مبانی تحقیق نظام سیاسی در فلسفه کانت
فارسی 4421 نمایش |تاملی در معنای واژه «پولیس» و «سیاست»
یونانی ها واژه ی «پولیس» را به معنی شهر به کار می بردند. واژه ی «پولیتیک» مشتق از آن و منسوب به آن است و باید به «شهری» ترجمه شود. اگر می خواستند آن را به یک واژه ی عربی ترجمه کنند باید آن را «مدنی» (مشتق از مدینه به معنی شهر) ترجمه می کردند. اما مثل بسیاری از ترجمه های نارسای دیگر (چنانکه «نوس» را به «عقل» ترجمه کردند) آن را به «سیاست» ترجمه کردند که به معنی مجازات کردن و تنبیه کردن است. پولیتیک یونانی به معنی هدایت جامعه ی بشری است و سیاست عربی به معنی مجازات کردن (به معنی ابتدایی لفظ از قبیل کتک زدن و شکنجه کردن). پس واژه ی «سیاست» معنا و مفهومی را که در ذهن نویسندگان غربی (از افلاطون تا جانر اولز) است نمی رساند. اما این واژه هم مثل بسیاری از واژه های دیگر عربی در فرهنگ و زبان ما متداول شده و امروز ناچاریم (به حکم تداول) آن را به معنی هدایت زندگی شهری به کار بریم. در هر حال خواننده باید توجه داشته باشد که واژه ای که کانت به کار می برد «شهری» به معنی اصل یونانی لفظ است و ما دست کم امروز باید واژه ی «سیاست» را به معنی مورد نظر یونانیان به کار بریم، نه معنی مورد نظر اعراب.
ترجمه ی «شهری» (پولیتک) به مجازات کردن (مفاد واژه ی سیاست) با خوی استبدادی و دیکتاتوری که از ارزش های اجتماعی مشرق زمین بوده است نسبت مستقیم دارد. این تفاوت معنا برای این است که در عربستان (به عنوان یک منطقه ی شرقی) انتظام امور اجتماعی و «مدنی» را به معنی «سیاست» (کتک زدن ومجازات کردن) درک می کرده اند. چنانکه این خوی شرقی (سنت شاهان، امپراتوران، فغفوران و فرعون ها) همچنان در میان بسیاری از ملت های شرقی به قوت خود باقی مانده است و همه ی آنها به عنوان نمایندگان خدا قدرت خود را برای مجازات کردن و سیاست کردن مردم اعطا شده از جانب خدا می دانسته اند. فغفوران پسران خدا بودند، پادشاهان سایه ی خدا بودند و فرعون ها خود خدا و گروه های دیگر خلیفه و جانشین خدا.
اخلاق و سیاست در نزد کانت
سیاست به معنی پولیتیک (نه مجازات و مکافات) از زمان ارسطو و در نوشته های او برای اولین بار به معنی اداره ی اخلاق اجتماعی و از این جهت به معنی جزئی از فلسفه ی اخلاق تلقی می شده است و حتی نظر به اینکه در سنت ارسطو زندگی اجتماعی غایت زندگی فردی و از این جهت سیاست مقدم بر اخلاق است، اخلاق جزئی از سیاست تلقی می شده است. اندیشه ی کانت هم از پایه و اساس تابع همین دیدگاه است: هدف علم اخلاق تربیت شهروند خوب و اصلاح موقعیت اجتماعی انسان و تنظیم رفتار او مطابق خیر عمومی است. اما کانت گاهی بین اخلاق و سیاست تضاد می بیند و مسیر آن را دو مسیر متمایز معرفی می کند اگرچه سعی او این است که این تضاد را حل کند و اخلاق و سیاست را در یک مسیر خیر عمومی قرار دهد. کانت در مورد این تضاد می گوید: بین اخلاق و سیاست یک عدم سازگاری وجود دارد زیرا سیاست می گوید: «مثل شیطان زیرک باش» در حالی که اخلاق می گوید: «مثل کبوتر بی گناه باش» اگر این دو اصل نتوانند با هم جمع شوند بین اخلاق و سیاست ناسازگاری وجود دارد. اما می توان گفت شرافت بهترین سیاست است.
ارتباط سیاست با صنعت طبیعی انسان
اینکه از یک طرف بین اخلاق و سیاست ناسازگاری وجود دارد و از طرف دیگر شرافت بهترین سیاست است حاکی از این است که سیاست به معنی صالح کار اجتماعی به طور طبیعی در رفتار انسان وجود ندارد بلکه باید به طور مصنوعی آن را به وجود آورد. سیاست صالح از ابتکارات عقل است که باید از آن بر خصلت طبیعی (و حیوانی) انسان افزود. در واقع عمل صالح را عقل بر طبیعت انسان تحمیل می کند. کانت تحت تاثیر باورهای پروتستانی خود اصل شر را در روح و روان انسان راسخ می داند و تکلیف اخلاقی اوست که با اصل شر مبارزه کند به این جهت خصلت اخلاقی (و سیاسی نیز) از نظر کانت به معنی ستیز با بدی و شرارت است. انسان باید (به حکم عقل) با بدی مبارزه کند و در نظر کانت مبارزه با بدی وشرارت تقدیر تاریخی انسان است و کانت بر این باور است که انسان در این جنگ پیروز خواهد شد و خیر در زندگی انسان بر شر غلبه خواهد کرد و آن عبارت است از تحقق صلح دائم که عنوان یکی از رساله های سیاسی کانت است. در مورد رسوخ اصل شر در روح و روان انسان، کانت از لحاظ تاریخی متاثر از هابز فیلسوف انگلیسی است و فرضیه ی هابز را بدین مضمون که وضع طبیعی انسان وضع جنگ است و نه صلح و صلح را به طور تصنعی باید به وجود آورد، به صراحت از هابز پذیرفته است. در این مورد می گوید: وضع طبیعی زندگی انسانها در کنار یکدیگر وضعیت صلح نیست بلکه یک وضعیت جنگی است که اگر هم رو به افزایش نباشد دست کم به این صورت است که افراد پیوسته یکدیگر را تهدید می کنند. پس وضعیت صلح را باید به وجود آورد، و این فقط از طریق تاسیس یک وضعیت قانونی ممکن است.
اصل تضاد موجود در جامعه بشری
جنگ در زندگی انسان ساختاری متضاد و دیالکتیک گونه دارد: جنگ بدترین شرور است. زیان های آن عبارتند از: فقر، ویرانی، بار سنگین بدهکاری ملی پس از جنگ، تباهی اخلاق، نابودی هر آنچه خوب است و ایجاد موانع بزرگ در راه تکامل و اصلاح اخلاق. اما از طرف دیگر جنگ دارای یک غایت طبیعی است: جنگ انگیزه ای است برای گذر انسان از حالت خام طبیعی به جامعه ی مدنی. حتی در مرحله ی تمدن جنگ وسیله ی پیشرفت است و تنها وقتی فرهنگ به کمال رسیده باشد صلح پایدار ممکن است. از یک طرف ارزش یک فرمانده ی نظامی بالاتر از یک مرد سیاسی است و جنگ.... از گونه ای شکوه برخوردار است و موجب شکوه مردم می شود و صلح طولانی چه بسا رخوت و سستی به بار آورد و از طرف دیگر تمام سعی انسان باید در جهت تحقق صلح پایدار باشد و عقل جنگ را مطلقا محکوم می کند. این ساختار متضاد و دیالکتیکی جنگ را خود طبیعت بنا کرده است. وسیله ای که طبیعت به کار می برد تا قوای طبیعی خود را به کار اندازد و گسترش دهد عبارت است از تضاد در جامعه ی بشری. و مقصود از این تضاد حالت اجتماعی نشده ی انسان است یعنی تمایل ورود به جامعه به علاوه ی مقاومت در مقابل این تمایل.
نقش عواطف در عمل انسانی
این تضاد تا آنجا که به طبیعت انسان مربوط است عبارت است از تقابل عقل با آنچه عقل نیست از قبیل احساسات، هیجانات، عواطف و تمایلات جلب لذت و گریز از درد. انسان ترکیبی است از چنین عناصری، در میان این عناصر، عقل اصل ناظم است وسایر انگیزه ها محرک و برانگیزاننده ی انسان به اقدام و عمل و خود کانت گفته است عواطف موتور محرم تاریخند. لذت و الم (درد) به عنوان دو محرک اصلی در میان تمام عواطف در عصر جدید اولین بار توسط هابز در کتاب لویاتان مورد توجه واقع شد. پس از آن دکارت، اسپینوزا، لاک و هیوم و سپس نویسندگان دایرة المعارف فرانسه مثل دیدرو، دالامبر، هلوسیوس، هولباخ و روسو عاملیت و دخالت عواطف را در برانگیختن انسان برای اقدام به عمل مورد توجه و تاکید قرار دادند. کانت در توجه به دو عاطفه ی لذت و الم تقریبا وارث یک سنت یکصد و پنجاه ساله (از زمان هابز) است. بعضی شارحان کانت در توضیح رای او درمورد لذت و الم گفته اند، در نظر کانت لذت و الم مکمل یکدیگرند. زیرا احساس «لذت و الم» یک احساس واحد است. در جای دیگر آنها را در مقابل هم معرفی کرده است (که البته نقیض مورد اول نیست) اما این تقابل از نوع تقابل نقص و کمال نیست بلکه از نوع تقابل برد و باخت یا سود و زیان است. کانت بین لذت (و درد) حسی و عقلی (براساس سنت افلاطونی) فرق نهاده است.
خیر و نسبت آن با جنگ و صلح
یکی از مفاهیم مورد توجه و مطلوب احساس و عقل مفهوم (و اینجا باید گفت عاطفه ی) خیر است. کانت خیر را چنین تعریف کرده است: «آنچه نزد عقل ذاتا ستودنی است.» و فرق گذاشته است بین خیر برای چیزی (لغیره) و خیر به موجب ذات خود (بنفسه). علاوه بر این کانت فرق گذاشته است بین امر مطلوب (نزدیک به مفهوم خیر لغیره) و خیر با عنایت به یک غایت. امر مطلوب مربوط است به رابطه ی شیء با احساس و خیر غایی مربوط است به رابطه ی شی ء با اراده. و بالاخره کانت این تقسیمات را در تقسیم خیر به مطلق و نسبی خلاصه می کند. خیر مطلق عبارت است از خیر بالذات در مقابل شر بالذات؛ و خیر نسبی در مقایسه با امور دیگر، خیر است. فقط یک خیر مطلق وجود دارد و آن اراده ی خیر است. جنگ که در تحلیل نهایی از شرور بزرگ است و باید برای حذف آن از زندگی در جهت صلح دائم کوشید، معلول سه نوع قدرت است: 1- قدرت نظامی. 2- قدرت اتحادیه ها. 3- قدرت اقتصادی. عامل سوم در تحریک جنگ از عوامل دیگر موثرتر است. عالی ترین خیر سیاسی عبارت است از صلح دائم.
شرایط تحقق صلح
کانت صلح دائم را یکی از ایده های عقل عملی نامیده است که ما برای دست یافتن به آن باید چنان عمل کنیم که گویی یک واقعیت متحقق است که در عمل متحقق نیست. و نیز صلح دائم به عنوان غایت وضعیت جنگی توصیف شده است؛ خواه جنگ بین افراد در وضعیت طبیعی و خواه وضعیت جنگی بین دولت هایی که در وضعیت جنگی به سر می برند. صلح با روش اصلاح تدریجی تحقق پیدا می کند اما در عین حال یک نهاد مرجع باید استقرار و دوام آن را تضمین کند. تضمین و دوام صلح توسط «اصول مستحکمی» ممکن می شود که کانت در رساله ی صلح دائم به توصیف آنها پرداخته است. کانت در عین تاکید بر اصول مستحکم برای تضمین و دوام صلح دائم، تحقق آن را تقدیر طبیعی- تاریخی و کار خود طبیعت می داند. حرکت تاریخ به سوی رفع تضادهاست و رفع تضاد به معنی تحقق صلح است. زیرا حالت تضاد عین وضعیت جنگی است. کانت در مورد دخالت طبیعت در تحقق صلح دائم می گوید: «صلح دائم را فقط خود طبیعت می تواند تضمین کند. ساخت و کار طبیعت (یعنی قرار گرفتن انسان در مسیر رشد) حکایت از نوعی غایت نگری در خود طبیعت دارد. مضمون این جریان غایی این است که اگر علت ناشناخته مطرح شود تقدیر (fate) و اگر به صورت یک نظام شناخته شده مطرح شود تدبیر (Providence) نامیده می شود. در هر حال این تقدیر با تدبیر، انقلاب یا تحولی در قالب حرکت تاریخ از بی نظمی به نظم و قانونمندی به وجود می آورد. ما این غایت صوری را نمی توانیم در خود طبیعت مشاهده کنیم بلکه باید آن را به نظام طبیعت اضافه کنیم.» (و آخرین جمله ی این قطعه قابل تامل بسیار است.)
قدرت در نزد کانت
اندیشه ی آزادی و اراده باید نسبتی با قدرت داشته باشد. کانت در بحث قدرت پیش درآمد اندیشه های مارکس در آلمان است. در اینجا به نمونه ای از سخنان او در مفهوم قدرت اشاره می کنیم: می توانیم هر قدر بخواهیم درباب اینکه در مقایسه میان مرد سیاست و مرد جنگ کدام یک در خور احترام بیشتر است مجادله کنیم. اما حکم زیباشناختی به سود دومی رای می دهد. خود جنگ، وقتی با نظم و احترامی مقدس به حقوق شهروندان هدایت شود، چیزی والا در خود دارد ومنش مردمانی را که جنگ را بدین شیوه هدایت می کنند به همان نسبت که خطراتی که در معرض آن قرار می گیرند و با شجاعت در برابر آن رفتار می کنند، بیشتر باشد والاتر می کند. بر عکس یک صلح طولانی عموما اسباب غلبه ی روحیه ای سوداگری و همراه با آن، خودپرستی زبونانه، بزدلی ونرم خویی می شود و منش مردمان را به خواری می کشاند.
ضعف در نزد کانت
کانت به همان نسبت که قدرت را می ستاید ضعف را می نکوهد. بیان او در این مورد چنین است: المی همدردانه که تسلاپذیر نیست یا الم مربوط به شرور خیالی که خود را عملا به آن تسلیم می کنیم تا جایی که در اثر فریب، خیال آن را واقعی می پنداریم، نفسی لطیف اما در عین حال ضعیف را اثبات و ایجاد می کند که جنبه ای زیبا و حتی خیال انگیز را نشان می دهد. اما هرگز نمی تواند پرشور خوانده شود. رمان ها، نمایشنامه های گریه آور، نسخه های بی روح اخلاقی که با آنچه که به اصطلاح (گرچه به غلط) احساسات عالی نامیده می شود، به مغازله می پردازد اما در واقع قلب را خشک و پژمرده، و در مقابل فرمان نیرومند وظیفه غیر حساس، و از هرگونه احترام برای ارزش بشریت در شخص ما و برای حقوق انسان ها... و به طور کلی برای هرگونه قضیه ی بنیادی مستحکم ناتوان می سازند؛ حتی موعظه ای دینی که طلب دنائت آمیز و چاپلوسانه ی لطف و جلب عنایت را سفارش و ترک هرگونه اعتماد به قدرت پایداری خویش در مقابل شر درون مان را توصیه می کند به جای اینکه بخواهد با عزمی راسخ برای غلبه بر این تمایلات، قوایی را که علی رغم همه ی ضعف و ناتوانی مان برایمان باقی مانده است جمع کنیم، آن فروتنی دروغینی که یگانه وسیله ی جلب رضایت اعلا را تحقیر خود، پشیمانی تضرع آمیز و ریاکارانه و حالت روحی صرفا منفعلانه قلمداد می کند، هیج کدام با حالتی از ذهن که بتواند زیبا به حساب آید و به طریق اولی با حالتی که بتواند والا شمرده شود، سازگار نیست.
قدرت قانونگذاری
این بود مختصری از آراء کانت در مورد وضعیت طبیعی انسان و نسبت جنگ و صلح به روحیه و طبیعت او و آمادگی او برای ترک توحش طبیعی و ورود به مدنیت عقلانی. یکی از جنبه های قدرت برخاسته از اراده ی انسان، قدرت قانونگذاری در نظام حقوقی است که انسان را از توحش طبیعی به مدنیت عقلانی منتقل می کند. قدرت قانونگذاری متعلق به اراده ی متحد مردم است و این آغاز تحقق دموکراسی یا حکومت صالح است. کانت در این مورد می گوید: قدرت قانوگذاری فقط می تواند متعلق به اراده ی متحد مردم باشد. پس چون این اراده منشا تمام حقوق است قطعا نمی تواند به کسی زیان برساند. کانت حکومت صالح را با نام جمهوری معرفی می کند نه دموکراسی و جمهوری را متکی بر رای متحد مردم و مشروط به تفکیک قوای سه گانه می داند. در این مورد می گوید: قانون اساسی برای وضعیت صلح باید بر اساس جمهوری باشد و قانون اساسی جمهوری بر سه اصل متکی است:
1- اصل آزادی تمام اعضای جامعه به عنوان انسان.
2- اصل تابعیت تمام افراد از یک نظام قانونگذاری واحد مشترک بین اتیاع.
3- اصل برابری تمام شهروندان.
مفهوم و خصوصیات شهروند
از اصول سه گانه ی فوق دو اصل آزادی و برابری را پیش از کانت جان لاک مطرح کرده بود. اما اصل تابعیت افراد مفهوم تازه ای است که مبدا مفهوم «شهروند» و انتقال مردم از تابع حکومت به شهروند حکومت است. تفاوت شهروند با تابع این است که نسبت مردم به حکومت به عنوان «تابع» های حکومت نسبت مساوی نیست اما نسبت آنها با حکومت به عنوان شهروند نسبت برابر است. به این معنی که حقوق شهروندان حقوق برابر است. کانت در مورد مفهوم شهروند وصفات وخصوصیات آن چنین می گوید: اعضای جامعه ای که برای قانونگذاری متحد شده اند، یعنی اعضای یک حکومت، شهروندان حکومت نامیده می شوند. از لحاظ حقوقی صفات لازم ذات و تفکیک ناپذیر یک شهروند عبارت است از:
1- اختیار قانونی؛ یعنی این صفت که از هیچ قانونی اطاعت نمی کند مگر قانونی که خود با آن موافقت کرده است.
2- تساوی مدنی؛ به این عنوان که هیچ گونه برتری اخلاقی برای مردم نسبت به او شناخته نمی شود که از لحاظ حقوقی موجب وابستگی به مردم گردد مگر اینکه افراد جامعه هم متقابلا وابسته به او باشند.
3- استقلال مدنی؛ به این عنوان که هستی و بقای او در جامعه ناشی از گزینش افراد دیگر نیست بلکه نتیجه ی حقوق و استعدادهای خاص خود او به عنوان عضو جامعه ی مشترک المنافع است. پس در مورد حقوق اجتماعی، کسی نمی تواند نماینده ی شخصیت او باشد.
حکومت جمهوری تجلی اراده و صفات خداوند
کانت تفکیک قوای سه گانه ی (قانونگذاری، اجرائی، قضایی) حکومت را در نظام جمهوری به صورتی که منتسکیو تفکیک کرده بود می پذیرد. با این تفاوت که معتقد است اولا این قوا ناشی از اراده ی متحد مردمند ثانیا از لوازم پیشینی عقلند. در این مورد می گوید: قوای سه گانه ی حکومت که از مفهوم جامعه ی مشترک المنافع برخاسته اند صرفا نسبت های سه گانه ای هستند که از اراده ی متحد مردم توسط عقل به نحو پیشینی استنتاج شده اند. کانت در کتاب «دین در محدوده ی عقل تنها» این قوای سه گانه را تجلی صفات سه گانه ی خداوند (قداست، خالقیت، عدالت) دانسته است. قوه ی مقننه تجلی صفت قداست خداوند است (زیرا قانون امری مقدس است): قوه ی اجرایی تجلی صفت خالقیت و قوه ی قضائیه تجلی صفت عدالت در ذات خداست. انتساب قوای سه گانه ی حکومت جمهوری به ذات خداوند برخاسته از این اندیشه است که در نظر کانت تقدیر تاریخ این است که اراده ی خیر خداوند بر جهان حاکم شود. حکومت الهی در عمل حکومت عقل است که از اراده ی مشترک مردم برخاسته است. پس وقتی حکومت استبدادی ریشه کن شد و اراده ی مشترک و متحد مردم حاکم شد، حکومت الهی آغاز می شود. زیرا که ذات الوهیت، چیزی جز عقل به عنوان جهت وحدت صورت نوعی انسان نیست. پس تحقق حکومت صالح به صورت جمهوری و قالب تفکیک قوا که حاکی از آزادی وحاکمیت اراده ی مردم است، تجلی اراده ی خیر و صفات خداوند در جامعه ی بشری و به معنی اصل حاکمیت خیر بر تاریخ است.
تلاش کانت برای الغاء برده داری
کانت به عنوان یک متفکر قرن هیجدهم (قرن تحقق و تثبیت مفاهیم آزادی و برابری و رفع تبعیض) برای الغاء نظام بردگی سعی بسیار کرده است. کوشش های او در این زمینه تتمیم و تکمیل کوشش های دکارت و لاک است. مقتضای اصل آزادی این است که در نظر کانت: یک انسان می تواند آقای خود باشد اما نمی تواند مالک خود و به طریق اولی مالک شخص دیگری باشد؛ زیرا هر کس مسئول انسانیت در وجود شخص خویش است. در واقع زبان حال کانت این است که چون هر فرد انسانی طبیعتا آزاد است نمی تواند ملک دیگری باشد.
منـابـع
فصلنامه حکمت و فلسفه- انتشارات دانشگاه تهران- شماره 2 صفحه 15- 20
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها