشود، تحت حکم امر و فرمانی است که کانت آن را به لحاظ کلیت و فعلیت آن «امر تنجیزی» می نامد که منجز و قطعی است و مشروط به هیچ شرط و مشوب به هیچ شائبه ای نیست. گاهی کانت این کلیت امر تنجیزی و عمل اخلاقی را بدین صورت بیان می کند که: «چنان عمل کنید که انسانیت را، چه در شخص خودتان و چه در شخص دیگران، همواره و در عین حال به عنوان غایت تلقی نمایید و نه به عنوان وسیله صرف.»
اختیار، خلود نفس، خدا
اکنون وقت آن است که این مقدمات موجز و مجمل در گذریم و ببینیم کانت چگونه «اختیار» و «آزادی اراده» را از طریق اخلاق اثبات می کند. کانت می گوید شک نیست که هر یک از ما به عنوان انسانی عاقل در سویدای وجود خود دستور امر اخلاقی برخاسته از اراده نیک و مودی به تکلیف را می شنویم و در وجود همه ما یک «باید» و «نباید» اخلاقی به صورت صریح و قطعی وجود دارد. اگر وجود چنین «باید»ی قطعی و مسلم است باید شرط لازم برای امکان این امری که ما ندای آنان در درون خود به نحو بی واسطه احساس می کنیم، نیز واقعی باشد. این شرط لازم، همانا «آزادی» است و اگر آزادی نباشد، عمل کردن از سر عقل برای یک موجود عاقل که مختار نباشد امکان ندارد. پیش از این کانت در نقد عقل محض با پیش کشیدن مفهوم «نومن» یا «ذات معقول» امکان طرح «آزادی» را در جنب جبر علی دترمینیستی حاکم بر طبیعت که لازمه عالم پدیداری است، فراهم کرده بود و اکنون در اخلاق، همان آزادی را که از حیث شناسایی مفهومی دور از دسترس عقل نظری می دانست، می پذیرد و آن را شرط لازم باید اخلاقی می داند.
خیر اعلی
کانت در فلسفه اخلاق خود از مفهوم دیگری نیز به نام «خیر اعلی» سخن می گوید که شامل «عنصر فضیلت و سعادت» است. فضیلت همان عمل بر طبق اراده نیک است و سعادت، نتیجه ای است که طبعا به عنوان نتیجه چنین عملی در پی فضیلت خواهد آمد. سعادت نمی تواند غرض و غایت فعل اخلاقی باشد و نباید باشد، اما می تواند معلول فضیلت باشد. در اینجا کانت می پرسد آیا این سعادت که نتیجه ضروری فضیلت است همواره برای همه میسر می شود و یا همه کسانی که صاحب فضیلت اخلاقی هستند سعادتمند نیز هستند؟ او می گوید اگر حیات آدمی را محدود به زندگانی او در عالم مادی بدانیم، پاسخ منفی است و میان فضیلت و سعادت تناسبی وجود ندارد و بسا اشخاص با فضیلت که از سعادت محروم می مانند، اما چون وجوب ترتب سعادت بر فضیلت امری ضروری است، لازمه این امر، ادامه حیات انسان به عنوان موجودی عاقل و با اراده در عالم دیگر است و این همان معنای جاودانگی و خلود نفس است که کانت اثبات آن را در عقل نظری ممتنع دانسته بود اما با فرض وجود «نومن» امکان آن را در عقل عملی پیشاپیش تامین کرده بود.
اما چه کسی باید سعادت را برای شخص بافضیلت تامین و تضمین کند، کانت می گوید: باید «وجود یک علتی را برای کل طبیعت فرض کنیم که تمایز از طبیعت و حاوی مبنای این رابطه، یعنی سازگاری و ائتلاف دقیق بین سعادت و فضیلت باشد.» این علت کل طبیعت، همانا خداست.
نیاز دیگری که در اخلاق به خدا وجود دارد، اعطای سعادت به اشخاص بافضیلت به تناسب سهم و درجه ای است که دارند و به اندازه ای است که آنان قانون اخلاقی را در اراده خود دخالت داده اند. خداوند باید علیم و قدیر باشد تا بتواند با آگاهی از اراده مردمان، سعادتی متناسب با فضیلت آنان تامین کند.
ملاحظه می شود که کانت می خواهد بدون استفاده از استدلالات عقل نظری، و با اتکا به مفاهیم مربوط به اخلاق و عقل عملی، از قبیل اراده نیک و تکلیف و قانون اخلاقی و فضیلت و سعادت، مقاصد مابعدالطبیعه را در باب آنان و خدا، اثبات کند. در حقیقت او می خواهد بر خلاف مشی متعارف فیلسوفان، که امور عامه فلسفی یعنی الهیات بمعنی الاعم را مدخل ورود به الهیات به معنی الاخص می گیرند و خدا و صفات خدا و دیگر حقایق مابعدالبیعه را به کمک دلایل فلسفی اثبات می کنند، آن مدخل و مقدمه را کنار زند و از حکم صریح و قطعی و کلی و پیشینی اخلاقی که هر کس در خویشتن وجدان می کند برای اثبات این حقایق استفاده کند.
تبیین نظام اخلاقی کانت از سوی ژیلسون
باری، اکنون که به صورتی فشرده و بیانی مجمل، تصویری ساده و مختصر از فلسفه نظری و اخلاق کانتی ترسیم کرده ایم، مناسب است خلاصه آنچه را گفته ایم از زبان «اتین ژیلسون» و از کتاب معروف او، یعنی کتاب «وحدت تجربه فلسفی» که با نام «نقد تفکر فلسفی غرب» به فارسی ترجمه شده، بازگو کنیم:
«تقدم عقل عملی به این معنی است ک عقل خود را ناگزیر می بیند به یک رشته تعریفات گردن نهد، اگرچه از عهده اثبات آنها برنیاید زیرا حیات اخلاقی ایجاب می کند که صحت آنها را به صورت اصل موضوع بپذیرد. اساس اخلاق این است که احساس می شود بعضی از کارها را باید انجام داد. این واقعیت که باید کارهایی انجام دهیم واقعیتی است قابل مشاهده و توصیف، اما با برهان عقلی قابل اثبات نیست. نام مناسب برای آن واقعیت، «تکلیف» است. تکلیف به ضرورت عملی می گوییم که موجودی عاقل آن را تشخیص داده باشد و نه تنها با قانون اخلاقی منطببق باشد بلکه فقط برای احترام به قانون اخلاقی و مستقل از هر گونه لذت یا المی انجام گیرد.
نخستین لازمه تکلیف این است که مکلف خود را به انجام دادن آن قادر بداند. شاید تکلیف محض، بدون هیچ انگیزه شخصی از نظر روانشناسی محال باشد، اما میل اطاعت از قانون اخلاقی (از آن حیث که قانون است) باید دست کم جزء ترکیبی خواستهای اخلاقی ما باشد. هر «باید» ی مقدور است مگر اینکه لفظ «باید» به کلی بی معنی باشد و همینکه کسی بتواند مطابق قانون معینی عمل کند مختار محسوب می شود. بنابراین باید پذیرفت که اختیار وصف اراده هر موجود عاقلی است....
... برای اینکه فعل، تنها به منظور احترام به تکلیف انجام گیرد، اراده ناچار است امکان یک نظام اخلاقی کامل را اصل موضوع قرار دهد. اگر این نظام در این زندگی امکان تحقق نداشته باشد، ناگزیر در حیات دیگری امکان دارد و به همین دلیل نفس، فناناپذیر است. باری، این حیات اخلاقی کامل... متضمن سعادت است، اما نه به این معنی که فعل اخلاقی به منظور وصل به سعادت انجام گیرد و سعادت غایت فعل باشد بلکه خود فعل اخلاقی سرچشمه سعادت است. همچنین گر خدا نباشد، قانون اخلاقی چگونه می تواند علت سعادت ازلی باشد؟ بنابراین عقل عملی ناگزیر است وجود خدا را به به عنوان اصل موضوع بپذیرد، هرچند عقل نظری در این باب قادر به شناخت هیچ چیز نباشد.»
قصد ما در این مقاله تبیین فلسفه اخلاق کانت نیست، چنانکه قصد نقد آن را نیز نداریم، تنها می خواهیم مسیری را که کانت در اندیشه خود طی می کند تا به خدا برسد، نشان دهیم و می خواهیم تلقی و تصور او را از «دین» بیان کنیم و جایگاه دین را در نظام اندیشه او مشخص سازیم تا بتوانیم نوع تاثیر ناشی از این تلقی و تصور را معلوم کنیم.
معنای دین در نظر کانت
با عطف توجه به آنچه درباره اعتقاد کانت به «خدا» و «اختیار آدمی» و «خلود نفس و زندگی پس از مرگ» گفتیم، می باید بگوئیم که کانت خود را دیندار و مسیحی می داند. اما نز او، دین، تفاوتی جوهری با اخلاق ندارد. می توان گفت دین همان اخلاق است که از وجه نظر خاصی منظور نظر قرار گرفته است. کانت بر مفهوم «خودآیین» بودن اخلاق اصرار می ورزد و با «دگرآئینی» اخلاق مخالفت می ورزد. معنی و لازمه اخلاق خود آیین این است که فرد از مبدا و مرجع دیگری غیر از خود و اراده معقول درونی خود دستوری دریافت نکند. بر این اساس است که کانت در نخستین عبارت از کتاب «دین در محدوده صرف عقل» خود می گوید:
«از آنجا که اخلاق مبتنی بر تصوری از انسان است که فاعل مختار است و به دلیل همین مختار بودن خویش، خود را به حکم عقل به قوانین ملق ملزم می سازد، برای آنکه با وظیفه خود آشنا شود، هیچ نیازی به تصور وجود دیگری مافوق خود ندارد، همچنین برای آنکه به وظیفه خود عمل کند هیچ نیازی به انگیزه ای غیر از خود قانون [اخلاقی] ندارد... لذا اخلاق به خودی خود، ابدا احتیاجی به دین ندارد و همان عقل محض او را کفایت می کند.»
چنانکه ملاحظه می شود کانت دین و ایمان را میوه اخلاق می داند نه ریشه آن، و گوهر دینداری را همان اخلاقی بودن می داند. خدای اخلاق کانتی، از بیرون فرمان نمی دهد و تصور کانت از خدا، از این حیث با تصوری که در ادیان از خدا وجود دارد تفاوت کلی دارد.
کانت معتقد است این تصویر بیرونی از خدا (Externalism)، ناشی از قیاس به نفس و تسری اوصاف انسانی به خداست. خدا را نیرومند و قهار پنداشتن و فرمانروا انگاشتن و فرمانبردار او بودن، با اخلاق کانتی و دین کانتی منافات دارد. به همین جهت است که وحی و دین وحیانی در دینداری کانتی مدخلیت و ماهیت چندانی ندارد. کانت به «دین طبیعی» (Natural Religion) یعنی دینی که با قوای طبیعی عقل آدمی درک شود بیش از دینی که به مدد وحی ماوراء طبیعی نازل و تصدیق شود اهمیت می دهد.
کانت از مسیحیت تفسیری به دست می دهد که با مبانی فکری او سازگار باشد. او مفاهیمی از قبیل «گناه ازلی» و «تجسد خداوند در عیسای مسیح» و «فدا شدن مسیح» و «ملکوت» را به گونه ای اخلاقی و موافق با درک عقل طبیعی آدمی تفسیر می کند. در تصور کانت از دین جائی برای «معجره» که امری مغایر با عقل طبیعی است وجود ندارد. به اعتقاد او با وجود قانون اخلاقی در دل، برای تصدیق خداوند نیازی به معجزه احساس نمی شود. همچنین شعائر و مناسک دینی و عبادت و دعا نیز در نظر او چندان مهم نیست، به همین جهت خود وی، به گفته دوستش یاخمان (R.B. Iachmann) که زندگینامه او را نوشته است «با اینکه عمیقا متدین بود از هر گونه مراسم و آداب ظاهری دینی دوری می جست و در اواخر عمر به هیچ وجه برای عبادت به کلیسا نمی رفت.» کانت، به تعدد ادیان قائل نیست و دین را ذاتا امری واحد و یگانه می داند و تعدد مذاهب و تنوع آداب و شعائر آنها را امری عرضی و ناشی از مقتضیات غیر دینی، و نه لزوما ضد دینی، محسوب می کند.
در توصیف تصور کانت از دین و دینداری وی یکی دو نکته نیز گفتنی است. یکی اشاره به همان سخن معروف اوست که گفته است:
«من لازم دیده ام شناخت را کنار زنم تا برای ایمان جا باز کنم.»
مقصود وی از این عبارت این است که با محدود شدن شناخت به عالم پدیدار و کوتاه شدن دست عقل نظری از نیل به مقاصد اعلای دیانت، که همان خدا و خلود نفس و اختیار است، راه برای ایمان به این حقایق بر اساس تصدیق عقل عملی و گواهی وجدان اخلاقی باز می شود.
نکته دیگر این است که کانت معتقد است با اثبات ممتنع بودن ورود در مابعدالطبیعه و با اثبات بسته بودن باب مابعدالطبیعه و با اثبات بسته بودن باب مابعدالطبیعه بر روی آنانکه با دسته کلید مفاهیم عقل نظی برای گشودن آن تلاش می کنند، خدمتی به الهیات به معنی اخص و علم کلام (Theology) کرده است، زیرا کلام را از دسترس مخالفان و ملحدانی که خود را با ابزار و اسلحه عقل نظری مجهز می کردند دور می سازد. خود وی در این باب می گوید:
«اما خدمت آن [یعنی فلسفه نقادی] را به علم کلام به هیچ وجه نباید دست کم گرفت، از باب آنکه کلام را از حکم جزم اندیشان آزاد می سازد و بدین سان آن را در مقابل همه اعتراضات این گونه مخالفان، حفظ می کند.»
منـابـع
غلامعلی حداد عادل- قبسات- سال اول- شماره دوم- زمستان 1375- صفحه 98-90
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها